به نام خدا
سلام گل بانو؛
می گی: این محمد امین هم لُر شده اصلا حرفمو گوش نمی ده! تا حالا حسین صدرا لُرک بود حالا این لرک شده!
می گم: خب کوچولوئه متوجه نمی شه شماها چی می خواین...
می گی: ولی حسین صدرا دیگه می فهمه!
می گم: چون اون بزرگ شده متوجه می شه. تو هم وقتی کوچیک بودی حرف کسی رو گوش نمی کردی!
باز می گی: آخه محمد امین اصلا به حرف ما گوش نمی ده!
می گم: عزیزم کوچولوئه نمی فهمه شماها چی می گین!
می گی مگه گوشش با گوش ما فرق داره؟!!!!
بعد از یه ساعت تکرار،
می گم:
منِِ سرگشته هم از اهل سلامت بودم؛
دامِ راهم "شکن طرّه ی هندوی تو" بود...
می گی:
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم؛
دام راهم "شکم گنده ی هندوی تو" بود!!!!!!
به وسعت پذیرایی، وسایلتو پهن کردی و سفینه فضایی ساختی. اتاق منم شده سیاره ات! اینم سندش (این یه بخش کوچیکشه ها):
می گم: تا یه ساعت دیگه وقت داری سفینه فضاییتو از وسط خونه جمع کنی!
موضوعو عوض می کنی: می دونی مامان من واقعا به حسین صدرا اینا گفتم اینقدر اسباب بازیامو نریزین، مامانم پیر می شه اینا رو جمع کنه!
می خندم...
زود می گی: پس اینا رو جمع نمی کنم!!
از اون نگاه های مادرانه بهت می کنم که گویای همه چیز هست!
می ری یه دوری می زنی با یه عکس تبلیغاتی برمی گردی؛
می گی: می خوای بزرگ شدم از اینا برات بخرم؟!
مشغول کارام سرمو تکون می دم: اوهوم...
می گی: پس اینا رو تو جمع کن!
خلاصه اینطوریاست!

بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 190
کل بازدیدها: 594471