سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

سلام؛

لازمه بگم از 15 دی 1386، این وبلاگ رو ساختم تا دفترخاطرات ماندگاری باشه برای فاطمه بانو و روزی به خودش بسپارم که ادامه‌اش بده.

ولی چه میشه کرد که گذر زمان، تحول‌آفرینه و اینجا هم لاجرم، کم‌کَمک تغییر کاربری داد و توسط نویسنده غصب شد!

تا کار به آنجا رسید که فاطمه بانو خودش یه وبلاگ اختصاصی برای خودش زد و مستقل شد: (وبلاگ فاطمه بانو)

خواستم نوشته‌های شخصی و عمومی رو جدا و کدگذاری کنم، دیدم دردسر عظیمیه. پس به همین مختصر توضیح، اکتفا می‌کنم.


::::::::::::::::::::::::::::: پست اول :::::::::::::::

سلام.

امروز که برات اولین مطلب رو می نویسم هشتمین هفته ی وجودت رو لمس می کنم... نمی دونم چه احساسیه و چه جوری باید بیانش کنم... فقط می دونم خیلی خاص و عجیبه...

همیشه فکر می کردم داشتن یه فرشته ی کوچولو فقط لذته اما حالا می بینم که نگرانی و احساس مسئولیت سنگینی در کنار این لذت هست که همون حس خاص و عجیب رو ایجاد می کنه...

امروز حالم خیلی بهتره... معده دردم خوب شده و فقط گاهی حالت تهوع مختصری دارم و به بوی غذاها حساسم... دو سه روزی هم آنفلانزا داشتم که چون نباید دارو مصرف می کردم با داروهای گیاهی و شیر و آب پرتقال و بخور گذروندمش و حالا بهترم...

دو روز پیش اولین عکس زندگیت رو ازت انداختیم ...

فعلا این عکس برای شروع ماجرای حضورت:







تاریخ : شنبه 86/10/15 | 4:51 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.