به نام خدا
سلام ماه بانو؛
حرف تو که می شه..
حرف اومدنت که می شه..
جونم می خواد از تنم دربیاد..
نزدیکای اومدنت دیگه تقویمو نگاه نمی کنم..
نمی خوام بدونم چند شنبه و چندم میای..
چهار ستون بدنم می لرزه..
گاهی خدا رو شکر می کنم که هنوز زنده ام و باز می بینمت..
گاهی از خجالت زنده بودنم شرمنده می شم..
از اینکه دوباره پام به مجالس باز شه و
دوباره حوادثی که گذشت، برام به تصویر کشیده شه و
دوباره بشنوم و ببینم و طاقت بیارم و زنده برگردم بیرون..
می ترسم.
می ترسم.
خجالت می کشم...
مصائب مولامو ببینم و اشک بریزم؟
این مصیبت ها گریه دار نیست.. کُشنده است!
از اینکه باز رسوا شم می ترسم.
از اینکه باز دل سنگمو بردارم بیام بشینم مقابلش،
خجالت می کشم.
خجالت می کشم جون دادن یاراشو ببینم و برگردم..
خحالت می کشم جون دادن بچه هاشو ببینم و برگردم..
خجالت می کشم ببینم مضطر و تنهاست و نمیرم..
خجالت می کشم...
هر سال فریاد هل من ناصرش را بشنوم و تماشا کنم..
چرا هر سال؟
هر روز..
هر ساعت..
همه جا..
مگه نه اینکه کل یوم عاشورا.. کل عرض کربلا...؟
با این بار سنگین شرمندگی چه کنم؟
دل سنگ و روی سیاهمو می پوشونم و به کوفیان نفرین می کنم که با نایب امام (ع) چه کردند و ...
خودم چه کردم؟ خودم برای ولی فقیه و نایب امام (ع) چه کردم؟!
سنگ ولایت رو به سینه می زنم و به چشمم می بینم که جرعه جرعه جام زهر به خورد آقامون می دن..
دم از غربت اهل بیت علیهم السلام می زنم و تماشاچی غربت نایبشونم..
وجود بی خیرم ای کاش نباشه!
ای کاش نباشم!
ای کاش نبینم!
.
.
.
راه را باز نمایید... محرّم آمد،
دم بگیرید که هنگامه ی ماتم آمد،
دست بر سینه نهاده، همه تعظیم کنید،
مادری دست به پهلو، کمری خم، آمد...
.

بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 62
کل بازدیدها: 591587