EMOZIONANTE | ||
به نام خدا سلام؛ إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (نبا، 40) جز اطلاعات اندکی که از طرق مختلف رسیده، خبری نداریم که بعد از مرگ با چی مواجهیم؛ بهشت چیه، جهنم چجوریه، و ماجرای ثواب و عذاب چیه.
لطف پدر، نه خواست و تمنای فرزند، که احتیاج شدید اونه. و فرزند به این لطف زنده است. یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ (یوسف، 106)
[ شنبه 102/4/17 ] [ 5:8 عصر ] [ آگاهی ]
به نام حضرت حق 1. میگن محلهای، بچههای شر و شیطونی داشت. کارشون بود چراغای محل رو با سنگ میشکستن. دوباره شهرداری میومد چراغ جدید میبست، باز اینا میشکستن. اینقدر تکرار شد، که دیگه براشون چراغ نبستن. محله رو تاریکی گرفت و خطرش، بزرگترا رو وادار کرد برن ریش گرو بذارن که بچهها رو ببخشن و باز چراغ بیارن براشون. اونام اینبار یه لامپ صد بردن براشون بستن. گفتن این امتحانی. اگر تونستین نگهش دارین، براتون چراغ میاریم. 2. طولانی شد نه؟ خیلی طولانی شد. 3. مهاجر، همینجوریش هم بیچاره است. دستخالی که باشه، بیچارهتر. هست آیا کسی که به بیچارگی این مهاجر، قدری دلش به رحم بیاد؟ 4. به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم 5. شماره چهار. 6. شماره چهار. 7. شماره چهار. اصلا تا ته دنیا، شماره چهار. [ جمعه 102/4/16 ] [ 11:41 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا
اینکه درک کنی هرچی تو این دنیا جلوی دستته، هرچی به اصطلاح "مالِ تو" و در اختیار توست، همگی امانتند و موقت و از دست دادنی، این درک، بزرگت میکنه. خیلی بزرگ. یه مدل دیگه با هستی و ما فیها، تا میکنی. یه رقم دیگه زندگی میکنی. عیارت، زمین تا آسمون عوض میشه (اینا شنیدههاییه که دوست دارم روزی قدّم، به دیدن و لمس کردن و چشیدنشون برسه). همین که حس کنی چیزی مالِ تو نیست، بلافاصله تعلّقت از اون چیز بریده میشه. مثل وقتی رفتی سفر. هتل یا هرجای دیگهای که اقامت کنی، میدونی موقته. تمام لوازمش، موقتند و خیلی زود میذاریشون همونجا و میگذری. پس غصهشو نمیخوری، خودتو مشغولش نمیکنی، دغدغهشو نداری، به اندازه نیازت ازش استفاده میکنی و میری دنبال کاری که واسش اومدی مسافرت. دنیا هم اینجوریه. یه روز از این تن پیاده میشیم. از این قفس تنگ که فقط دست و بال نه، که چشم و گوشمونم بسته. آزاد میشیم و همه چیز و همه کس رو میذاریم و میریم.
این بچهها امانتند. رسم امانتداری، اینه که امانت رو صحیح و سالم تحویل صاحبش بدی؛ همونجور که بهت تحویل داده. رسمش اینه فطرت نورانی بچهها رو با دلخواههای آلوده خودمون، خراب نکنیم و نذاریم خط و خشی به ضمیر نورانیشون بیفته. رسمش اینه دائم به خودمون و اطرافیان هشدار بدیم: مواظب باش، این امانته. میشه واقعا. هنوز خیلی دلگیرم از اینکه کسی، کتابهای نازنینمو امانت برد و بعد از یک سال، اونم با پیگیری خودم برگردوند، در حالی که توی کتابهام یادداشت کرده بود! یا کسی -اون زمان که هنوز باور نکرده بودم امانتسپاریها رو باید جایی یادداشت کنم که بعد پیگیرش باشم!- کتابهامو هرگز برنگردوند. میتونم هزار بار کتابی نو بخرم و جای اونا بذارم توی کتابخونهام، اما این رنجش رو هرگز نمیتونم از ذهنم پاک کنم که وقتی ما در مورد چیزی که میدونیم امانته، اینهمه بیتوجهیم، در مورد چیزهایی که خیال میکنیم مالِ خودمونه، چه رفتاری داریم؟ در حالی که خودمونو مسلمون و مذهبی میدونیم! سعی میکنم یاد بچههام بمونه که زندگی، همهاش امانته؛ همهاش، بی برو برگرد. سعی میکنم یادشون بمونه و توی گردش ناگزیر ایام و احوال، فراموش نکنن که هرچی از داشتنیهای دنیا جمع کنی، به زحمتت اضافه کردی و دردسر خریدی، وقتی درنهایت، همه اینا از دستدادنیاند. که در حد ضرورت و نیاز باید برداشت و عبور کرد. که باید از امانت، عین چشمها مراقبت کرد. که باید جواب پس داد. که زیاد موندنی نیستیم ... .
[ سه شنبه 102/4/6 ] [ 4:51 عصر ] [ آگاهی ]
سر و کله دلتنگی که پیدا میشه، انگار یکی بیهوا شمعِ روشنِ دلخوشیتو فوت کرده. گم میشی تو کنج تاریک تنهایی. دوری میکنی و تو این سکوت و کنارهنشینیها، میکوشی روی دل تنگت مرهم بذاری. زمان، گویا کارش گذشتن و نزدیک کردن اون اتفاقیه که منتظرشی. یا لااقل توقع ما از زمان اینه. اما نمیدونم چرا وقتش که میرسه، اون وقتی که دقیقا باید تندتر بگذره، با لجاجت میایسته و قدم از قدم برنمیداره! تا غافل شی. ناچاری عوضِ زمین و زمان، تو یکتنه بدوی.
[ سه شنبه 102/3/16 ] [ 9:30 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا سلام؛ هیچکس #حق نداره هر کاری دلش خواست انجام بده، بلکه انسان #اختیار داره. "اختیار داشتن" با "حق داشتن" خیلی فرق داره.
[ دوشنبه 102/3/1 ] [ 12:37 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا برای هم خیر بخواییم و دلسوز باشیم. [ چهارشنبه 102/1/9 ] [ 2:22 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا سلام؛ قدیم تو تهران، به افرادی که از دهات و شهرستانهای دور میومدن و کسی رو نداشتن و غریب بودن، میگفتن غربتی. تهران که اینهمه شلوغ و بی در و پیکر نبود. مردم همو میشناختن و از هم خبر داشتن. پس اون که تو این جمع آشنا، غریبه بود، بهش میگفتن غربتی.
چقدر غربتی شدهایم! نه؟
[ چهارشنبه 102/1/9 ] [ 12:23 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا
[ چهارشنبه 102/1/9 ] [ 12:5 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا
ما وقتی مستعمرهایم که زبانمون، پوششمون، خوراکمون، آداب معاشرتمون، اولویتها و تفکرات و ایدئولوژیمون، و در نهایت "سبک زندگی"مون به استعمار درومده باشه. برای ما خیلی زشت و خجالتآوره که زبان یک قاره دیگه، زبان دوممون باشه در حالی که هیچ کدوممون، زبان کشورهای همسایهمون و زبان بینالمللی دین جهانیمون رو بلد نیستیم! فاجعه است که ما و اعراب دور و برمون، ما و ترکها و روسها و چینیها، مجبوریم به زبان انگلیسی با هم ارتباط بگیریم و هیچ وقت هیچ کدوممون لااقل پیش خودمون نپرسیم چرا انگلیسی؟ چرا دغدغه داریم بچههامون از خردسالی انگلیسی یاد بگیرن؟ چه سنخیتی بین فرهنگ و تمدن و حتی جغرافیای ماست که بخواد زبان دوم ما انگلیسی باشه؟ که اضافهتر، فرانسه و آلمانی و ایتالیایی و لاتین یاد بگیریم! اما عربی نه! استعمار زبان، استعمار خط، استعمار فرهنگ، به مراتب خطرناکتر و نگرانکنندهتر از استعمار منابع طبیعی و نفت و گاز یک ملته. چون یه چیزایی رو میشه پس گرفت، یا جبران، یا جایگزین کرد، ولی فرهنگ، ابدا جایگزینی نداره. ملتی که اهل تفکر نباشه، قافیه رو باخته. آدمی که برای هر کاری که میخواد انجام بده یا بهش مشغوله، چرایی نداشته باشه، و برای این چرایی، پاسخی معقول و قانعکننده، قافیه رو باخته. این انسان، رو به افول میره. نابود شدنی و حذف شدنیه. و از نبودش، آب از آبِ هستی تکون نمیخوره! من اگر انسانم و تفاوت دارم با دیگر مخلوقات و عنوان "اشرف مخلوقات" بهم تعلق میگیره، باید فکر کنم. چرا من باید شبیه "دیگری" بشم؟ مگه فرهنگ خودم، تمدن چند هزار ساله خودم، مگه باورهای عمیق و انسانساز خودم، چه اشکالی دارن؟ عین خمیری که قالب خورده، برامون تعیین میکنن که سبک زندگیت چنین باشه. نه، اصن فرم بینیت، شکل ابروهات، رنگ چشمهات، فرم لب و گونهت، اندامت، لباس تنت، ... برای نفس کشیدنمون "یکی دیگه" تعیین تکلیف میکنه و ما به سبک کارتونهای بچگیمون، که یه دستگاهی عین سطل میذاشتن رو سر مردم و یکی از دور کنترلشون میکرد، کنترل میشیم و اطاعت امر میکنیم و قدرت تفکر و امتناع نداریم! من زندهام، چون صاحب فرهنگ منحصر به فرد خودمم. من پوشش منحصر به فرهنگ خودم رو دارم. زبان و گویش و خط خاص خودم رو دارم. من به سبک خودم غذا میخورم و راه میرم و فکر میکنم. من سبک زندگی منحصر به فرد خودم رو دارم. و پشت تمام این داشتههام، هزاران سال تفکر و تدقیق و هدف و ایدئولوژیه. پشت تمام اینها، هزاران سال تمدن باشکوه و درخشانه. من این فرهنگ رو با فرهنگ سخیف و بیارزش و بیپشتوانه "دیگری" هرگز عوض نمیکنم. من ایرانیام و هرگز قافیه رو نمیبازم. ............ پ.ن. حجابی که برمیداریم، تن به غارت سپردنه. [ سه شنبه 102/1/8 ] [ 7:41 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا
تعریف خیر و فساد بین آدمای مختلف، جنبه سلیقهای پیدا کرده و هرکی از دیدگاه و منظر خودش، تعریفشون میکنه. ولی خیر حقیقی و فساد حقیقی رو فقط یه نفر میتونه با قطعیت معرفی کنه، و حرفش قابل اطمینان و مطلق باشه و چند وقت بعد تکذیبش نکنه و زیرش نزنه و نگه اشتباه کردم. اونم پروردگارمونه. اونکه ساخته و پرداخته و تنها باخبر مطلق جهانه که آگاهیش، خدشهناپذیره. پس اگر چهارچوباشو نمیپذیریم یا یه خوردهاشو میپذیریم و بقیهاشو کنار میذاریم، اگر مدل و سلیقه و باب میلمون با خواست و اراده پروردگارمون همآهنگ نیست، توی زندگیهامون نگردیم دنبال آرامش، دنبال شادی و شادکامی. تو زندگیهامون هیچ خبری از برکت و آسایش نیست (آسایش، محصول برکته نه کثرت مال. یهوخت میبینی یکی بیاندازه ثروتمنده و بیاندازه بیچاره. اگه برکت نباشه، آسایش و رفاه حقیقی ممکن نیست و برکت، یه امر معنوی و وابسته به ارتباط ما با پروردگار هستیه). فساد، ناشکری و کفران نعمته چون همه اون چیزی که میخواییم با فساد بهش برسیم، از طریق "خیر" بهتر و راحتتر به دست میاد و اونکه دنبال فساده، در واقع داره خلاف جریان رود (فطرت) تقلا میکنه. پس ناشکره و کفران نعمت میکنه و به این واسطه، نعمتی رو که بهش بخشیده شده، تباه میکنه: گاهی فکر میکنم فساد، تو یه جاهایی دو تا خطا محسوب میشه. مثلا اگه داری تو هوای پاک و بینظیر جنگلهای شمال، سیگار میکشی، دو بار ناسپاسی. مثلا اگر بی هیچ عذری روزه نمیگیری و اصرار داری روزه نگرفتنتو جار هم بزنی. مثلا ... |
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |