سفارش تبلیغ
صبا ویژن

EMOZIONANTE
 
لینک دوستان

 

به نام خدا
سلام؛


آقا! ترس، باید یه مرکزیتی داشته باشه و همه‌چیز، حول محور اون مرکز و مرتبط با اون، ترسناک باشن. یعنی آدم اگر می‌ترسه، باید علت داشته باشه و علت هم باید حتما عقلانی و محکم باشه. آدم باید از نیروی برتری بترسه که هر بلایی بخواد می‌تونه سرش بیاره و در برابرش کاملا بی‌دفاعه. یعنی از قدرت ماورایی و مطلقِ هستی.
دیگه آدم از همه چی که نمی‌ترسه!


مثلا سوسک، ترس نداره! آدم حق داره از سوسک‌ها چندشش شه. چون سوسک‌ها جز اینکه زیادی آلوده‌اند، خیلی هم خُلن. وقتی می‌ترسن، عوض اینکه اونوری فرار کنن، دقیقا اینوری فرار می‌کنن؛ یعنی میان سمت آدم! تند هم میان!
 

خرچنگ‌ها هم دقیقا همینجورین؛ اینوری فرار می‌کنن! خیلی تند! هرچند خدایی خیلی نازن. هروقت رفتم لای صخره‌ها پیداشون کنم، سعی کردن خودشونو قایم کنن. همینجوری زُل می‌زنن به آدم و تو دلشون می‌گن: یعنی چی می‌خواد؟!

خیلی دوست‌داشتنی‌اند.


از دیگر آفریده‌های جذاب و ناز پروردگار، مارمولک‌ها هستن. باید مارمولک رو از نزدیک ببینی و لمس کنی تا بفهمی چقدر دوست داشتنیه. اون چشمای گرد مظلومش با اون دستای کوتاه و انگشتای کوچولوی بی‌نظیرش و قیافه‌ای که انگار داره لبخند می‌زنه، ترس داره؟! همچین می‌گن دُمش سیانور داره که انگار مارمولک بی‌چاره، مترصد نشسته روتو برگردونی، دُمشو بندازه تو قابلمه غذا! خب بذار بره زندگیشو کنه!


عنکبوت‌ها هم جذابن. اون مدلی که دست و پاهای خیلی بلند دارن و تنشون قد یه سر سوزنه، خیلی باحالن. معلوم نیست چشمش کجاست، سر و تهش کجاست. یه نقطه است با کلی دست و پای بلند که آدم خیال می‌کنه اگه هولش کنی، تو خودش گره می‌خوره! خیلی مظلوم و آسیب‌پذیرن طفلیا.
اون مدلشون هم که کوچیکن و ورجه وورجه می‌کنن (می‌پرن) خیلی با نمکن. یه بار یکیش اومده بود خونمون، صاف تو اتاق فاطمه بانو که از کل هستی فقط از عنکبوت‌ها متنفره و داشت واسه خودش یه گوشه می‌جهید. اینقدر فاطمه بانو جیغ و داد کرد که هول شدم فکر کردم عقرب اومده! و به عنکبوت بیچاره اسپری حشره‌کش زدم. وقتی تقلاشو برای زنده موندن دیدم، خیلی غصه خوردم. واقعا بزرگترین عذاب وجدان زندگیمه که هر وقت یادم میفته قلبم تیر می‌کشه. اینقدر غصه خوردم و خودمو سرزنش کردم که حتی فاطمه بانو هم مدافع حقوق عنکبوت‌ها شد.


تا حالا فقط مارها رو لمس نکرده بودم که اونم امروز به حول و قوه الهی محقق شد! شاید تا حالا اگر با یه مار بزرگ مواجه می‌شدم، واقعا می‌ترسیدم سمتش برم. ولی امروز که یکیشو از نزدیک دیدم و لمس کردم، فهمیدم چقدر مارها جذاب و دوست داشتنی‌اند. پوستشون اصلا اونجور که به نظر میاد زبر نیست. خیلی لطیفن. بی‌خود نیست بعضیا میارن تو خونه‌هاشون و اونا رو به فرزندی می‌پذیرن! واقعا موجودات دوست‌داشتنی‌ای هستن. جدی می‌گم. قشنگ با سگ و گربه و موش و خرگوش و انواع پرندگان و چهارپایان، رقابت می‌کنن.
 

حالا جدی جدی، آدم یه وقتایی ممکنه از چیزایی بترسه، یا نگرانی داشته باشه، ولی وقتی باهاشون مواجه میشه، می‌بینه نه بابا، اونجورام نیست. بعضی چیزا، بر خلاف اون ظاهری که دارن، خیلیم جذاب و دوست‌داشتنی‌اند. خیلی چیزا رو باید از نزدیک ببینی، لمس کنی، بشناسی و بفهمیش، تا بدونی واقعا ترسناک نیست. واقعا جای نگرانی نداره.
اون چیزی که ازش بدت میاد، اتفاقا چیز خوبیه. و چه بسا برعکس!

اصلا گاهی اون چیزی که ازش می‌ترسی، خودش ازت وحشت داره. یه بار که هفت صبح رفته بودم لانه جاسوسی (که قبلا وصفش رفته)! با یه روباه فیس تو فیس شدیم. حیوونی وحشت کرد. یه لحظه از فکرش گذشت: این وقت روز این اینجا چی می‌خواد؟! و فرار کرد. نذاشت لقمه نون و پنیرمو بهش تعارف کنم بی‌معرفت. آخه من ترس دارم؟!


بگذریم.

خلاصه اینجوریه دیگه.
و حسن داشتن چنین مادری اینه که بچه‌های نترسی بار میاره، و جرات و جسارت، لازمه زندگی تو این دنیاست و اعتماد به نفس آدمو بالا میبره و حتی سبب خیر دنیا و آخرت میشه! و کلی توجیه دیگه!!
وقتی عکسای مار بازی امروزو برای حامد می‌فرستادم، می‌دونستم که در اسرع وقت زنگ می‌زنه و در حالی که سعی می‌کنه هیجان صداشو مخفی کنه، می‌گه: تو واقعا مار دادی دست بچه‌ها؟!!! چطور همچین کاری کردی؟ نگفتی خطرناکه؟ اینا یهو وحشی می‌شن می‌پیچن دور آدم!!
و من از قبل خنده‌هامو کرده بودم. ولی باز خندیدم و اضافه‌تر کردم: مارهای بوآ می‌تونن یه فیل درسته رو قورت بدن و اونوقت، شش ماه یه گوشه می‌خوابن که غذاشون هضم شه!
و حالا که دیگه کار از کار گذشته و ما زنده موندیم و اونم دستش کوتاهه، فقط می‌تونه اضافه کنه: آخه مار بوآ؟!
مارها، تنها موجود زنده دنیان که حامد جدا ازشون متنفره!


[ سه شنبه 102/4/6 ] [ 12:48 صبح ] [ آگاهی ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 137
کل بازدیدها: 571327