EMOZIONANTE | ||
به نام خدا سلام؛ خیلی فکر کردم بین کارهام کدوم مناسبت بیشتری داره دیدم اول و آخرش، این کار برام عزیزترینه. اولین پرترهایه که کار کردم در شب سالگرد حاج قاسم عزیز، سرشار از عواطف ناب تکرارنشدنی. با مهر تقدیم شد. و ای کاش به لطف بپذیرند.
.................. پ.ن. ندارم خوابِ آرامی مگر در کنجِ آغوشت بیا درمان بکن این شب نخوابیهای دائم را
[ یکشنبه 102/4/25 ] [ 12:9 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا سلام؛ دو سه روزیه شروع کردم و به قول فاطمه بانو از پکری درومدم :) هنرمندان و البته اونایی هم که به هنر منسوبند (اشاره به خویشتن خویش) به کارهاشون وابسته میشن. آثار هنری، از نهایت احساسات و عواطف و احوالات و تفکرات و خلاصه از عمق جان یک آدم، خلق میشن. چیزی شبیه فرزند. امروز خیلی کار داشتم. حسابی کوفته شدم. در نتیجه جلسه شورا رو پیچوندم (پاورقی!). بین کار، ذهنم پر کشید به آخرین پرترهای که کار کردم. همون که به جانم بسته است و با جان و دل هدیهاش کردم. به ذهنم اومد که یعنی حالا کجاست و چیکارش کردن؟ اصلا این حجم از عشق و محبت رو توش دیدن یا دست و پا گیرشون شد و کنارش گذاشتن؟ همینجوری فکرش از ذهنم گذشت و باز زخمها تازه شد و باز به خودم نهیب زدم که بسه! دیگه بسه! وسط کار چون دائما با گوشی مشغول فیلمبرداریام و گوشی جلوی چشممه، پیامها رو میدیدم و مهمها رو باز میکردم. .................. با اینکه انگیزه و ایدههای بسیار تو زمینه فرهنگ دارم، ولی ... دلزدهتر از این حرفهام.
[ سه شنبه 101/12/2 ] [ 10:19 عصر ] [ آگاهی ]
به نامش و به مدد لطفش - آقا وقتی یه کاری نمیشه، یهداقه آروم بگیر ببین چته. امروز دیگه همت کردم، عزممو جزم کردم، صبح ورزش کردم که زود خسته نشم، قهوه خوردم که دست بیخوابیهام، به خستگی پلکم نرسه، و شروع کنم. با خودم آروم زمزمه میکنم: مدتهاست زمزمه میکنم صدای زمینهی کاری رو که در حد اتود مونده و پیش نمیره. مدتهاست زمزمه میکنم تا بلکه استارتی بخوره این موتور فرسودهی وامونده. عه! انگار اشتباه زدم! این فولدر نبود که! تا دستمو بشورم و دستکشا رو درآرم، آوای بعدی پلی میشه: - چرا؟! - هیچ چیز اتفاقی نیست. حواست کجاست؟ تا حالا حواست کجا بود؟! میره تِرَک بعدی و با شور میخونه: - سرباز، جانفدای مولاشه. کجای کاری تو. جانفدا کسیه که بذاره تو ازش دم بزنی زمانی که مولاش این همه غریبه؟
ممنونم ازت. .................. ای صبا گر بگذری بر کوی مهرافشان دوست #حاج_قاسم میخوام باهات معامله کنم و این معامله برام جانکاه و جگرسوزه ولی فدای سر مولام امیرالمومنین. تماشا کن! .......... پ.ن.تَر: اولا که پ.ن.ی خودمه میخوام تر و ترتر و ترترینشم بنویسم. ثانیا این بعد گذشت ساعتهاست و مجبورم به نوشته وصلهاش کنم نه اضافه. ثالثا خواستم بگم غلط گفتم معامله. عبد کیه که با مولاش معامله کنه. عبد اگر فرصتی پیدا کنه و کاری ازش بربیاد که مولاش بپسنده، توفیق داشته و توفیقشم از خود مولاش داشته. چه جای معامله؟ چه جای بده-بستان؟ چه جای توقع و طلب؟ در دایرهی قسمت، ما نقطهی تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی رابعا خواستم بگم مَا کَادُواْ یَفْعَلُونَ. خامسا مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعًا دیگه شمارش رو تا خامسا بلد بودم وگرنه ادامه میدادم. [ یکشنبه 101/11/16 ] [ 2:48 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا سلام؛ مدل تو، مدل حاج قاسمه. البته ما کم و بیش، حاج قاسم رو میشناختیم و خصوصا در سالهای پایانی، زیاد اسمشونو شنیده بودیم. لااقل اینقدری خبر داشتیم که پشت ملت به حاج قاسم نامی گرمه و البته دل رهبر هم. ولی تو نه. تو، غریبهای بودی که یک دفعه از هر خودیای، خودیتر شدی. نفهمیدیم از کجا سر زدی که اینجوری تو دلهامون نشستی.
[ جمعه 101/11/14 ] [ 2:11 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا اگه قرار باشه زندگینامه کسی رو بنویسیم که بین ما نیست، نزدیکترین مسیر، خانواده و خویشانش هستن که باید اول برای کسب اجازه و بعد برای پژوهش سراغشون بریم. این شامل عکسها، فیلمها، دفتر خاطرات هم هست. همچنین نوشتههای پراکنده، نامهها، نقاشیها، و خلاصه هر اثر دیگهای که مربوط به ایشونه. بعد باید رفت سراغ دوستان نزدیک، مکانهایی که به طور منظم یا کم و بیش رفت و آمد داشته، افرادی که به هر طریق با ایشون ارتباط داشتن و ... اما در مورد آدم زنده، موضوع فرق میکنه. بدیهیه که اول باید سراغ خودش بریم؛ هم برای کسب اجازه، هم برای پژوهش. در مورد زندگینامه شهید هم فکر میکنم ضروریه اول از همه، خدمت خودشون بریم. البته "حی" با "حاضر" فرق میکنه، از این جهت که غالبا منظور ما از حاضر، "ملموس" و دستیافتنیه و اینجوری، خیال میکنیم دسترسی به شهید نداریم چون قابلیت گفت و شنودِ این بُعد جسمانی با اون بُعد روحانی بهمون داده نشده. اما به چند دلیل اتفاقا میتونیم شهید رو هم حی بدونیم، هم حاضر. سوم: کسی که از بذل جان -این عزیزترین داراییش- دریغ نمیکنه، قطعا کریمه. شهید، تجلی رحمت واسعه خداست پس در شان اون نیست سائلی رو دست خالی برگردونه." با کریمان، کارها دشوار نیست". چهارم: به قول استاد فاطمینیا، اولیاء الهی بعد از رحلت، دستشون بازتره و بیشتر و فارغ از هر محدودیتی میتونن فیض برسونن. فارغ از هر محدودیتی. یعنی "تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد". پنجم: اصلا صاحب کار خودشونن. وقتی صاحب کار خودش حضور داره، نباید لقمه رو دور سر بگردونیم. ممکنه زوایایی از زندگی شهید بر همه -حتی نزدیکانش- پوشیده باشه و اتفاقا شهید بخواد آشکارش کنه و یا برعکس، مطالبی باشه که اصلا نخواد دستمون بهش برسه. پس در نهایت وقتی سوژه، حی و حاضره، لازمه اول سراغ خودش بریم تا هم کسب اجازه کنیم، هم مدد بگیریم و بعد از اون دیگه "خود راه بگویدت که چون باید رفت". [ چهارشنبه 101/11/12 ] [ 7:31 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا
................
[ سه شنبه 101/11/11 ] [ 6:34 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا تو همون جلسه (کلیک) پیشنهاد دادم دیداری با خانواده شهید #آرمان_علی_وردی داشته باشیم. تیمّناً و تبرکاً برای آغاز پروژه. شهادت #حاج_قاسم کافی نبود برای مردن؟! نمیدونم کی این ولوله تو دلم افتاد و از اونجایی که وقتی قصدی میکنم، حتما باید بشه، از طرق مختلف شروع کردم به رایزنی. مگه این داغ، کم چیزیه؟ مگه به این راحتیها میشه باهاش کنار اومد؟ چی بهتر از این که اینقدر دورشون شلوغ باشه تا هی زمان بخوره... هی بگذره بلکه گذارمون به صاحب این زمان بیفته و بار سنگین این دلهای غمدیده رو زمین بگذاریم و نفسی تازه کنیم... چرا که نه؟ مگه غیر اینه که أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؟ بین اونهمه شهید مدافع حرم که همه جدیدند و سنگ مزارهاشون، بلند و شیک و بهروز، سنگ سفید آرمان، از همون سنگهایی بود که برای شهدای دفاع مقدس کار کردند، با همون طرح و کیفیت، عین سنگ مزار حاج قاسم، عین دُرّ نجف... اما در عوض همه اینها، مادر شهید رو در آغوش گرفتم و آروم شدم. خیلی آروم. خیلی آروم. آخر رسید به جایی که باید. حالا من موندم و یک دنیا جای خالی. درست عین حاج قاسم... به مدافعان حریم ولایت... خوشا به سعادتشون... خوشا و حسرتا به حال خوبشون... ......... پ.ن. میپرسن نسبتی با این شهید داری؟ نه تا قبل از این. پیش از شهادت، اسمشونم نشنیده بودم. حالا اما چرا. گویا نسبتی پیدا کردیم. نسبتی نزدیک.
[ دوشنبه 101/10/12 ] [ 1:23 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا بین شهدای عزیز مدافع حرم، یک نفر میشه #شهید_حججی . حرفم در مورد #شهید_آرمان_علی_وردی است. این، آرمان انقلابه. نشه سمبل شهدای مدافع وطن؟ .................... 1. بعدها هم فقط یه تصویر محو از یه جوون زخمی دیدم و انگشتری که شکسته بود. هرگز کلیپهایی که به وفور دست به دست شد رو ندیدم و نمیبینم و امیدوارم خانوادهاش هم هرگز نبینن. 2. یه بار به یکی از این شلوغکنای مجازی که خیلی انقلاب انقلاب میکرد گفتم انقلاب ما #آرمان_علی_وردی زیاد داره، شما برای انقلابتون فقط یه دونه آرمان رو کنید. دِ عاخه اونا که لیدرهاشونن با اون حجم از ادعا و قلدری و شلوغکاری، در حال فرار قاچاقی از کشور دستگیر میشن و هنوز چک اولو نخوردن، میگن غلط کردم، ... خوردم! [ سه شنبه 101/9/15 ] [ 11:23 صبح ] [ آگاهی ]
به نام خدا "هر دورهای یه زلزلهی مهیب لازم داره". "نعمت که عادی شه، وقت نزول بلاست". "خدا نکنه که نعمت عادی شه". ............... [ دوشنبه 101/9/14 ] [ 10:55 عصر ] [ آگاهی ]
به نام خدا قطعا هیچکس به اندازه خانواده شهدای مدافع امنیت و عزیزانی که این مدت به ناحق کشته شدند، محق نیست و هیچ کس به اندازه این خانوادهها داغدار و دلسوخته. نوع قتل آرمان علیوردی و روحالله عجمیان، چه توجیهی داره؟ این حجم عظیم از درندهخویی که فقط به کشتن و حذف کردن طرف مقابلش راضی نمیشه و یه انسان رو -صرف نظر از همه اختلافها، اصن یه موجود زنده رو- اینطوری تکه و پاره میکنه، و فیلم میگیره و با افتخار منتشر میکنه، چه توجیهی داره؟ ........................ همچنان زندهایم!
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |