سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آقا یه لحظه اجازه بدین من متوجه نشدم چی شد.
دیشب (دوشنبه شب) تا ساعت 3 از اضطراب سر و صداهایی که بالاسرمون بود خوابم نبرد. بچه‌ها هم بیدار بودن و صدای پچ پچشون میومد. آخر سر هم هر دو با یک بالشت و پتو زیر بغل اومدن اتاق من:
- مامان می‌ترسم.
تکیه کلام مکرر علی‌اکبر برای اینکه شب پیش من بخوابه. 
- از چی می‌ترسی؟
- این صداها چیه؟
فاطمه پیش‌دستی می‌کنه:
- گفتم که بهت... رعد و برقه.
هر دو کنار من میخوابن و من همینجور که دائم قرآن و دعا زیر لب دارم اخبار رو زیر و رو میکنم، یک‌دفعه یاد زندگینامه شهید میفتم. نکنه اتفاقی بیفته کارم بمونه. بلند میشم لپتاپ رو روشن میکنم.
- مامان چیکار میکنی؟
- هیچی بخوابین.
فایل زندگینامه رو میفرستم برای پالیزوان که حالا تا همینجا که رسیده از دست نره، تا ببینیم صبح با چه رنگی قراره طلوع کنه.
دل تو دلم نیست. هیچ شبی تو این مدت ده روز اینهمه سر و صدا نبود. دلم شور میزنه و هیچ‌کدوم از حربه‌های آرام‌بخشم نمیتونه آرومم کنه. خدایا اینا داره رو سر کی میریزه؟ فکر بچه‌ها رو میکنم. تصویر همه بچه‌هایی که میشناسم میاد جلوی چشمم. چند بار به حامد زنگ میزنم. جواب نمیده. هیچ وقت گوشیشو سایلنت نمی‌کنه. امکان نداره. همیشه بیدار میخوابه. قطعا اگر گوشیش زنگ بخوره جواب میده. ابر سیاه فکرهای منفی رو می‌تکانم. نمیتونم حتی گریه کنم. از شدت خستگی بالاخره خوابم میبره. صبح تا چشم باز میکنم همونجا تو رختخواب گوشی رو چک میکنم. حامد پیام داده: 
- چی شده؟ گوشیم سایلنت بود.
با این سر و صدا حتما خیلی خسته بوده که خوابیده.
خبرگزاری‌های پراکنده‌ای حرف از آتش‌بس می‌زنن.
خواهشا یه لحظه اجازه بدین. من با این سرعت نمیتونم به این ماجراها برسم. تغییر باید یه پروسه‌ای داشته باشه. من کلا سه ساعت خوابیدم، یهو در یه داستان دیگه بیدار شدم (این آخری رو با لحن کروبی بخوانید)
الان تکلیف مایی که برنامه بلندمدت برای جنگ ریخته بودیم چی میشه؟ آخه رژیم هم اینقدر منحوس و بزدل؟ میذاشتی دو ماه بجنگیم بعد پرچم سفید بلند کن. همه زورت همین بود؟ نکشیمون!
اینهمه ابرقدرت ابرقدرت، اینهمه ارتش شکست ناپذیر، گنبد آهنین نفوذناپذیر، بزرگترت هم که صدا کردی، از شرق و غرب عالم یه یمن پشت ما درومد، باقی پشت تو. کل مملکت رو پر کردی از جاسوس و تروریست، دور تا دور ایرانو ناامن کردی. خدا شاهده اگه من جات بودم یه جوری تو افق محو میشدم که دیگه خاطره‌ هم ازم نمونه. به نظرم آیندگان به عنوان مضحک‌ترین جنگ بزرگ تاریخ می‌تونن از این جنگ یاد کنن. خصوصا اون قسمت آخرش که ایران حسابی شخم زد، تو گفتی: " تو رو خدا بذار من تمومش کنم، تلویحا هم که شده یه کوچولو یه جا بزنم بی حادثه. ولی آخری رو من بزنم! "
اینجاست که شاعر می‌فرماید: تو روحت! (شاعر عصبانیه).
بد شد. خیلی بد شد. بذار زنگ بزنم بابا:
- بابا جان چی شد پس؟ مگه نگفتی می‌زنیم نابودش می‌کنیم؟
- زدیم دیگه بابا تموم شد. پیروز شدیم.
- چی تموم شد، پیروز شدیم؟! الان اسرائیل نابود شد؟
- همین که تو کل دنیا رسوا شد و هیمنه‌اش ریخت و آبرو براش نموند، یعنی اسرائیل تموم شده.
- من یه سوالی دارم. اینهمه از اول جنگ گفتیم تنگه هرمز رو می‌بندیم، پس چی شد؟ چرا نبستیم بیچاره شن
- اونم یکی از گزینه‌های قدرت ما بود. نیاز نشد ازش استفاده کنیم.
- الان ما بردیم یا باختیم؟
- معلومه که بردیم. بازنده اونه که به التماس افتاد واسه آتش بس.
- مهدی میگه قدرت با اونه که اعلام آتش بس میکنه و این ضعف ماست که می‌پذیریم. یعنی دیگه نمی‌تونستیم ادامه بدیم. میگه تنگه هرمز رو نبستیم چون جرأتش رو نداریم. میگه ما هم باید خونه‌هاشونو می‌زدیم و مردمشو می‌کشتیم ... 
- مهدی رو ولش کن بابا جان! ما جنگ طلب نیستیم. فرق داریم با اون وحشی‌ها. وقتی تجاوز رو ادامه ندادن و دستاشونو بردن بالا، ما هم نباید بزنیم. زیرساختاشونم حسابی شخم زدیم. خیلی خسارت دیده که آمریکا هم اومد وسط نتونست غلطی بکنه.

صحبت‌های من و بابا طولانیه. جز اون با بقیه هم صحبتایی داشتم. 
مثلا اون که میگفت این همون صلح تحمیلیه که رهبر گفت. الانم رهبر قهر کرده که بیانیه نمیده!
یا اونکه میگفت ما کم آوردیم. هواپیمای امریکایی اومد از فاصله 120 هزار پا چندین بمب 13 تنی ریخت و رفت و ما هیچ غلطی نتونستیم بکنیم.
اونایی که میگفتن نکنه برای رهبر اتفاقی افتاده که خبری ازش نیست.
یه سری هم اینوری افتادن و کلا به خیالشون تو ایران آب از آب تکون نخورد و همش اسرائیل خورد.
خبرگزاری‌ها که خنده‌دار بودن واقعا. اینوری‌ها ما زیر بمب خونه‌هامون می‌لرزید، تصاویر اسراییل ویران رو پخش می‌کردن. اونوری‌ها برعکس.

چیزی که من می‌بینم، این جنگ نه دو هفته پیش شروع شد، نه الان تموم شده. این جنگ از وقتی که حق و باطلی بوده، بوده و تا وقتی هست، خواهد بود. این میان، من یکی خاک پای اون مجاهدان وطنی هستم که فقط خدا می‌دونه دل‌هاشون از چه ایمانی لبریزه که اینطور مرد میدان عملند. وطنی‌های ایران، لبنان، عراق، فلسطین، و همه آزادگان جهان که همه با هم هم‌وطنند و ان شاءالله ما هم جزوشون باشیم.

........
الان که این یادداشت رو منتشر می‌کنم 5شنبه است و سخنرانی حضرت آقا و تبریکاتشون بابت پیروزی ملت ایران پخش شده و هم دلمون گرم شد به گرمای نفس مبارکشون و هم آروم شد به تایید و رضایتشون. ان شاءالله  ذیل توجهات خاص حضرت زهرا سلام الله علیها سلامت و موفق باشند و سایه‌اشون بر سر وطن برقرار.






تاریخ : پنج شنبه 04/4/5 | 5:53 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.