به نام خدا
سلام؛
دیشب هرجور بود خودمو رسوندم به "کت چرمی". البته با ده دقیقه تاخیر که باعث شد شروعشو از دست بدم :(
چه خبر بود سالن. به زور نور گوشی که مواظب بودم تو چشم ملت نندازم، یه صندلی خالی اون پایینا نزدیک پرده گیر آوردم و نشستم. نفر پشتی با صندلی و سینما و تماشاچیان، مشکل اساسی داشت. از هر جای فیلم خوشش نمیومد، یه لگد میزد به صندلی من. و من که محو فیلم بودم، یهو از جا میپریدم. از اونجایی که آدم صبوری هستم، بعد از بیستمین لگد، برگشتم تو چشماش نگاه کردم، از اون نگاههای نافذِ پَدینگتون :) اونم عذرخواهی کرد ولی متوجه اختلالی تو چشماش شدم که باعث شد یه ردیف برم جلوتر تا بیش از این مزاحم لگدپرانیهاش نشم!
و اما فیلم:
فیلم خوب، فیلمیه که باورش کنی. یعنی وقتی داری تماشاش میکنی، حس نکنی داری فیلم میبینی و بازیگر داره بازی میکنه و احساسات تصنعی بهت منتقل شه یا به هر حال، باهاش ارتباط نگیری و محوش نشی.
کت چرمی، فیلم خیلی خوبی بود. بیا در مورد بازی آقای جواد عزتی و پانتهآ پناهیها و سایر بازیگرانی که هر کدوم نقششونو درجه یک ایفا کردن، حرف نزنیم چون از بازیگر حرفهای، توقع دیگهای نمیره (آقای عزتی که واقعا به نظرم بهترین بازی عمرشو به نمایش گذاشت). در عوض بیا در مورد بازی "سارا حاتمی" حرف بزنیم که جدا مبهوتم کرد. حالا نمیخوام با بازی نرگس در فیلم "پرونده باز است" مقایسهاش کنما (هنوز دلم پره) ولی دختر تو چه کردی! اینقدر آدم مسلط و حرفهای و درجه یک؟ یک آن از نقشش بیرون نیومد و متزلزل نشد و خودشو گم نکرد و تپق نزد. این علاوه بر قدرت بازیگر، مهارت قابل توجه کارگردان رو میرسونه. واقعا به نظرم جا داره نامزد بهترین بازیگر مکمل باشه.
داستان فیلم، جریان زندگی مردی بود که توی بهزیستی کار میکنه و تنها دخترش، در اثر مصرف مخدر به تازگی از دنیا رفته و اون تو شوک غمانگیز از دست دادن فرزندشه به علاوه اینکه همسرش هم ترکش کرده.
بدبختی که یکی دو تا نیست. کاش ماجرا به همینجا ختم میشد. اینا میان دخترای معتاد رو تحویل کمپی میدن برای ترک ولی به دلایلی ایشون شک میکنه و متوجه میشه صاحب کمپ داره از دخترا سوءاستفاده میکنه و به عنوان قاچاقچی برای حمل مخدر در بدنشون، اونا رو از مرز بیرون میبره و برمیگردونه. در جریان اثبات این موضوع دچار چالشهای مختلفی میشه از جمله آشنایی با دختر نوجوانی که میتونه به عنوان شاهد در دادگاه حاضر شه. دختر، مادری داره که در شرف اعدامه و شرطش برای شهادت، نجات مادرش از اعدامه.
حجم مصیبتهایی که در این حدود دو ساعت بر سر تماشاچی بینوا، آوار میشه به حدیه که به نظرم دیگه وقتش رسیده یه کم توی قصهها و فیلمنامههامون، تجدید نظر اساسی کنیم.
اصلا کارکرد فیلم چیه؟ آیا مخاطب به خاطر سرگرمی تن به مصائب سینما میده؟ خروجی یک داستان، یک رمان، یک فیلم یا هر روایت دیگهای باید حتما آوردهای برای مخاطب داشته باشه. باید بهش آگاهی و اطلاعات مفید بده. الان کارکرد سینمای ما جز تزریق بدبختی و ناامیدی، چیه؟!
سینمای دنیا پی نمایش ابرقهرمانها و الگوهای امیدآفرینه. ما ته قهرمانمون، آدمیه که خودش مصیبتزده و داغونه، تازه دستشم از همهجا کوتاهه و داره این وسط جون میکنه! یعنی از این مصیبت بالاتر نمیشه متصور بود که خودت تو کار مبارزه با اعتیاد باشی بعد نفهمی بچهات معتاده و یه روز صدات کنن بالای سر جنازهاش!
توی خلاصهی فیلم خوب گفتن که "گاهی وقتها باید بین موندن و رفتن، مردن رو انتخاب کرد…".
فیلم، خوب ساخته شده، کارگردانی، فیلمبرداری، موسیقی، بازیها همه درجه یکه ولی قصه، یه قصهی حرفهایِ بیچارهکننده است. با اینهمه اشکی که از مخاطب میگیریم قراره چیکار کنیم؟!
............
تهیه کننده: کامران حجازی
کارگردان: میرزامحمدی (مشاور: محمدحسین مهدویان)
بازدید امروز: 158
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583802