EMOZIONANTE | ||
به نام خدا سلام؛ میگفت: من که اهل رفتن به گلزار شهدا نبودم. میگفت: یکی از اقوام دور ما، پسر 16 سالهای داشت که توی سوریه اسیر شد و بعد از مدتی، به شکل فجیعی به شهادت رسید. میگفت: توی حرم رفته بودم سراغ اینایی که مسائل شرعی رو پاسخ میدن. گفتم من موقع غسل، سه بار آب میریزم رو موضع غسل. گفته کل اعمالت تا حالا باطله و باید قضا کنی. من چجوری میتونم اعمال بیست سالو دوباره انجام بدم؟ اصلا از همه چی بدم اومده. میگفت: قوانین اسلام، توی همون هزار سال پیش مونده و تغییر نکرده. بعضی قوانین، آدم معمولی یه کم فکر کنه میفهمه چرنده. میگفت: خودم تو فیلم دیدم وقتی مردی دو تا همسر میگیره، دادگاه به زن اول میگه برید با هم بسازید. میگفت: با همکارم که سنی مذهبه، رفتیم مسجد نماز بخونیم. یکی اومد به اون گفت مهرت کو؟! میگفت: چرا مردها راحت میتونن چند تا زن بگیرن، زنها نمیتونن چند تا شوهر داشته باشن؟ مگه ما دل نداریم؟! میگفت: اینقدر بچه خواهرم رو دعوا کردن که بشین، ندو، سر و صدا نکن، مامانم بچه رو برداشت رفت خونه و گفت نمازتو زود بخون بیا. میگفت: برای اولین بار بعد مدتها رفته بودم مسجد نماز بخونم، تا وارد شدم یه پیرزنی دوید اومد شروع کرد بد و بیراه گفتن که تو با این سر و وضع، نماز هم میخونی؟ نمازت باطله! مردها تو رو میبینن فلان میشه ... میگفت ... [ دوشنبه 102/5/16 ] [ 8:24 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا سلام؛ کلاس یکشنبهها، رسما شده جلسه حل مسئله. امروز معصومه و عاطفه زودتر از بقیه رسیدند. جز این دو تا خواهر، یک نفر دیگه هم تو کلاسم افغانستانیه. معصومه از اول که نشست، بیقرار گفتن چیزی بود. شروع کرد و حسابی گرم شد و این میان، عاطفه هم وارد بحث شد و بچهها هم که یکی یکی میرسیدن، تو بحث شرکت میکردن و خلاصه گفتگوی خیلی خوبی شد. و البته خیلی طولانی. کلاس سه ساعتهمون هم که تموم شد، گفتم من کاری ندارم، اگر میخوایین ادامه بدیم. و گفتگو همچنان ادامه پیدا کرد و هیچ کدوم از کلاس نرفتن تا کاملا خالی شدن. حس کردم چیزهایی، سالها روی دلشون سنگینی کرده و حالا بیرون ریختن و حل شده و سبک شدن. بین بحث، طیبه گفت: من یه سوالی دارم. شما برای اینکه بچهها بیان مسجد، این کلاسا رو تشکیل میدین؟ آخر کلاس، عاطفه گفت: یادتونه گفتین مسجد رفتن یه برکت خاصی داره؟ خیلی خوشحال شدم. |
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |