درهای آسمان باز شده و هرچه باران در دل خود داشته یک جا بر زمین می ریزد. از آن باران هاست که در لحظه آدم را موش آب کشیده می کند.
صدای شرشر باران، عطر خیس خاک، سرسبزی بی نهایت حاشیه خزر، همه با من پا در بازار محلی می گذارند که همه چیز دارد.
بوی سیرترشی و زیتون، بوی میوه های تازه دست چین شده از باغ های پر رونق شمالی، بوی شیر، ماست، پنیر، بوی تند ماهی؛ سفید، غزل، کفال... چقدر بو، چقدر رنگ.
همه چیز طراوت و تازگی وصف نشدنی دارد. تمام روز این جا قدم بزنی نه خسته می شوی نه حوصله ات سر می رود. هر غرفه - که همه چیزش دست ساز است و به گونه ای خاص سر هم بندی شده- سایه بان بلندی مقابلش دارد که در کنار هم، سقف بازار را ساخته اند. وقتی آفتاب تند باشد، سایه بان می شود و حالا هم جلوی سیل بی امان باران را گرفته است.
پارچه ها را با طناب های پلاستیکی رنگارنگ که مخصوص جعبه های میوه است محکم کرده اند. فکر خوبی بوده فقط یک مشکل کوچک دارد؛ پارچه ها از آب پر می شوند و شکمشان درست بالای سر ما باد می کند می آید پایین. البته برای آن هم تدبیر کرده اند؛ هر از گاهی یکی از فروشنده ها با چوب دستی بزرگش به شکم پارچه فشار می آورد و یک عالمه آب از لبه های آن سرازیر می شود پایین. آن پایین هم سطل پلاستیکی بزرگی گذاشته اند که آب مستقیم داخل آن می ریزد. مهارت خاصی می طلبد. مهندسی دقیق و خوبی دارند این سقف های محلی.
بین بازار میوه فروش ها و ماهی فروش ها به قدر دو سه متری فاصله است. این میان کوچه ای است که ورودی وسط بازار را تشکیل داده. هیچ مهندسی هم در کار نیست. همین فاصله اندک کافی است که سر تا پا خیس شویم. اما ارزش دارد. آن طرف ماهی فروش ها غوغایی راه انداخته اند؛ ماهی ها را روی زمین چیده اند و چوب می زنند. چقدر ماهی. بیشترشان هنوز زنده اند و نفس نفس می زنند. چند ماهی سفید، سبزی تازه محلی، پرتقال و نارنج، خیار و گوجه و قدری زیتون، سوغاتی است که از این بازار می بریم. همین طور سراپای خیس و یکی دو تا عطسه.
بازدید امروز: 103
بازدید دیروز: 117
کل بازدیدها: 584891