پيام
همابانو
102/2/5
كيوان گيتي نژاد و
2560مع الفارق
كيوان گيتي نژاد و
جب روزهاي زيبايي بود عشق در منتهاي نزديکي ولي دور بود نسيم و صبا هيچ وقت بي موهب به منزل ما نميرسيد صحبتهام پيش از ادا به دل ليلي و شيرين مي نشست يک روز در اوج احترام فرداش به سطح زير فرش که نه گليم خسته بودم جون چونه زدن داشتم پوستم کلفت بود هرچي معشوق بر سرم مي آورد مثل الان فقط قطب مثبت پيامش را به تخم چشم ميزاشتم
كيوان گيتي نژاد و
بين من و معشوق يک ذوليمين هر روز به از ديروز جاي خود را باز کرده بود بيشتر من و ستايش مي کرد استاد رو اون اويل فکر مي کردم با من داره حرف ميزنه و فکر مي کردم سيد مهدي حسيني از نزديکان استادم ديگه جونم بگه درياچه پريشان مثل مسعود رجوي و رئيس دراويش گنابادي که الله اکبر يادش به خبر چقدر من ازش متنفر بودم و چقدر ضايع کردمش و اونجا ک
كيوان گيتي نژاد و
اونجا که راجع به حيدرثاني که اظهارنظر مي کرد دو سه بار تصميم گرفتم جاش و پيدا کنم يک حالا بگذريم بعدش يک برزخي عجيب خوش اومد که دهن ايمانم با کالسکه و آسفالت آجين و مشرف به خيابان پاتريس لومومبا مي کردم اين خاطره عجيبي بو. و آرزو مي کنم به دست يک حيدري به درک واصل شده بوده باشه