به نام حق
سلام؛
همیشه تو روضهها فکر میکردم که اینهمه قساوت از کجا میتونه تو دل یه آدم بیاد که بتونه صحنه کربلا رو رقم بزنه... چجوری یه آدمیزاد میتونه اینقدرررر رذل بشه که حتی به یه نوزاد شیرخوار رحم نکنه...
مدل کربلا، فقط مدل کشتن و حذف کردن مخالف نیست، نهایت درندهخویی و پستی و بیشرفی آدماییه که با کشتن و خونریختن آروم نمیشن... باید ریز ریز کنن، بسوزونن، توحش رو به حد اعلای ممکن برسونن، تا دل سیاهشون آروم شه...
این روزها، مسئله برام باز شده... دارم به چشم میبینم آدمایی رو که کشتن، سیرشون نمیکنه... به بدن تکهتکه شدهای که روی زمین افتاده و داره جون میده، وحشیانه حمله میکنن و دل سیاهشونو از درندهخویی سیراب میکنن...
دارم به چشم میبینم اون روضهای رو که میگفت: "هرکس با هرچی تو دستش بود میزد... نیزهدار با نیزه... کماندار با تیر... اونایی هم که هیچی نداشتن، دامناشونو از سنگ پر کرده بودن و سنگ میزدن...". یاد شهید علی وردی افتادی؟ [1]
برام جالبه اونایی که دستگیر شدن غالبا میگن نفهمیدیم چی شد... ما اهل این کارا نبودیم... جو گیر شدیم...
شاید خیلیا فکر کنن اینا الان تو موضع ضعفن و میخوان خودشونو تبرئه کنن که اینجوری میگن... شاید هم... ولی نمیدونم چرا یاد سکانسهایی از فیلم مُلک سلیمان میافتم که شیاطین در وجود آدمایی که "اهل گناه" بودن نفوذ میکردن و اونا رو به تسخیر خودشون درمیاوردن.
مگه توی کربلا اینجوری نبود؟ کسانی تو جبهه دشمن بودن که خودشون برای امام زمانشون نامه نوشته بودند... یهو چی شد؟ اونهمه توحش، اونهمه قساوت بینظیر از کجا اومد؟ مگه جز اینه که با یه انتخاب غلط در بزنگاه سرنوشتساز، وجودشون رو در اختیار باطل قرار دادند و ظلمت تمام دلشون رو پر کرد اینقدر که دیگه جایی برای نفوذ نور حق نموند؟!
به نظر میرسه وقتی جبهه باطل با تمام قوتش در مقابل جبهه حق با تمام قدرتش قرار میگیره، ظرفیت آدمها برای پیوستن به حق یا باطل، بسیار سرنوشتساز خواهد بود.
فتنه کارکردش همینه. میدان ابتلا رو رقم میزنه تا تمرین کنی و کار دستت بیاد. تا تو اون روز بزرگ که تمام حق در برابر تمام باطل ظاهر میشه، بهونهای برای کسی باقی نمونده باشه.
اون روز، درست عین جذب آهن به آهنربا، هرکس به جبههای گرایش پیدا میکنه که در طول زندگیش، خودش رو متناسب با اون جبهه تربیت کرده...
انگار تمام ماحصل زندگی فرد، در اون لحظهی سرنوشتساز، با تمام قدرتش در فرد تجلی پیدا میکنه و آدم میشه مظهریت حق یا باطل...[2]
فقط باقی میمونه عدهای که این وسط میاندارند... روی مرز حق و باطل جوری قدم برمیدارن که معلوم نیست طرف حقاند یا باطل [3].
...............
پ.ن.
1. اینقدر سر این اثر اخیر (آرمان انقلاب>> کلیک )، اینقدر سر این روضهی مجسم، اشک ریختم که ترسیدم آخر کارم خراب شه... اگر این باور نبود که تکتک ما برای این روزها و این صحنهها انتخاب شدهایم و ماموریم، بیشک از این غمها جان داده بودیم...
2. الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات (مگه این فقط برای بعد از مرگه و در طول زندگی بشر ظهور نداره؟؟)
3. آدمای میانهرو [منظور اوناییه که بین حق و باطل گیج میخورن و تکلیفشون معلوم نیست] آدمای بلاتکلیفی هستن. صبر میکنن وضعیت طرفین دعوا روشن شه ببینن کدوم به پیروزی نزدیکه، برن سمت اون.
اگر شکست بخوری، سرزنشت میکنن و اگر پیروز شی خودشونو بهت منسوب میکنن تا بهره ببرن (آیه 14 بقره رو ببین).
غافل از اینکه بالاخره این فرصتطلبیها هم یه دورهای داره. شاید یه جاهایی و یه زمانهایی به کار اومده باشه، ولی اونجا که بزنگاه سرنوشتسازه، جای کسانیه که از قبل تکلیفشون با خودشون و با حق و باطل معلوم بوده: یوم لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرا (تو اون روز سرنوشتساز دیگه نمیشه از راه برسی بگی من تو جبهه حق هستم، این ایمان هیچ فایدهای واسه آدم نداره دیگه).
در تقابل حق و باطل، ممتنع نداریم؛ یا تماما با حقی یا تماما با باطل. اگر دو دلی و برخی منافعتو تو خطر میبینی (مثلا میترسی دنبالکنندههات کم شن! یا رفقات بدشون بیاد، یا کسب و کارت آسیب ببینه، یا هر تعلق دیگهای) احتمال اینکه به ورطه باطل سقوط کنی بسیار زیاده.
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 107
کل بازدیدها: 583985