سلام سلام سلام..
خب ما همچنان رم تشریف داریم اما اینبار دیگه بار آخره... جدی جدی این بهار قصد برگشتن داریم و اگه خدا بخواد ایرانیم.
تو الان هجده ماهته.. کسی چه می دونه وقتی داری این پستو می خونی چند سالته و کجای دنیایی.. حتی نمی شه گفت من که دارم برات می نویسم هستم یا نه؟! به هرحال امیدوارم باشم و همچنان لذتتو ببرم.. از طرفی حیف نیست دنیا از وجود نعمتی مثل من بی بهره بمونه؟!!! هرروز اینقدر با دقت نگاهت می کنم که مبادا لحظه ای از تغییراتتو از دست بدم و لذت اولین هاتو نچشم..
الان تو بعضی کلماتو می گی اما هنوز جمله ی کاملی نمی گی..
صبح که چشم باز می کنی دستاتو از هم باز می کنی و می پرسی بابا؟ من هم در جوابت می پرسم بابا کو؟ تو هم می گی نیییی! (=نیست!) گاهی هم می گی یَ (=رفت)
آیینه رو یاد گرفتی و ساعتو می گی تی تا (=تیک تاک) و هر جا تو خیابون ساعت و آیینه (چیزایی که تو خیابونای اینجا به وفور یافت می شن) سریع نشون می دی و می گی آینه.. یا تی تا... و کیف می کنی.. نکته جالبش اینجاست که در این دو مورد و موردهای دیگه ای که بلدی چشمات خیلی ماشالله تیزبینن و گاهی تعجب می کنم که از کجا اون ساعتو مثلا اونور چهارراه تشخیص دادی!! همینطوره در مورد بادکنک که بهش می گی با!! و فرقی نمی کنه کجا باشه و دست کی باشه فقط داد می زنی بِ (=بده) حتی اگه تو تلویزیون ببینی و به هیچ وجه هم کوتاه نمیای!
دیگه اینکه عینکو می گی عِنَ و اینو هم هرجا می بینی رو صورت هرکی باشه سریع نشون می دی و اسم می بری...
عمو رو می گی عَممم و همه هم عمو اند... و اکثر عموها هم عینک دارن مخصوصا اخبارگوهای تلویزیون...
من همچنان داده (=زاهده) و گاهی وقتها هم به اقتضای درخواستهایی که داری مامان یا مامانی هستم و بابا هم که همیشه بابا یا بابایی بوده تازگی ها آمِ (=حامد) شده.
محصولات کیتی رو خیلی دوست داری و هرجا کیتی می بینی کلی ذوق می کنی.. الان یه قولکشو داری که رو کیس گذاشتیمشو سکه هامونو می ریزیم توش..
همه بچه ها هم همچنان علی اند و گاهی هم نی نی می شن!! دختر و پسر هم نداره..
اعضای بدنتو می شناسی و نشون می دی اما نام نمی بری..
راستش موقع نوشتن خیلی چیزا یادم می ره و بینش کلی فکر می کنم.. آخر هم که پستو ارسال می کنم می بینم کلی از قلم افتاده داره...
حسابی بابایی شدی و روزا بهونه باباتو می گیری... دیگه دستت به در می رسه و درو باز می کنی پشت توری وایمیستی و بیرونو نگاه می کنی..
همسایه سمت راستی یه سگ سیاه کوچیک داره اسمش آتیلاست و تو هروقت می بینیش می ری طرفش دستاتو باز می کنی می گی بییییی (=بیا) کجا بیاد مامان جان؟!
فردا باید بریم واکسن هجده ماهگی تو بزنیم امیدوارم زیاد اذیت نشی و تب هم نکنی...
دو سه تا دیگه دندون درآری دیگه از بی دندونی درمیای! کله ملق بلدی و یک دو سه می گی می پری عقب می شینی.. هنوز قدت نمی رسه از تخت یا مبل بالا بری و خیلی تلاش می کنی اما باید زیر پات صندلی کوچیک حمومتو بذارم...
خب دیگه خیلی اخباری شد.. حالا عکسا رو ببین تا بعد بازم یادم اومد بنویسم:
پاکتو می ذاری رو سرت و دنبال من می کنی و از اینکه فرار می کنم و مثلا ازت می ترسم کلی ذوق می کنی و جیغ می زنی:
خوشبختانه در توری رو باز نمی کنی و همینجور پشتش می شینی بیرونو می بینی.. هوا سرده داره بارون میاد پتوتو پیچیدم دورت.. یه آفتاب ملایم هم افتاده روت که چون عکسمون ضد نورشده زیاد مشخص نیست:
پا تو کفش بابا؟!! :
دوربینو می خوای؟! :
وقتی مایوس می شی زود خودتو می زنی به اون راه و می خوای با هم دوست باشیم:
قربون ژستت برم: (اینم همون صندلی کوچولوی حمومته که روش نشستی!)
اینقدر وول می خوری همه عکسات تار می شن.. فکر کنم تا یکی دو سال آینده یه عکس درست حسابی نداشته باشی تا یه کم بزرگتر شی و آروم قرار داشته باشی!!
قربونت برم یه مدت جفتمون سرما خورده بودیم و حسابی اوضاعمون قاراش میش بود اما حالا خوبیم.. بعد هم که داشتی دندون درمیاوردی و دو سه روز غذا نخوردی و باز هم لاغر تر شدی.. کجان اون لپات:
اینم کیتی که این روزا دوباره مد شده و همه جا پره و تو هم تا می بینی سریع نشون می دی و می گی ای دی!
ببین چه لپایی داشتی همش آب شد:
دوستت دارم جیگرکم...
گاهی فکر می کنم اگه تو نبودی این روزا چه سخت می گذشتن...

بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 162
کل بازدیدها: 594659