به نام خدا
سلام؛
لازمه بگم از 15 دی 1386، این وبلاگ رو ساختم تا دفترخاطرات ماندگاری باشه برای فاطمه بانو و روزی به خودش بسپارم که ادامهاش بده.
ولی چه میشه کرد که گذر زمان، تحولآفرینه و اینجا هم لاجرم، کمکَمک تغییر کاربری داد و توسط نویسنده غصب شد!
تا کار به آنجا رسید که فاطمه بانو خودش یه وبلاگ اختصاصی برای خودش زد و مستقل شد: (وبلاگ فاطمه بانو)
خواستم نوشتههای شخصی و عمومی رو جدا و کدگذاری کنم، دیدم دردسر عظیمیه. پس به همین مختصر توضیح، اکتفا میکنم.
::::::::::::::::::::::::::::: پست اول :::::::::::::::
سلام.
امروز که برات اولین مطلب رو می نویسم هشتمین هفته ی وجودت رو لمس می کنم... نمی دونم چه احساسیه و چه جوری باید بیانش کنم... فقط می دونم خیلی خاص و عجیبه...
همیشه فکر می کردم داشتن یه فرشته ی کوچولو فقط لذته اما حالا می بینم که نگرانی و احساس مسئولیت سنگینی در کنار این لذت هست که همون حس خاص و عجیب رو ایجاد می کنه...
امروز حالم خیلی بهتره... معده دردم خوب شده و فقط گاهی حالت تهوع مختصری دارم و به بوی غذاها حساسم... دو سه روزی هم آنفلانزا داشتم که چون نباید دارو مصرف می کردم با داروهای گیاهی و شیر و آب پرتقال و بخور گذروندمش و حالا بهترم...
دو روز پیش اولین عکس زندگیت رو ازت انداختیم ...
فعلا این عکس برای شروع ماجرای حضورت:

بازدید امروز: 113
بازدید دیروز: 162
کل بازدیدها: 594736