سلام عسلکم؛
خیلی گذشته می دونم اما بالاخره به حول و قوه ی الهی موفق شدم عکساتو آپلود کنم!
مدرسه ات که برای تعطیلات نوروزی تعطیل شد گازشو گرفتیم رفتیم شمال.. دو سه روز اول هوا سرد بود و بارندگی بود برای همین خیلی خلوت بود.
اولین بار بود که شهرو اینقدر خلوت می دیدم!
***
علی! دستات یخ می کنه هاااا!
ببین اینجوری هم می شه:
دیدی چه خوبه؟! دستاتم دیگه یخ نمی کنه:
این سبزه رو تو مدرسه درست کردین، هفت سین قرآنیه، هنرمند کوچولوی من:
اینم سنبلتونه (چون خوندن بلد نیستین روی کاراتون به جای نوشتن اسم، عکس می چسبونین):
آستان مقدس امام زاده سید عبدالوافی از نوادگان امام سجاد علیه السلام؛
خیلی جای با صفایی بود خصوصا با نم بارونی که میومد..
نماز ظهر اینجا بودیم:
این درخت حدود هزار سال قدمت داره و پشت ساختمان بود:
چقدررررررر اینجا رو دوست داشتم:
پارک سی سنگان، با دایی مهدی:
خیلی شیطونی می کردین فرستادمتون برای مطالعه و جمع آوری گونه های گیاهی!
این یکی از انواع نادریه که کشف کردی:
برگشتنه از سمت رشت اومدیم و اول رفتیم فومن پیش عمه مهیا اینا (روستای دارباغ)؛
خیلی جای قشنگی بود، مسیرش یه خورده برای من سخت بود اما در مجموع خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو:
موقع برگشتن بارون گرفت و اونهمه زیبایی رو چند برابر کرد:
آخیییی حیوونیا:
سفر خیلی خوبی بود و الحمدلله خیلی خوش گذشت.
وقتی حالم روبراه شد باید یه بار دیگه برم دارباغ! اینجوری نمی شه!
تو که حسابی کیف کردی.. اینقدر این کوه ها و تپه ها رو بالا پایین کردی که می ترسیدم آخر گم شی!
عمو مسعود اینا می گفتن باورمون نمی شه فاطمه اینقدر نترس باشه!
خونشون یه کلبه ی روستایی بود و آب گرم نداشت. توی حموم پر بود از قورباغه های کوچولو به اندازه ی یه بند انگشت که سرتاسر دیوار و سقف و حتی روی دوش صف بسته بودن!
اینقدرررر این منظره قشنگ بود که حد نداشت! بذار ببینم بابا حامد اگه ازشون عکس انداخته باشه می ذارم.
توی برکه ها پر بود از قورباغه های بزرگ و کوچیک و مارهای آبی و حتی لاک پشت.
خلاصه خیلی بکر بود.
این بود ماجرای سفر نوروزی ما!

بازدید امروز: 131
بازدید دیروز: 81
کل بازدیدها: 594142