به نام خدا
سلام؛
دوستانمان غالبا تیپ حزباللهی ندارند. یعنی آنها که خیلی نزدیکتر و صمیمیتر هستیم و زیاد هم را میبینیم، با هم سفر میرویم، و خلاصه با هم رفیقتریم، ظاهرشان با ما متفاوت است اما چیزی که آنها را برایمان جذاب کرده و دلهایمان را به هم نزدیک، "شعور" آنهاست.
چیزی که باعث احترام و تعامل ساده، سالم، و صمیمی ما شده است.
چیزی که باعث یک رفاقت و محبت عمیق و طولانی است.
آنها با هر سلیقه و تفکری، به عقاید ما احترام میگذارند. اگر اهل حجاب نیستند، جلوی ما حجاب میگذارند، حتی در جایی که الزام قانونی نیست، به احترام ما حجابشان را برنمیدارند؛ همان شال ساده و حجاب نیمبند را. حرمت قائلند.
اگر اهل حلال و حرام نیستند، همراه ما که میشوند حرام نمیخورند، هنجارهای اعتقادی ما را نمیشکنند، خود را بیتفاوت نشان نمیدهند.
احترام، احترام متقابل میآورد و رعایت حرمت هم، پیوندها را عمیق میکند. در کنار هم، به ما خوش میگذرد و برای همین این رفاقت، برای هر دو طرف دلچسب و ادامهدار است.
این واقعا دشوار است که "اهل" چیزی نباشی اما به خاطر محبتی که به کسی داری، رعایتش کنی. بارها، و در زمانهای طولانی با هم بودن، خصوصا در سفرهای دشوار و طولانی.
خیلی سخت است اما وقتی کسی به کسی علاقه دارد و برایش احترام قائل است و این علاقه و احترام، حقیقی و عمیق است، نمیتواند نسبت به عقاید او بیتفاوت باشد و نادیده بگیرد و به "دلخواه خود" رفتار کند.
این نشانه شعور و فرهنگ است.
و نعمت است داشتن چنین دوستانی.
اما اینها را گفتم که بگویم اگر ادعای دوستی و محبت ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین را داریم، اگر هیئت میرویم و برای اولاد حضرت زهرا حرمت قائلیم و اظهار علاقه میکنیم، نمیشود بدون حجاب برویم، نمیشود در عزای ایشان، قرمز بپوشیم، نمیشود چشمچرانی کنیم، بیادبی کنیم و داد و فریاد راه بیندازیم، یا بنشینیم به گپ زدن و بلند بلند بخندیم.
تمام اینها با آن محبتی که ادعایش را داریم و به خاطرش به مجلس عزا آمدهایم، تناقض دارد. چه محبتی است که حرمت صاحبخانه را نادیده بگیریم و به خاطر "دلخواه خودم" و "همینم که هستم" و "سلیقه من چنین است" به محضر ایشان جسارت کنیم؟
....................
پینوشت: اعتقاد، به "وجود" تعلق میگیرد نه به "عدم". باید یک چیزی وجود داشته باشد که بتوانیم به آن معتقد باشیم.
مثلا وجود و داشتن حجاب میتواند عقیده باشد ولی کسی به بیحجابی (عدم و نبودن حجاب) نمیتواند معتقد باشد. پس این نظر که برخی به آن قائلند که باید به بیحجابی هم احترام گذاشت و آن را پذیرفت، چون "اعتقاد" هرکس محترم است، از آن حرفهای عجیب و غریب است.
درست است اعتقاد، چهارچوب و محدودیت میآورد. اما بیاعتقادی هم به معنای آزادی مطلق نیست. اصلا آزادی مطلق در این دنیا محقق نمیشود. من برای چند ثانیه میتوانم تنفس نکنم. دیگر دست من نیست. مجبورم نفس بکشم.
یک جایی، دلبخواه من با دلبخواه دیگری به تزاحم میخورد و نمیشود هر دوی ما به دلخواه خودمان عمل کنیم. مثلا من به حیاط وحش علاقه دارم، دوست دارم گونههای مختلفی از حیوانات را در آپارتمانم نگهداری کنم ولی همسایهام علاقمند نیست. اینجا قانون و به تبع آن، محدودیت وارد میشود تا تزاحم به بهترینشکل حل شود. حدودی تعیین میشود که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
یا سر چهارراه، هم من عجله دارم، هم ماشین مقابلم، به تزاحم خوردهایم و هر دو میخواهیم زودتر رد شویم، اگر قانون نباشد، سنگ روی سنگ بند نمیشود.
و قانون یعنی قید، یعنی چهارچوب، یعنی محدودیت. و این محدودیت هم خوب است، هم ضروری.
بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 71
کل بازدیدها: 585331