سفارش تبلیغ
صبا ویژن

EMOZIONANTE
 
لینک دوستان

سلام گل همیشه بهارم...

*با عمه مهیا اینا رفته بودیم بیرون، تو و حسین صدرا تو ماشین با هم نمی ساختین، عمه مهیا برای اینکه بینتون صلح بندازه به حسین صدرا گفت فاطمه رو دوست داری؟ اونم نه گذاشت نه برداشت گفت نه! عمه مهیا گفت: ببین! به این می گن یه پسر با غیرت! تو هم نه گذاشتی نه برداشتی، بلافاصله گفتی: نخیر! به این می گن لُرک!! (= بابا حامد می خواد سر به سر حسین صدرا بذاره، چون پدرش اهل لرستانه، بهش می گه لرک!)

*بابا حامد چند تا برچسب خریده بود می خواست همشو یه جا بهت نده، یکیشو زیر کمدت قایم کرده بود، بهم گفت: l"altro e sotto il como, capito? . (اونیکیش زیر کمده، باشه؟)..... تو بلافاصله جای من جواب دادی: capito!!

*هی می ری میای می گی بیا داداشامون عوض: علی داداش تو باشه، مهدی داداش من! من مهدی رو دوس دارم علی رو دوس ندارم... بعد می گی مامانی و بابا جونی و زهرا و خلاصه همه فامیلو یکی یکی اسم می بری که مال من باشن... می گی آخه تو دیگه بزرگ شدی خودت مامانی نباید مامان داشته باشی... می گم خب پس همه که مال تو شدن، من چی؟ می گی علی مال تو دیگه!

*خونه مامان جون بابا حامد گذاشته بودیمت رفته بودیم خرید... اونا روضه داشتن.. یه خانمی بهت گفته بود: چه دختر نازی! عروس من می شی؟ عمه نهاله تو گوشت گفته بود بگو من الان کوچیکم زوده عروس شم! تو گفته بودی: کی هس؟ اون پسله؟

*به خاله زهرا می گی: این حسین صدرا هرجا می ره آبروریزی می کنه! (نمی دونم اینو کجا شنیدی گاهی هم می گی آبمیوه می گیره! چون کوچولوه میوه که می خوره آبش می ریزه رو لباسش).. زهرا گفته بود چرا؟ گفتی چون لُرکه!

*خلاصه گیر دادی به این پسرا... کلا میونه خوبی با پسرا نداری... تو هواپیما هم پشت سرت یه پسربچه نشسته بود هی به من می گفتی اصلا از پسرا خوشم نمیاد!!

*یه چند روزی خدا خیلی دیگه دوستمون داشت رفتیم مشهد.. خیلی دختر خوبی بودی و پا به پای ما میومدی و با اینکه حسابی اذیت شدی ولی واقعا اذیت نکردی و چقدر هم خوشحال بودی که خونه جدید رفتیم.. هروقت از حرم برمی گشتیم می گفتی کجا می خوایم بریم؟ خونه خودمون یا خونه امام رضا؟ آخه بهت گفته بودم داریم می ریم خونه امام رضا، گفتی غذا هم می خوریم؟ خندم گرفت گفتم آره عزیزم غذا هم می خوریم!

* آب نبات چوبی دوست نداری زیاد.. بابا حامد برات یه دونه خریده بود گفتی نه من قبلا خوردم اینو می برم واسه علی داداشی!! بابا دست و دل باز!!

* بابا حامد داشت آهنگای موبایلشو زیر و رو می کرد هی نوحه می ذاشت... آخرش گفتم حامد جان دیگه عزاداری تموم شده از این به بعد همش عیده! حالا هرچی بهت می گم مثلا مبلا رو کثیف نکن عید می شه می خوایم تمیز باشه، دیوارا رو ببین بابا حامد تمیز کرده بذار واسه عید تمیز بمونه و خلاصه هرچی می گم تو هی راه می ری می گی الان دیگه عید شده خودت گفتی الان عیده!

یادم باشه هروقت فرصت کردم چند تا عکس تو این پست بذارم...

فعلا


[ شنبه 90/12/20 ] [ 8:17 عصر ] [ آگاهی ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 57
کل بازدیدها: 568457