سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

به نام خدا

سلام داغ و سوزانم رو از میون کپسول های سفیکسیم و استامینوفن و کبودی حاصل از سرم پریشب و صدایی که دیگه در نمیاد و ... خلاصه پذیرا باش! : ))

اصلا من نمی دونم چرا جدیدا همه چیزو کپسولی ارائه می کنن؟!! انگار مخاطب باهاشون شوخی داره! یا انگار کپسول آتش نشانیه که اسپری کنیم تموم شه!

باور بفرمایید می خوایم قورتش بدیم و این گلوی ما همون تنگه ی باریک هرمزه و اگر بر اثر فرسایش باریک تر نشده باشه عریض تر هم نشده! آخه استامینوفن هم کپسولی؟! تازه کاش بعد از مصیبت بلعیدنش یه خورده هم اثر کنه!

اصلا من نمی دونم این ویروس های جدید چیه؟! تمام پاییز و زمستون مریض نشدم این بهار از اول سال هی مریض می شم هی هم می گن ویروسه! آخه ویروس یه روز دو روز! نه دو هفته سه هفته!

می گم ویروسا هم آپ تو دیت شده اند آیا زمان آن نرسیده که داروها هم آپ تو دیت شوند؟! (نه از نظر سایز و حجماااا! از نظر محتوای داخلی!!)

فاطمه بانو که امروز بعد از دو روز استراحت، مدرسه ای رو به حضورش مفتخر کرد.

آقا علی اکبر هم که الحمدلله دیشب پیش دکترش بود و وضعیتش خوب بود.

بامزه خانم دکتر می گه تو چرا می ری دیگه نمیای؟! : )) خب اینقدر که هر دفعه میام آزمایش و غربالگری و سونو و ... بابا آدمیزادیم به خدا! موش آزمایشگاهی که نیستیم! علم پیشرفت می کنه که رفاه ما بیشتر شه من نمی دونم چرا روز به روز عذابمون بیشتر می شه! باور بفرمایید اگه قرار باشه تمام فرزندان ایران صحیح و سالم به دنیا بیان این پیشرفت های علمی نمی ذارن!!

خب الان دیشب که رفتم چی شد؟! هیچی دیگه.. همه چی خوبه.. برو آزمایش قند بده! ای بابا! اعصاب نمی ذارن واسه آدم!

تمام مدتی که زیر سرم بودم فاطمه بانو نشسته بود و تماشام می کرد.. هی می گفت دردت می گیره؟! می گفتم نه! اصلا احساس نمی کنم..

باز می گفت: می خوای گریه کنی؟! می گفتم: نه! واسه چی گریه کنم؟! : )

حالا هم که تموم شده هی می گه ببینم جای سرمتو.. درد داره؟! : )

الهی قربونت برم که اینقدر جیگری!

البته ناگفته نمونه که آقا علی اکبر هم از اون شب ابراز همدردیشونو با مشت و لگد اعلام می کنن.. فکر کنم یه خورده آب بدنم زیاد شده این بچه جاش باز شده داره نفس می کشه! : )

فاطمه بانو که می ره میاد بوسش می کنه و از الان ناز و نوازش خواهرانه اشو شروع کرده.. وقتی هم که حرکاتشو احساس می کنه اینقدرررر ذوق می کنه و اظهار محبت می کنه که آدم یادش می ره خودش هنوز کوچولوئه! البته امیدوارم که این فقط مال این دوران نباشه و بعد هم که به دنیا بیاد همچنان در صلح و آرامش باشن.. : )

یه خورده تغییرات اساسی باید تو خونه بدیم از جمله اتاق فاطمه بانو که ان شاءالله به زودی یه مهمون جدید داره و باید یه خورده فضاش بازتر بشه.. و اینکه کلی کار عقب افتاده رو هم تلنبار شده که نمی دونم از کجا شروع کنم.. یه سری از مطالبمو باید دسته بندی و ویرایش کنم.. همه ی عشقم نوشتنه.. خدایا زمانشو ازم نگیر! کتابای نازنینم دارن خاک می خورن و به زودی نمایشگاه کتابه و مجبورم خودمو تنبیه کنم!! اون طرحی که عاشقش بودم همچنان بالای دکور در همون وضعیت اسفناک داره خاک می خوره.. فایل های صوتی استاد هم که مدت هاست از کلاسش محروم شدم همچنان انتظارمو می کشن و الان که حرفش شد یادم افتاد چقدر مشتاقشونم اما ..

اصلا این پست انرژیمو می گیره!

خب دیگه فعلا غُرهام تموم شد.. تا بعد! : )


http://www.up.98ia.com/images/y3s3rooay9l0admgobht.jpg

 

 






تاریخ : سه شنبه 93/2/2 | 1:12 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.