به نام خدا
عطر مهر، لابلای روزهای گرم شهریور تنیده می شود و هم زمان احساسات مختلفی از هیجان، شادی، استرس و نگرانی بر دل می نشاند.
عطر کتاب های نو که روز اول مدرسه بین دانش آموزان پخش می شد و چقدر دلم قنج می رفت تا زودتر نوبت میز ما برسد و کتاب هایم را تحویل بگیرم، تمام سینه ام را از عطرشان پر کنم و بعد با وسواس، یکی یکی ورق بزنم و از دیدن آن همه درس جدید و نقاشی های رنگارنگشان بی صدا جیغ بکشم!
بعد دفترهایی که شهریور ماه با هیجان بسیار خریده بودم و با مداد گلی و خط کش، تمام برگ هایشان را خط کشی کرده، برچسب اسم زده و جلد نایلونی کشیده بودم را یکی یکی -مثل گنجی گران بها- از کیفم بیرون بیاورم و مرتب و منظم روی میز بچینم. دفترهایی که همه شکل هم بود؛ با یک طرح جلد شطرنجی همیشگی که فقط برخی زرد و برخی آبی بود؛ 40 برگ، 60 برگ، 100 برگ...
روزهای اول که دفتر نو بود خیلی خوش خط و زیبا می نوشتم؛ سر صبر، با حوصله، آرام آرام. اما اواخر دفتر که می رسید خرچنگ ها و قورباغه ها به جان هم می افتادند و بی جهت مرا بدنام می کردند!
به جز سال اول مدرسه که پر از اضطراب و دلهره بود، هر سال مهر با کوله باری از شادی و هیجان می رسید و تا پایان سال تحصیلی، هرماه، مهر بود و مهر بود و مهر بود...
شهریور که می شود، عطر مهر را مشتاقانه جستجو می کنم. حتی این روزها که دیگر نوبت دخترکم است دفترها را برچسب بزند و جلد کند و نوشت افزارش را با وسواس آن روزهای من - مرتب و منظم - در کیف بچیند.
هنوز هم انتظار می کشم زودتر کتاب ها را تحویل دهند تا همان جا جلوی در، تا دخترم از راه رسید همه را یک جا در آغوش بکشم و وجودم را از عطرشان لبریز کنم.
چقدر مهر را دوست دارم...

بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 94
کل بازدیدها: 593733