سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام عسلکم..

شیطون بلا... یادت باشه چقدر منو اذیت کردی... سه روز بیمارستان بستری بودم.. بیشتر از اینکه نگران خودم باشم نگران تو بودم که نزدیک بود زود به این دنیا سرک بکشی... فضول خانوم یه ذره دندون رو جیگر بذار به موقعش اینقدر وقت واسه ی فضولی داریییییییییییییییییییییییییی......

اونروز صبح بعد از نماز حالت تهوع شدید داشتم.. آخر هم معلوم نشد دلیلش چی بود اما چون حالم خیلی بد بود رفتم بیمارستان و اونجا هم گفتن که باید سریع بستری شم... خیلی روزای بدی بود.. همش نگران تو بودم که با فشارهایی که بهت اومده بود زودتر از موعد تغییر وضعیت داده بودی و چرخیده بودی و منم دل درد و کمردرد شدیدی داشتم و هر لحظه هم امکان داشت که تو به دنیا بیای.... خلاصه با قرص ها و آمپول هایی که نوش جان کرده ام و می کنم تا جایی که ممکنه جلوی عجله ی تو رو می گیریم و فعلا اون تو نگهت داشتیم!!

الان تو سی و شیش هفته هستم و به زودی تا سه چهار روز دیگه اگه خدا بخواد اعضای بدنت کامل می شن و دیگه می تونی بیای بیرون.. با این حال بهتره تا جایی که ممکنه همونجا بمونی که کپولی شی و جون بگیری... زیاد عجله نکن اینجا خبری نیست..

این روزا به بهونه های مختلف می رم سر کمدت و لباساتو هی میارم مرتب می کنم و دوباره می زنم به چوب... هی قربون صدقه ات می رم... شبها خوابتو می بینم... خوشگل و شیطون... بابا هم تا ده دوازده روز دیگه میاد پیشمون و باز تو تا چشمت میوفته به بابات شروع می کنی به شیطونی و فچو کوللو که وولیوووووووو....!!!

هرچند که الانشم استای فاچندو کووللوو که وووووووویییییییی!!!!!!!!!!

بعد هم که تو به دنیا میای و دیگه وقت سر خاروندن برامون نمی ذاری... اگه دختر خوبی باشی بعد از یکی دو ماه بر می گردیم ایتالیا خونه ی خودمون... بعد هم یه مدتی می مونیم و دیگه واسه ی همیشه اگه خدا بخواد بر می گردیم ایران...

خب دیگه بیشتر از این نمی تونم بنویسم عسلم...

باقی اش باشه واسه ی بعد...

روی ماهتو می بوسم...

تا بعد...






تاریخ : دوشنبه 87/4/31 | 4:25 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.