به نام خدا
متناسب و موزون، با لحنی آرام و متین درست مانند نوشته هایی که خاضعانه پا به پای ما می نوشت، کلاس را آغاز کرد.
از آن آدم هایی بود که زود ارتباط برقرار می کرد و خود را می شناساند پس در جلسات محدود کلاس درگیر حدس زدن خُلقیات و سلایق استاد نبودم. صدای بلند کولر که تمام تلاشش را می کرد اندکی از گرمای تابستان بکاهد، گرومپ گرومپ کلاس ورزش بچه ها که درست روی سر ما برگزار می شد و شیطنت کودکان شیرینی که مادر خود را در کلاس همراهی می کردند، تمرکز بی قرارم را به هم نمی زدند. تلفیق خورشید صبحگاهی و مهتابی های روشن، رنگ خوبی به کلاس زده بود؛ رنگ جستن، یافتن، رسیدن. اصلا همه چیز دست به دست داده بود تا در کلاس نویسندگی قرار یابم.
گاهی کنار تخته و گاه پشت صندلی سایت جا می گرفت و ما از میان انبوه مانیتورهای بی جهت روشن، رشته های آشنای نوشتن را می جستیم و کلاف خود را می بستیم.
راحت و آزاد، بدون ترس از نقد دیگران، رها از بند موضوعات خاص و واژه های پر طمطراق، نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و استاد در میان نوشته های ساده و نوپای ما بزرگوارانه نکات مثبت می یافت و خطا می زدود.
نوشتن در میان اوقات محدودی که پیش تر به مطالعه اختصاص داده بودم، آن هم خالی از هر دغدغه و نگرانی، همان چیزی بود که همیشه در جستجویش بودم.
بی گمان او در میان استادانم از صدرنشینان خواهد بود؛ استاد حسینی نژاد، آرام، متین، صبور، متناسب و موزون. درست مانند نوشته هایش...
بازدید امروز: 63
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 585166