به نام خدا
سلام بانو؛
دروغ چرا؟! بار اولم بود تو مراسم 13 آبان شرکت می کردم و اصلا اولین بار بود لانه ی جاسوسی معروفو از نزدیک می دیدم.
سال های گذشته به هر دلیلی یا امکانش وجود نداشت یا احساس ضرورتی به اون صورت نمی کردم، اما امسال مصمم بودم حتما بریم و اگه روز تعطیلیت هم نبود میومدم از مدرسه برت می داشتم و می بردمت.
اولش که رسیدیم یه خورده سرگردون بودم که حالا کدوم وری باید بریم؟!!!!
با اینکه وسط هفته بود جمعیت زیادی جمع شده بودن، یعنی من واقعا فکر نمی کردم (لااقل به خاطر اینکه روز تعطیل نیست) چنین جمعیتی بیاد.
هی سرک می کشیدم بتونم حدود جمعیتو تخمین بزنم می دیدم اصلا سر و تهش پیدا نیست.
چون بعضی از مدارس هم دانش آموزاشونو آورده بودن، فکر می کردم اکثر جمعیت همین ها باشن اما واقعا خیلی فراتر از این حرف ها بود.
دیشب نرسیدم اخبارو ببینم اما بابا حامد واسم ذخیره کرده، شنیده ام همه ی شهرها اینطور شلوغ بوده الحمدلله...
خیلی خوشحال شدم و راستش خیالم آسوده شد...
چند تا عکس هم جسته و گریخته از همونجایی که ایستاده بودم گرفتم یعنی جای جابجا شدن نداشتم،
دوست داشتم از بالای یکی از ساختمونا می تونستم عکس بگیرم که حدود جمعیت مشخص بشه.
در هر صورت این عکسا:
یکی از نکات جالب تجمع دیروز، پوستر های "صداقت امریکایی" بود که تو دست مردم می دیدم؛
که هرچند که با برخی اعمال نفوذها از سطح شهر جمع شد ولی این حرکت نشون داد که عقاید مردم نفوذ ناپذیره:
تصاویرو برای اینکه بهتر و سریع تر باز شن کوچیک کردم شاید خیلی واضح نباشه،
اون ردیف پوسترهای آخر تصویر، نمایش برخی از جنایات امریکا در قبال ملت ایرانه،
البته اونا رو واسه ما نزدنا.. چون مردم خوب می دونن امریکا چه غلط هایی کرده و می کنه،
واسه اونایی نصب کردن که این روزها از آرمان های امام راحل ره و انقلاب اسلامی فاصله گرفتن و آلزایمر مزمنشون موجب شده بعضی حقایق رو وارونه ببینن؛
همینجوری جهت یادآوری و تلنگر زدن، یعنی دوستان اینجوری بوده ها... یادتونه که.... :
این چند نفر که سر تا پاشون نقره ایه فکر می کنم از کارمندای مترو بودن چون رو لباساشون آرم مترو دیدم،
در هرصورت کارشون خیلی قشنگ بود، هر چند دقیقه یه بار فیگورشونو عوض می کردن، رو اون کاغذهایی هم که دستشونه یه سری شعار ضد امریکایی نوشتن؛
از جمله: "امریکا فکر می کند در همه جای جهان باید به جای مردم تصمیم بگیرد و تنها شعار دموکراسی می دهد"
و "پیشرفت های ما چشم امریکا را کور کرده است"
و "امریکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر"... :
این پیرمرد با صفا هم در حالی که نوشته ی "بر حرامزاده لعنت" دستش بود،
با اون لباسای قشنگی که پوشیده و کوزه ای که دستش گرفته بود،
رفت بالا کنار مجسمه نماها ایستاد و شروع کرد به شعار دادن:
دختر کوچولویی که یه سمت پرچمو گرفته داره (اسمشم فاطمه خانوم بود) یه بچه ی دیگه رو صدا می کنه که بیاد کنارش،
"بیا دوست جون... بیا تو هم یه سر پرچم کشورمونو بگیر" :
این پیرمرد دوست داشتنی هم با شلوار ارتشی اش، چفیه ای که از سر غیرت انداخته بود گردنش،
و دو تا عصایی که به زور اونا سرپا ایستاده بود، سوژه ی خیلی از عکاس های دیروز بود:
اینا هم یکی از گروه های دانش آموزی دیروز هستن:
خب البته از من و دوربینم بیش از این ساخته نبود،
و قرار هم نیست که شکوه و عظمت مردم استکبار ستیزمون تو این دم و دستگاه های کوچیک ما جا بشه..
ولی خب دیگه برگ سبزی بود...
به امید اینکه به سمع و نظر آقایون برسه،
و دست اندر کاران، شرایط رو جوری رقم نزنن که به قدر سر سوزنی، هراس پذیرش امان نامه ی دشمن تو دل این ملت بشینه،
و زبون عده ای که همچنان هیچ غلطی نمی تونن بکنن درازتر شه که: "تحریم های بین المللی و تهدیدهای اسرائیل ایران را سر میز مذاکره آورد!"
تهدیدهای اسرائیل!!
التماس دعا
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 61
کل بازدیدها: 583206