به نام خدا
سلام؛
آدمیزادجماعت، هر کاری میکنه فقط واسه رسیدن به یه چیزه.
یعنی اگه درس میخونیم، کار میکنیم، دنبال کسب درآمدیم، ازدواج میکنیم، بچهدار میشیم... نه! اصلا اگه حرف میزنیم، سکوت میکنیم، رفاقت میکنیم، قهر میکنیم، هرچی... فقط برای رسیدن به یه چیزه
و
اون چیز،
آرامشه.
درواقع، چیزی بالاتر از آرامش وجود نداره که بخواییم واسه رسیدن بهش اینقدر دست و پا بزنیم (حالا اینکه هرکس آرامشو تو یه چیز میبینه بحثش سواست ولی خلاصه همه پی آرامش دوانیم).
عاقا (چون غلظت مطلب بالاست)! اجازه بدین همین اول کاری دایرهالمعارفامونو یکی کنیم دعوامون نشه:
یه آرامش داریم، یه آسایش.
این دو تا با هم خیلی فرق دارن.
اصن آدم آسایشم میخواد واسه رسیدن به آرامش.
آسایش یعنی رفاه، که یه چیز بیرونیه. یعنی نگاه که میکنی میبینی طرف تو زندگیش کم و کسری نداره، وضعیت و امکانات خوبی داره و ... . یعنی از لحاظ ابزار و امکانات تامینه (البته قطعا آسایش داشتن لزوما به معنی آرامش داشتن نیست).
برعکس، آرامش یه چیز درونیه. یه احساس رستگی و وارستگی و آزادی. اینکه احساس کنی هیچ تعلقی دست و پاتو نبسته و سبکی.
نمود بیرونی یه آدم آروم، اینه که میبینی شادابه. اهل بگو بخند و شوخیه. آروم و متینه. کلماتش بهت حس مثبت میده. اهل تکلف نیست. خورده شیشه نداره. ناخودآگاه بهش اعتماد داری و باهاش راحتی. ناخودآگاه دوستش داری و دیدنش خوشحالت میکنه و ... .
تا اینجا حلّه؟
حالا،
در برابر آرامش، اضطراب وجود داره. یعنی خودمونو میکشیم که آرامش داشته باشیم، یهو اضطراب میاد میزنه زیر بساط آرامش و اعصابمون.
یه بار دیگه دایرهالمعارفامونو یکی کنیم:
یه اضطراب داریم، یه استرس.
این دو تا خیلی با هم فرق دارن (هرچند کارکرد جفتشون بیچاره کردن آدمه!).
اضطراب، یه ما به ازای خارجی داره. یعنی واقعا اون بیرون، یه چیز نگرانکنندهای وجود داره که به خاطرش دل آدم شور بزنه. مثلا نمرهات برای چندمینبار کم شده و کلی معلم سرزنشت کرده و جلوی دوستات خجالت کشیدی و حالا هم میدونی بری خونه تنبیه میشی. خب نگرانی. هی دلت شور میزنه و فکر و خیال میکنی. هی جریانو با خودت مرور میکنی. انگار چند تا بچهگربه تو دلت چنگ میکشن. حالت بده. تمرکز نداری. سرت گیج میره. حالت تهوع داری و ... .
این اضطرابه. واقعا یه اتفاقی افتاده که این حس نتیجهاشه.
ولی استرس، فاجعه است. چون هیچ ما به ازای خارجی نداره. یعنی یه چیزی درون خودته که کاملا بیدلیل تو رو به هم ریخته.
مثلا فردا امتحان داری. کلی هم خوندی. همشو از حفظی. هیچ مشکلی هم نداری. نمرههاتم همیشه عالی بوده. ولی دلت داره از جا کنده میشه. از فکر اینکه نکنه یه وقت یه اتفاقی بیفته امتحانت خراب شه! نکنه دیر برسی، یا نمرهت اونی که میخوای نشه و ... .
یعنی هنوز اتفاقی نیفتاده، الکی با خودت درگیری. مدام فکر و خیال میکنی. شب خوابت نمیبره و همهی اون جریانات اضطراب تکرار میشه.
استرس از مجموع چند عامل مختلف بوجود میاد که یکیش ژنتیکه. یعنی همینجوری ارثی استرسی هستی. همینجور خود به خود و الکی دلت شور میزنه. اصلا داغونی. یه کار میخوای بکنی، اینقدر دلشوره میگیری که فلج میشی اصلا کار میخوابه.
یه علت دیگه استرس، ازدحام اضطرابات مختلفه. کارها و مسئولیتهای مختلف و سنگین، بگو مگوهای متعدد، مشکلات خانوادگی، شغلی، بیماری خود یا عزیزان و ...
این علت دوم، خیلی بده و اتفاقا اگر تو مورد اول خود آدم تقصیر نداشته، تو این قطعا مقصره.
درسته یه سری اضطرابات، اجتنابناپذیرن و گریزی ازشون نیست ولی غالب اضطرابات قابل مدیریت هستن. نباید بذاریم ازدحام اضطرابات، به حالتی منجر بشه که دیگه خود به خود حالمون بد باشه و بدون علت، استرس داشته باشیم.
خلاصه اینکه استرس، آدمو فلج میکنه. یه دنیا مهارت و توانایی داری، یه دنیا امکانات و قدرت داری، کلی کار رو زمین مونده که باید انجامش بدی، ولی کاملا صفری. نمیتونی هیچ کاری کنی. وقتی استرس میاد سراغت، به معنی واقعی کلمه فلج میشی. دیگه هیچی نیستی. تو مدرسه خیلیامون تجربهاش کردیم که واسه استرس یهو ذهنمون پاک میشه و هرچی خونده بودیم از یادمون میره.
تو کارهای مختلف هم همینه. استرس آدمو بیچاره میکنه.
جیگرم کباب میشه برای بچههایی که بهترین سالهای زندگیشونو چنان وقف مزخرفات کتابهای درسی و کمکآموزشی کردن که اول نوجوانی، پیر و دلمردهاند. اعتماد به نفس و شادابی و خنده و شیطنتشون که باید تو این سن غوغا کنه، قربانی فشارها و محدودیتهایی شده که مدارس بیپایه و اساسمون و کلاسهای متعدد بهشون تحمیل کردن.
دوست دارم به همه بگم که هیچ چیزی توی دنیا ارزش نابود کردن آرامشمونو نداره.
این قطعا منافاتی با تلاش معقول و تحصیل درست و به اندازه نداره. رشد کردن سختی داره. ولی این سختی، آرامش آدمو نابود نمیکنه. خیلی وقتا ما واقعا عاشقانه به کارهایی مشغولیم که سختیاش دیگرانو متحیر میکنه ولی برای ما سرشار از لذت و آرامشه. خود من برای کارم، شب تا صبح از خوابم میزنم ولی درنهایت، وقتی کار به انجام میرسه، سرشار از شادابی و آرامشم. خسته میشم، ولی پر از حس خوبم.
تلاش رو نباید و نمیشه حذف کرد. ولی معقول. به جا. با فایده.
فرض کن محصلی. نفر اول کنکور شدی تو رشته و دانشگاه آرزوت. زودتر از همه همسالانت دکترا گرفتی و یه شغل عالی داری با درآمد توپ، خونه و خانواده عالی، اصلا کل رفاهی که برات متصوره رو داری، ولی داغونی. جسمت از فشار استرسهای مختلف بیماره و مشت مشت قرص میخوری و هفتهای یه بار میری دکتر. روحت خسته و فرسوده است و دل و دماغ تفریح و سفر و حتی بازی کردن با بچههاتو نداری. اینقدر داغونی که دلت نمیخواد هیچ کسو ببینی. هیچی خوشحالت نمیکنه و خلاصه، کاملا فلج شدی.
این چه فایدهای داره؟ این پیشرفتهای ظاهری اگه بخواد نتیجهاش این باشه، به چه درد میخوره؟ اگه خودکشی کرده باشی که تو سی سالگی به کل آمال آدمای 90 ساله برسی، خب چی؟ بعدش؟ جز یه دنیا استرس و بیماری چی میمونه واسمون؟
ما یه چیزهایی رو برای خودمون بافتیم و چنان بهش باور داریم که انگار وحی منزله و باهاش خودمون و دیگران رو زجرکش میکنیم درحالیکه اگه یه لحظه توقف کنیم و درست ببینیم، پشیزی ارزش نداره.
نه اینقدر که عمر و آرامش و شادابیمونو نابود کنه.
حیفه. آدم هرکاری میکنه، اگر به آرامش ختم نمیشه، باید توقف کنه، تامل کنه، و اشکال کارو برطرف کنه.
تلاش باید در جهت رشد باشه و رشد قطعا به آرامش منتهی میشه.
فرمول اینه.
بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 107
کل بازدیدها: 583986