پيام
+
[تلگرام]
انتقامش را گرفت اينگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبهء او روز دشمن شد سياه
قصهء کرب و بلا را دختري تغيير داد
کاخ ها ويرانه شد ويرانه اش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشيد
سبز شد خارِ مغيلان و فدک شد هر گياه
دختر اين قوم تکليف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودي دارد از خورشيد و ماه
دختر انا فتحنا اشک مي ريزد ولي
گريه هاي او ندارد رنگ زاري هيچ گاه
بر سرش مي ريخت خاک از بام ها مي سوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از اين گناه
بين طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند
او به زينب يا که زينب مي برد بر او پناه
تا شود زهرا فقط يک کارِ باقي مانده داشت
شانه زد بر آن پريشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند مي آمد خجالت مي کشيد
با سرِ بابا سخن مي گفت اما با نگاه
آه بابا پا به پايت سوختم خوردم زمين
رنگ گيسويم دليل و زخم پهلويم گواه
ماند داغِ نالهء من بر دل دشمن فقط
خيزران وقتي که خوردي زير لب مي گفتم آه
جنگ پايان يافت بعد از تو چهل منزل ولي
عمه مي جنگيد با دستان بسته بي سلاح
اربعين من نيستم از او سراغم را نگير
اين امانت دار را شرمندهتر از اين مخواه
بعد ازاين هرجا که رفتي با تو ميآيم پدر
پاي من زخمي است اما رو به راهم رو به راه
طنين آرامش
99/7/26
.: ام فاطمه :.
سيد حميدرضا برقعي