سفارش تبلیغ
صبا ویژن

EMOZIONANTE
 
لینک دوستان

به نام خدا
سلام؛

خیلی طول کشید تا مزارتان را پیدا کنم.
چیزی حدود دو ساعت، تمام حرم حضرت عبدالعظیم را راه رفتم.
در حالی که در سایت‌ها و اخبار، در لابلای گفت و شنودهایی که در ذهنم مانده بود، و میان همه آنچه از شما خوانده بودم و به خاطر داشتم، دنبال نشانی بودم.
اینقدر از خادمان حرم، سوال کردم، سرشناس شده بودم و هر بار که برای هزارمین بار از جلوی چشمانشان رد می‌شدم، می‌گفتند و یا پنهان می‌کردند و در نگاهشان می‌جستند که تو هنوز داری می‌گردی؟!
نشانی‌ها، حواله‌ام داده بودند به مزار امام‌زاده حمزه و دور تا دور، می‌چرخیدم و می‌چرخیدم. داخل حرم می‌رفتم و به حیاط برمی‌گشتم. از روی عکس‌هایی که از تشییع پیکر پاکتان در سایت‌ها جسته بودم، سر از حیاط امام‌زاده درآوردم و ردیف به ردیف، قبرها را خواندم. از شناخت جسته و گریخته‌ای که داشتم، دنبال سنگ‌های برجسته و پر نقش و نگار نبودم. پی سنگی ساده چشم می‌گرداندم.
از کفشداری تا اوقاف، هر که را دیدم پرسیدم. یعنی هیچ‌کس شما را نمی‌شناسد؟ یادم افتاد استادم گفته بودند در جوار شهدایید. سراغ شهدا را گرفتم و سر از شبستان امام خمینی درآوردم.
چه جای خوبی! حرارت تنم از آفتاب داغ حیاط، در خنکای شبستان سرد شد. سراغتان را از رفقای شهیدتان گرفتم. بی‌پاسخ، دور تا دور شبستان را گشتم. همه سنگ‌ها را خواندم. به همه سلام کردم. نشانی جستم. نه! خبری نبود.
خسته شدم. نشستم کنار مزار شهیدی که همراه حاج قاسم بود. گفتم لابد روزی‌ام نیست. چشمم افتاد به سنگ‌هایی که جسته و گریخته از زیر فرش‌ها پیدا بودند. دانستم که مزارهایی هم زیر فرش‌ها پنهانند و در دلم آمد که از مثل شمایی چه بعید که اینهمه پنهان باشید؟!
حرف می‌زدم با کسی که نمی‌دانستم کجای این شبستان بزرگ دنبالش بگردم. بلند شدم بروم، خادم تازه‌ای را دیدم که تا به حال از او سوال نکرده بودم! پرسیدم و همراهی‌ام کرد تا تلفنی که روی دیوار چسبیده بود. شماره‌ای گرفت و اسم را گفت. مدتی طول کشید و ناامید شدم. بعد از دقایقی که فرد آن سوی خط در جستجو بود، نشانی را یافتم:
17، 56
برگشتم و روی اولین سنگی که پیش چشمم بود، اعداد را یافتم. فرش را کنار زدم و کنار مزار زیبایی بر زمین نشستم. توقع نداشتم. نه، توقع نداشتم که عنوان شهید روی مزارتان ببینم. توقع نداشتم، ولی دلم خیلی شکست. آخر ما جانبازها را شهید زنده می‌دانیم و بعد از وفاتشان، شان آنها را در کلام حفظ می‌کنیم و شهیدشان می‌نامیم. و برای این ادای احترام، سند از بنیاد و غیر آن نمی‌خواهیم.
ولی شما، خودتان خواستید که اینهمه غریب باشید در قربت نورانی‌تان.
و خودتان خواستید که به اندک مواهب گل‌آلود دنیا، آلوده نشوید،
و به‌حق دانستید که آنچه خواهانش بسیارند، خسرانش به‌مراتب بیشتر است از لطفش، و خواستید دست و دل پاک بمانید.

آنقدر شفاف و نورانی، که حرارتش قلب‌هایمان را به آتش بکشد و جانمان را لبریز محبت و حسرت کند.
کنار سنگی نشستم که شهرت صاحبش در میان آسمانیان، می‌ارزد به اینهمه غربت او در میان ما خاک‌نشینان خاک‌آلود. می‌ارزد و بسیار می‌ارزد.
خوش به حالتان. کاش از آنچه روزی‌تان شده، به مسکین و اسیر و در راه مانده‌ای ببخشید. خوشا به حال خوبتان. کاش زودتر یافته بودمتان.


#شهید_جهانگیر_خسروشاهی


[ دوشنبه 102/6/6 ] [ 9:35 عصر ] [ آگاهی ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 94
بازدید دیروز: 174
کل بازدیدها: 569054