سفارش تبلیغ
صبا ویژن

EMOZIONANTE
 
لینک دوستان

به نام خدا

سلام؛


إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (نبا، 40)

جز اطلاعات اندکی که از طرق مختلف رسیده، خبری نداریم که بعد از مرگ با چی مواجهیم؛ بهشت چیه، جهنم چجوریه، و ماجرای ثواب و عذاب چیه.
ولی فکر می‌کنم قرائن و شواهد این دنیایی، نشون میدن که ثواب -در یکی از جنبه‌هاش- اون حال خوش و سرمستی و حس غروریه که در قبال راضی کردن نیروی مافوقت حس می‌کنی. عین وقتی که بچه، لبخند رضایت پدر و مادرش رو می‌بینه و برق شادی رو تو چشماشون.
و برعکس عذاب، احساس شرمندگی و خجالتیه که بابت اشتباهت -اشتباهی که هیچ توجیهی هم نداره- دست می‌ده. از اون احساسا که می‌گی کاش زمین دهن باز کنه فرو برم ولی تو این موقعیت نمونم.


در مورد این آیه که مضمونا فرموده:
"بترسین از روزی که هرکس، مواجه میشه با داشته‌هایی که از پیش فرستاده و این وسط، کافر از شدت شرمندگی و تهی‌دستی، آرزو می‌کنه ای کاش خاک بود"
واژه‌ی تراب (خاک) رو اینجوری هم تفسیر کرده‌اند:
امیرالمومنین علیه السلام را بوتراب می‌نامند؛ یعنی پدر خاک. و ایشان در قیامت -پدرانه- شیعیانشون (خاکساران آستانشون) رو جمع و حمایت می‌کنند. و در این موقعیت، تکذیب کنندگان حق ایشان، آرزو می‌کنند که ای کاش شیعه بودند و الان در پناه امیرالمومنین جایی داشتند.


لطف پدر، نه خواست و تمنای فرزند، که احتیاج شدید اونه. و فرزند به این لطف زنده است.

یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ (یوسف، 106)

 


[ شنبه 102/4/17 ] [ 5:8 عصر ] [ آگاهی ]

به نام حضرت حق
سلام؛


1. میگن محله‌ای، بچه‌های شر و شیطونی داشت. کارشون بود چراغای محل رو با سنگ می‌شکستن. دوباره شهرداری میومد چراغ جدید می‌بست، باز اینا می‌شکستن. اینقدر تکرار شد، که دیگه براشون چراغ نبستن. محله رو تاریکی گرفت و خطرش، بزرگترا رو وادار کرد برن ریش گرو بذارن که بچه‌ها رو ببخشن و باز چراغ بیارن براشون. اونام اینبار یه لامپ صد بردن براشون بستن. گفتن این امتحانی. اگر تونستین نگهش دارین، براتون چراغ میاریم.
حکایت اینه که جفا کردیم و جفای ما، امام علیه السلام رو پرده‌نشین کرد و ما رو محروم و بیچاره.
به بیچارگی‌مون رحم کردن و نعمت ولی فقیه رو بهمون بخشیدن، که اگر نگهدارش بودیم و هواخواهش، چراغ عالم‌تابمونو بهمون برگردونن.
غدیر، عید یادآوری است. عید تجدید بله‌ای که در الست به دل و جان گفتیم و به غبار فراموشی، آلودیمش و پشت سر انداختیم. عید تجدید بیعته. عید ولایت‌پذیریه. و ولایت، مهم‌ترین، بزرگترین، و دشوارترین امتحان دنیاست. خداکنه روسیاه نشیم، خداکنه کم نیاریم.


2. طولانی شد نه؟ خیلی طولانی شد.
نه تمنای دیدارت رو دارم، نه طاقت ندیدنت.
در این هوای پریشان، بی تو چگونه سر کنم؟


3. مهاجر، همینجوریش هم بیچاره است. دست‌خالی که باشه، بیچاره‌تر. هست آیا کسی که به بیچارگی این مهاجر، قدری دلش به رحم بیاد؟


4. به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی.


5. شماره چهار.


6. شماره چهار.


7. شماره چهار.


اصلا تا ته دنیا، شماره چهار.



[ جمعه 102/4/16 ] [ 11:41 صبح ] [ آگاهی ]

به نام خدا
سلام؛


امانت‌داری، از مشقّت‌بارترین رنج‌های دنیاست. مشقت‌بار و جان‌فرسا، اما زیبا، حکیمانه، گوارا.

اینکه درک کنی هرچی تو این دنیا جلوی دستته، هرچی به اصطلاح "مالِ تو" و در اختیار توست، همگی امانتند و موقت و از دست دادنی، این درک، بزرگت می‌کنه. خیلی بزرگ.

یه مدل دیگه با هستی و ما فیها، تا می‌کنی. یه رقم دیگه زندگی می‌کنی. عیارت، زمین تا آسمون عوض میشه (اینا شنیده‌هاییه که دوست دارم روزی قدّم، به دیدن و لمس کردن و چشیدنشون برسه).
 

همین که حس کنی چیزی مالِ تو نیست، بلافاصله تعلّقت از اون چیز بریده میشه. مثل وقتی رفتی سفر. هتل یا هرجای دیگه‌ای که اقامت کنی، می‌دونی موقته. تمام لوازمش، موقتند و خیلی زود می‌ذاریشون همونجا و می‌گذری. پس غصه‌شو نمی‌خوری، خودتو مشغولش نمی‌کنی، دغدغه‌شو نداری، به اندازه نیازت ازش استفاده می‌کنی و می‌ری دنبال کاری که واسش اومدی مسافرت.

دنیا هم اینجوریه. یه روز از این تن پیاده می‌شیم. از این قفس تنگ که فقط دست و بال نه، که چشم و گوشمونم بسته. آزاد میشیم و همه چیز و همه کس رو می‌ذاریم و می‌ریم.

 

این بچه‌ها امانتند. رسم امانت‌داری، اینه که امانت رو صحیح و سالم تحویل صاحبش بدی؛ همونجور که بهت تحویل داده. رسمش اینه فطرت نورانی بچه‌ها رو با دل‌خواه‌های آلوده خودمون، خراب نکنیم و نذاریم خط و خشی به ضمیر نورانیشون بیفته. رسمش اینه دائم به خودمون و اطرافیان هشدار بدیم: مواظب باش، این امانته.
امانت‌داری سخته. خیلی سخت، اما نه ناممکن. میشه آدم کتاب نویی رو که امانت گرفته، جوری ورق بزنه که خطِ تا گوشه‌اش سبز نشه. میشه امانت، جایی جدا از بقیه وسایل داشته باشه و هی به اطرافیان یادآوری کنی: اینا امانتن.

میشه واقعا. هنوز خیلی دلگیرم از اینکه کسی، کتاب‌های نازنینمو امانت برد و بعد از یک سال، اونم با پیگیری خودم برگردوند، در حالی که توی کتاب‌هام یادداشت کرده بود! یا کسی -اون زمان که هنوز باور نکرده بودم امانت‌سپاری‌ها رو باید جایی یادداشت کنم که بعد پیگیرش باشم!- کتاب‌هامو هرگز برنگردوند. می‌تونم هزار بار کتابی نو بخرم و جای اونا بذارم توی کتابخونه‌ام، اما این رنجش رو هرگز نمی‌تونم از ذهنم پاک کنم که وقتی ما در مورد چیزی که می‌دونیم امانته، اینهمه بی‌توجهیم، در مورد چیزهایی که خیال می‌کنیم مالِ خودمونه، چه رفتاری داریم؟ در حالی که خودمونو مسلمون و مذهبی می‌دونیم!

سعی می‌کنم یاد بچه‌هام بمونه که زندگی، همه‌اش امانته؛ همه‌اش، بی برو برگرد. سعی می‌کنم یادشون بمونه و توی گردش ناگزیر ایام و احوال، فراموش نکنن که هرچی از داشتنی‌های دنیا جمع کنی، به زحمتت اضافه کردی و دردسر خریدی، وقتی درنهایت، همه اینا از دست‌دادنی‌اند. که در حد ضرورت و نیاز باید برداشت و عبور کرد. که باید از امانت، عین چشم‌ها مراقبت کرد. که باید جواب پس داد. که زیاد موندنی نیستیم ... .

 


[ سه شنبه 102/4/6 ] [ 4:51 عصر ] [ آگاهی ]

 

سر و کله دلتنگی که پیدا میشه، انگار یکی بی‌هوا شمعِ روشنِ دلخوشی‌تو فوت کرده.

گم می‌شی تو کنج تاریک تنهایی.

دوری می‌کنی و تو این سکوت و کناره‌نشینی‌ها، می‌کوشی روی دل تنگت مرهم بذاری.
خوشبختیه بزرگیه بتونی مدتی دنیا رو از هیاهوی بودنت خالی کنی.

زمان، گویا کارش گذشتن و نزدیک کردن اون اتفاقیه که منتظرشی. یا لااقل توقع ما از زمان اینه.

اما نمی‌دونم چرا وقتش که می‌رسه، اون وقتی که دقیقا باید تندتر بگذره، با لجاجت می‌ایسته و قدم از قدم برنمی‌داره!
پس ناچاری خودتو گرفتار بی‌نهایت کارهایی کنی که فرصت فکر کردن رو ازت بگیرن.

تا غافل شی.

ناچاری عوضِ زمین و زمان، تو یک‌تنه بدوی.


دلخورم،
و دلتنگم.


[ سه شنبه 102/3/16 ] [ 9:30 عصر ] [ آگاهی ]

به نام خدا

سلام؛


هیچ‌کس #حق نداره هر کاری دلش خواست انجام بده، بلکه انسان #اختیار داره. "اختیار داشتن" با "حق داشتن" خیلی فرق داره.
حق، یه امر ثابت و همیشه صحیحه چون حق، ذات اقدس خداونده و همچنین افعال خداوند، حق هستند.
ولی افعالی که ما بر اساس اختیارمون انجام میدیم، لزوما درست نیستن و حق محسوب نمیشن.
این فرق آزادی از دیدگاه ما، و آزادی از دیدگاه غربه.
آزادی ما در چهارچوب #حق معنا داره، #آزادی اونا در چهارچوب #اختیار .
پس معتقدن هر کی هر کاری بکنه درسته و حق داره! اگر تزاحمی هم پیش بیاد یه قانونی وضع میکنن که نه سیخ بسوزه نه کباب! چیزی نه حتی شبیه قانون جنگل. مثلا در بعضی کشورها شما هر کاری میتونین تو سطح جامعه انجام بدین، به شرطی که جایی رو کثیف نکنید! به همین سخیفی و پلشتی!
بعضیا میگن ما به قانون طبیعت معتقدیم و به علم پا‌یبندیم.
قانون طبیعت، چیزی جدا از قانون الهی نیست. چون هرکس چیزی رو خلق کنه، موظفه خط مشی اونو هم مشخص کنه.
خدا برای تمام آفریده‌هاش قانون داره، انسان هم از جمله مخلوقات پروردگاره.
قانون پروردگار رو از دو راه میشه کشف کرد. اول علم تجربیه که با آزمون و خطا و هزار مصیبت، به اصلی میرسیم که ممکنه باز هم درصدی خطا داشته باشه. دوم، راه وحی هست که از طریق پیامبران میرسه و راحت و مطمئن و خدشه ناپذیره. 
در مورد انسان هم اصول مشخصی داریم که تخطی ازش، آسیب زننده است. مثلا همین روزها توی انگلستان، زنان کارمند درخواستی رو امضا کردن برای ممنوعیت دست دادن با مردان به علت آزار جنسی. همینو هزار و چهارصد سال پیش، اسلام ممنوع کرده بود. همینایی که سالیان ساله می‌گن "خدا مرده"، رفتن و دیدن و چشیدن و حالا دارن باز برمی‌گردن به قانون الهی.
قانون الهی برای زندگی بهتر و راحت‌تر و بدون آسیبه.


دیگه خواه پند گیر و خواه ملال!

 


[ دوشنبه 102/3/1 ] [ 12:37 صبح ] [ آگاهی ]

به نام خدا
سلام؛
یه عدم توازنی تو جهان دیده می‌شه که حاصل شده از "من و تویی".
دیگری رو "غیرِ خود پنداشتن"، نتیجه‌اش میشه تکثر (مقابل وحدت) و تکثر، باعث اختلاف و تنش و حرف خود رو به کرسی نشوندن و سبب تزاحم میشه.
بعد می‌بینیم کارگری که آوردیم تو خونه‌مون، کارو درست و دلی انجام نمی‌ده.
کارخونه‌دار، جنسو دلسوزانه تولید نمی‌کنه.
معمار، خونه ما رو خونه خودش نمی‌دونه و دغدغه‌ای نداره.
و از صدر تا ذیل، هر کی هر جوری بتونه از سر و ته کار "دیگری" می‌زنه.
چون اون، دیگریه، "خود" نیست.
"ظهور" زمانی اتفاق میفته که همه این تکاثر، همه ما، بشیم یه "خود واحد". دیگه من و تویی مطرح نباشه.
وقتی که بفهمیم حقیقتا توی نفع و ضرر همدیگه، هممون شریکیم.
همه‌جوره شریکیم.

برای هم خیر بخواییم و دلسوز باشیم.
همو دوست داشته باشیم، اونجور که خودمون و متعلقات خودمونو دوست داریم.
کاش هممون این روز باشکوه رو ببینیم.


[ چهارشنبه 102/1/9 ] [ 2:22 عصر ] [ آگاهی ]

به نام خدا

سلام؛


قدیم تو تهران، به افرادی که از دهات و شهرستان‌های دور میومدن و کسی رو نداشتن و غریب بودن، می‌گفتن غربتی.

تهران که اینهمه شلوغ و بی در و پیکر نبود. مردم همو می‌شناختن و از هم خبر داشتن. پس اون که تو این جمع آشنا، غریبه بود، بهش می‌گفتن غربتی.


غربتی کسیه که وارد شهر غریبی شده که هیچ‌کس رو نمی‌شناسه و هیچ‌کس هم نمی‌شناسدش.
این فرد، شاید خیلی آدم خوبی باشه، شایدم نباشه، کی می‌دونه؟ در هر حال، پتانسیل اینو داره که دست به هر کاری بزنه. چون کسی نمی‌شناسدش، پس ملاحظه و رودربایستی نداره. نگرانی نداره. آدمیه که می‌تونه ناهنجاری ایجاد کنه و ابایی هم نداشته باشه.
 

چقدر غربتی شده‌ایم! نه؟
چقدر می‌تونیم بی‌ملاحظه باشیم و ابایی از هنجارشکنی نداشته باشیم.
چقدر همه با هم غریبه‌ایم.
تو یه ساختمون، همسایه‌ها همو نمی‌شناسن و علاقه‌ای هم ندارن آشنایی بینشون ایجاد شه.
همه می‌خوان آزاد باشن از هر بندی تا بتونن بی‌بند و باری کنن.
چقدر غربتی شده‌ایم!



 


[ چهارشنبه 102/1/9 ] [ 12:23 عصر ] [ آگاهی ]

 

به نام خدا
سلام؛


بعضیامونم فقط مذهبی هستیم، سیاسی نه!
یه گریز و وحشت عجیبی داریم از گفتگو کردن تو هر حوزه‌ای، خصوصا سیاست.
تا حرف و نقدی پیش میاد، سریع خودمونو کنار می‌کشیم و ابا داریم از اظهار نظر و نگرانیم که سیاسی نامیده بشیم و نگرانیم دوستی‌هامون خراب بشه و نگرانیم ... .
سیاست‌زده و سیاست‌گریزیم.
بلد نیستیم حرف بزنیم.
بلد نیستیم اظهار عقیده کنیم.
بلد نیستیم نقد کنیم.
یا از صدر تا ذیل، همه رو می‌شوریم می‌ذاریم کنار، یا الکی سنگ حزب مورد پسندمونو به سینه می‌زنیم و می‌خواییم زورکی همه غلط‌هاشم توجیه کنیم.
اگر کسی مخالف ما فکر می‌کنه، دشمن ماست و عقلش نمی‌رسه و نمی‌فهمه. اگر موافق ماست، رفیق و خودیه.
یه دو گانگی ساختیم که محورش منیّت ماست و دیگری، یا با ما و یا علیه ماست!
آقا!
حرف زدن، بار سنگین نفهمیدن‌ها و ندانستن‌هامونو سبک می‌کنه. کمک می‌کنه اهل نقد و منطق بشیم. اگر با نظرات مخالفمون گفتگو نکنیم، اگر حرف نزنیم، صاحب تحلیل نمی‌شیم. صاحب درک درست و صاحب تفکر منطقی نمی‌شیم. تا ابد گرفتار من و تویی باقی می‌مونیم.
با هرکس در مورد اختلاف نظرها حرف می‌زنم، از بحث فرار می‌کنه. یا سکوت می‌کنه، یا در نهایت می‌گه من فقط مذهبی‌ام، سیاسی نه!
این چه حرفیه؟
اگر مذهب ما شیعه است، ما صاحب تنها مذهب سیاسی جهانیم. اصلا شیعه یعنی همین. حرف ما حرف حکومته و حکومت یعنی سیاست. اگر این مقدار از مذهبمون نمی‌دونیم، ما مذهبی هم نیستیم.
از حرف زدن نترسیم. از اختلاف نظرها و اختلاف سلیقه‌ها وحشت نکنیم. اگر این تفاوت دیدگاه‌ها در آدم‌ها نباشه، رشد نمی‌کنن. چرخ‌دنده‌ها اگر با هم درگیر نشن، از جاشون تکون نمی‌خورن و حرکت و در نتیجه رشدی صورت نمی‌گیره.
اگر این اختلاف نظرها نبود، ما همچنان داشتیم تو غارهامون زندگی می‌کردیم!


[ چهارشنبه 102/1/9 ] [ 12:5 عصر ] [ آگاهی ]

به نام خدا
سلام؛


هر ملّتی، فرهنگ منحصر به فرد خودش رو داره و اصلا روح حاکم بر ملت‌ها و خون جاری در رگ‌های یک ملت، "فرهنگ" اون ملته.
هیچ ملتی فتح نشده، مگر اینکه فرهنگش فتح شده باشه. یعنی اگر بخشی از خاک یک سرزمین فتح بشه، بدون اینکه فرهنگش به استعمار در بیاد، اون ملت باقیه و دیر یا زود، خاکشو هم پس می‌گیره. حتی اگه به فرض محال، خاکشم پس نگیره، می‌گیم فلان سرزمین یا بخشی از فلان سرزمین یا کشور به اشغال درومده. هیچ‌وقت نمی‌گیم فلان ملت، فتح شدن. اون ملت، زیر پوسته سخت این استعمار، همیشه زنده و جاریه و یه روز، یه جا می‌جوشه و پوسته رو خرد می‌کنه (برای همین گفتم به فرض محال).
 

ما وقتی مستعمره‌ایم که زبانمون، پوششمون، خوراکمون، آداب معاشرتمون، اولویت‌ها و تفکرات و ایدئولوژیمون، و در نهایت "سبک زندگی"مون به استعمار درومده باشه.
 

برای ما خیلی زشت و خجالت‌آوره که زبان یک قاره دیگه، زبان دوممون باشه در حالی که هیچ کدوممون، زبان کشورهای همسایه‌مون و زبان بین‌المللی دین جهانی‌مون رو بلد نیستیم! فاجعه است که ما و اعراب دور و برمون، ما و ترک‌ها و روس‌ها و چینی‌ها، مجبوریم به زبان انگلیسی با هم ارتباط بگیریم و هیچ وقت هیچ کدوممون لااقل پیش خودمون نپرسیم چرا انگلیسی؟ چرا دغدغه داریم بچه‌هامون از خردسالی انگلیسی یاد بگیرن؟ چه سنخیتی بین فرهنگ و تمدن و حتی جغرافیای ماست که بخواد زبان دوم ما انگلیسی باشه؟ که اضافه‌تر، فرانسه و آلمانی و ایتالیایی و لاتین یاد بگیریم! اما عربی نه!

استعمار زبان، استعمار خط، استعمار فرهنگ، به مراتب خطرناک‌تر و نگران‌کننده‌تر از استعمار منابع طبیعی و نفت و گاز یک ملته. چون یه چیزایی رو میشه پس گرفت، یا جبران، یا جایگزین کرد، ولی فرهنگ، ابدا جایگزینی نداره.

ملتی که اهل تفکر نباشه، قافیه رو باخته. آدمی که برای هر کاری که می‌خواد انجام بده یا بهش مشغوله، چرایی نداشته باشه، و برای این چرایی، پاسخی معقول و قانع‌کننده‌، قافیه رو باخته. این انسان، رو به افول می‌ره. نابود شدنی و حذف شدنیه. و از نبودش، آب از آبِ هستی تکون نمی‌خوره!

من اگر انسانم و تفاوت دارم با دیگر مخلوقات و عنوان "اشرف مخلوقات" بهم تعلق می‌گیره، باید فکر کنم.
چرا باید به تقلید از "فرهنگ دیگری" غذا بخورم؟
چرا باید به تقلید از "فرهنگ دیگری" فکر کنم؟ راه برم؟ بنشینم؟ معاشرت کنم؟ زندگی کنم؟
چرا من باید به تقلید از فرهنگ "دیگری" لباس بپوشم؟
اون هم فرهنگی که اصل و نسب درست و حسابی نداره. محصول تفکر و تعقل و تعمق نیست. فرهنگی که امروز، حرفی می‌زنه و فردا، خودش همون حرفو نقض می‌کنه.

چرا من باید شبیه "دیگری" بشم؟ مگه فرهنگ خودم، تمدن چند هزار ساله خودم، مگه باورهای عمیق و انسان‌ساز خودم، چه اشکالی دارن؟

عین خمیری که قالب خورده، برامون تعیین می‌کنن که سبک زندگی‌ت چنین باشه. نه، اصن فرم بینی‌ت، شکل ابروهات، رنگ چشم‌هات، فرم لب و گونه‌ت، اندامت، لباس تنت، ... برای نفس کشیدنمون "یکی دیگه" تعیین تکلیف می‌کنه و ما به سبک کارتون‌های بچگی‌مون، که یه دستگاهی عین سطل میذاشتن رو سر مردم و یکی از دور کنترلشون می‌کرد، کنترل می‌شیم و اطاعت امر می‌کنیم و قدرت تفکر و امتناع نداریم!
رسانه، تبلیغات، هجوم ضد فرهنگ‌هایی که از یمین و یسار بر سرمون می‌باره، عقل‌هامونو زایل کرده و باد غفلت، خِردهامونو برده.
کجای کاریم؟
نکنه بی‌فرهنگ شیم؟
ملتی که فرهنگش فتح بشه، خوشبخت نمی‌شه، پیشرفت نمی‌کنه، مورد پسند و احترام اون "دیگری" قرار نمی‌گیره، بلکه "حذف" میشه. نابود میشه. نه فقط خاک و ثروتش غارت میشه، بلکه یوغ بردگی به گردنش می‌اندازن و خوار و ذلیل میشه.
ملّتِ بی‌فرهنگ، می‌میره و اسمی هم ازش باقی نمی‌مونه.

من زنده‌ام، چون صاحب فرهنگ منحصر به فرد خودمم. من پوشش منحصر به فرهنگ خودم رو دارم. زبان و گویش و خط خاص خودم رو دارم. من به سبک خودم غذا می‌خورم و راه می‌رم و فکر می‌کنم. من سبک زندگی منحصر به فرد خودم رو دارم. و پشت تمام این داشته‌هام، هزاران سال تفکر و تدقیق و هدف و ایدئولوژیه. پشت تمام اینها، هزاران سال تمدن باشکوه و درخشانه. من این فرهنگ رو با فرهنگ سخیف و بی‌ارزش و بی‌پشتوانه "دیگری" هرگز عوض نمی‌کنم.

من ایرانی‌ام و هرگز قافیه رو نمی‌بازم.


............

پ.ن.

حجابی که برمی‌داریم، تن به غارت سپردنه.



[ سه شنبه 102/1/8 ] [ 7:41 عصر ] [ آگاهی ]


به نام خدا
سلام؛


"فساد" اصن از اسمش معلومه که کارکردش خرابیه.
نمیشه کسی به واسطه فساد به "شادی" و "آرامش" و حتی "آسایش" برسه. محاله.
تنها راهی که به آرامش و شادی و حتی آسایش و رفاه مادّی، ختم میشه، فقط و فقط "طریق خیر" هست و جز این ممکن نیست.
چون کار خیر، اصلاح و آبادانیه و کار فساد، تخریب و تباهی.

تعریف خیر و فساد بین آدمای مختلف، جنبه سلیقه‌ای پیدا کرده و هرکی از دیدگاه و منظر خودش، تعریفشون می‌کنه. ولی خیر حقیقی و فساد حقیقی رو فقط یه نفر می‌تونه با قطعیت معرفی کنه، و حرفش قابل اطمینان و مطلق باشه و چند وقت بعد تکذیبش نکنه و زیرش نزنه و نگه اشتباه کردم. اونم پروردگارمونه. اونکه ساخته و پرداخته و تنها باخبر مطلق جهانه که آگاهی‌ش، خدشه‌ناپذیره.

پس اگر چهارچوباشو نمی‌پذیریم یا یه خورده‌اشو می‌پذیریم و بقیه‌اشو کنار می‌ذاریم، اگر مدل و سلیقه و باب میلمون با خواست و اراده پروردگارمون هم‌آهنگ نیست، توی زندگی‌هامون نگردیم دنبال آرامش، دنبال شادی و شادکامی. تو زندگی‌هامون هیچ خبری از برکت و آسایش نیست (آسایش، محصول برکته نه کثرت مال. یه‌وخت می‌بینی یکی بی‌اندازه ثروتمنده و بی‌اندازه بی‌چاره. اگه برکت نباشه، آسایش و رفاه حقیقی ممکن نیست و برکت، یه امر معنوی و وابسته به ارتباط ما با پروردگار هستیه).

فساد، ناشکری و کفران نعمته چون همه اون چیزی که می‌خواییم با فساد بهش برسیم، از طریق "خیر" بهتر و راحت‌تر به دست میاد و اونکه دنبال فساده، در واقع داره خلاف جریان رود (فطرت) تقلا می‌کنه. پس ناشکره و کفران نعمت می‌کنه و به این واسطه، نعمتی رو که بهش بخشیده شده، تباه می‌کنه:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بیرون کند

گاهی فکر می‌کنم فساد، تو یه جاهایی دو تا خطا محسوب میشه. مثلا اگه داری تو هوای پاک و بی‌نظیر جنگل‌های شمال، سیگار می‌کشی، دو بار ناسپاسی.
یا اگر تو طراوت و زیبایی بی‌نظیر طبیعت بهاری، حجابت رو برمی‌داری، دو بار ناشکری.

مثلا اگر بی هیچ عذری روزه نمی‌گیری و اصرار داری روزه نگرفتنتو جار هم بزنی.

مثلا ...


[ سه شنبه 102/1/8 ] [ 2:11 عصر ] [ آگاهی ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 107
بازدید دیروز: 137
کل بازدیدها: 571359