سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا
سلام؛

اگر فردایی باشه و تاریخی نوشته شه، از دوران ما با عنوان "سخت‌جانیان" یاد خواهد شد!
الان دارم اینا رو می‌نویسم که اسناد تاریخی‌مونو تحریف نکنن و بذارن عبرتی شه برای آیندگان،
آینده‌ای اگر باشه!
تا دو سه سال پیش، زندگی روال هرروزه‌اش رو داشت. مثل همیشه‌ی دنیا، معجون تلخ و شیرینی بود که هر صبح و شب به کام جانمون ریخته می‌شد و روال روزگار، روی دورِ متعادلِ عادت بود.
غم بود، مشکل بود، تهدید و جنگ بود، ولی طبیعی بود، عادی بود، رزق هر روزمون بود و کنارش هم امید و دلخوشی و شادی داشتیم. اصلا هرچی بود، همه با هم و کنار هم بودیم.
فاجعه از اون صبحی شروع شد که با خودش، خبر شهادت #حاج_قاسم رو آورد. من شاهدِ هَنوز زِنده‌ی این روزها هستم. شهادت می‌دم به چشم دیدیم که جهان هستی به هم پیچید و به چشم دیدیم که همه‌ی دنیا رو دوده‌های ظلمت پر کرد.
جنگ و جنایت، کشتار و بیماری، تعطیلی مدارس، و افسردگی و انزوا دنیامونو رو گرفت. پشت هم عزیزانمونو از دست دادیم، امید و آرزوهامون بر باد رفت و خلاصه بگم، بی‌چاره شدیم، بُریدیم.

این روزها زیاد به آسمون نگاه می‌کنم. می‌خوام ببینم اون خدای "قد نری تقلب وجهک فی السماء"، ما رو هم می‌بینه؟ یا این بنده‌های بی‌چاره‌ی خسته و بی‌پناهشو...
گاهی حس می‌کنم ملائکه مامور شدن تتمه‌ی کیسه‌های بلا رو از اون بالا رو سرمون بتکونن، همچین که دیگه چیزی تهش نمونه.
دنیامونو انگار مثل سفره‌ای که با شدت بتکانند، چنان تکان دادن که هر کدوممون به گوشه‌ای پرت شدیم. همه دور از هم. همه گنگ و ناآشنا با هم. هیچ‌کس حرف هیچ‌کس رو نمی‌فهمه. هیچ‌کس دغدغه‌ی دیگری رو درک نمی‌کنه.
بی‌تعارف، به‌عنوان یکی از "سخت‌جانیان" هیچ امیدی به دیدن طلوع فردا ندارم...
اگر فردایی بود،
و اگر طلوعی رخ داد،
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان،
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید ...

..........................
پ.ن:
دَریغ مُدَّتِ عُمرَم که بَر اُمیدِ وِصال، به سَر رِسید و نَیامَد به سَر زَمانِ فِراق ...






تاریخ : شنبه 101/1/20 | 11:54 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.