سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

به‌نام خدا

بهار با تمام وسعت زیبایی‌اش یکباره از راه رسید. یکباره شهر را زیبایی و طراوت پر کرد. یکباره هوا مهربان شد. شکوفه‌ها سربرآوردند و عطر گل‌ها فضا را پر کرد. دل‌ها مهربان شد. آدم‌ها آرام شدند. غم‌ها فراموش شد و شهرها شاد. اینقدر مشغول بودم که مثل اصحاب کهف، یک روز چشم باز کردم و از اینهمه تغییر شوکه شدم.

به برنامه‌های عروسی زهرا (خواهرم) مشغولیم. وسواس همیشگی مادر، فرصت تفریح و استفاده از تعطیلات را به زمانی دیگر (که امید است نزدیک باشد) موکول کرده و همگی سخت مشغول سروسامان‌دادن به اوضاعیم. کشمکش‌های گریزناپذیر ازدواج و تلاقی فرهنگ دو خانواده هم که سر جای خودش، میخ خود را بر اعصابمان می‌کوبد.

هرکس مشغول امور خودش است. عده‌ای در مسافرتند و عده‌ای در تلاطم دید و بازدیدهای عید. بعضی درگیر خرید و عده‌ای هم همچنان مشغول کارند.

امروز در یک گروه تبلیغات انحرافی عضو شدم که برای احمد اسمعیل کذاب تبلیغ می‌کنند. همین‌طورکه زندگی ما را روزمرگی‌های تکراری پر کرده، عده‌ای نرم و آهسته زیر پوست ملت، انحراف و تشتّت و فتنه تزریق می‌کنند. از فرط خستگی، احساس ناتوانی کردم. احساس کردم دیگر مفید نیستم. دیگر کاری از من ساخته نیست. احساس کردم کار از دست خارج شده و ما کَمیم.

بعدازظهر، خیلی خسته بودم. روی تخت بابا دراز کشیدم و دغدغه‌هایم را زیر پلک‌هایم پنهان کردم. تخت، بوی پدر را می‌داد. بوی آرامش و امنیت. یاد کلیپی افتادم که چند وقت پیش دیدم که جانبازی از آقا درخواست توصیه می‌کردند که با اینهمه هجمه دشمنان چه کنیم؟ آقا صبور و ملایم – مثل همیشه- فرمودند: من آرامم. حرکت ما به سمت قله ادامه دارد. در این مسیر سختی هست، سنگ‌ریزه هست، دشمنی هست، اما این مملکت راه خودش را می‌رود. ما با تمام اینها به سمت قله در حرکتیم.

با طنین صدای آقا در ذهنم آرام شدم و به خواب رفتم.

 


https://bayanbox.ir/view/2755958824045735815/sinamousavi-24124128.jpg 

 






تاریخ : دوشنبه 97/2/3 | 5:3 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.