بهنام خدا
چند وقت پیش، فاطمه فیلم «آنابل» را دانلود کرد و آورد با هم دیدیم. خواستم نقدی بر فیلم بنویسم، اما هرچه کردم دیدم سخیفتر از آن است که چنین وقتی برایش بگذارم. فقط چند نکته قابلِتوجه را در قالب خاطرهای که برایم بهجا گذاشت، مینویسم:
سالهاست فیلمهایی از این دست را نمیبینم. اما جالب است که بهنسبتِ حدود 15 سال پیش، مِتُد کلّی ژانر وحشت امریکایی، تغییر چندانی نکرده است. سِیر کلّی فیلم، همان پیامهای همیشگی را دارد و اتّفاقات تکراری آن، کاملاً قابلِپیشبینی است. فقط اینبار، سِری جدیدی از کلیدواژهها برجسته شدهاند که اثرات قابلِتوجهی بر مخاطب، خصوصاً دختران نوجوان (که بهنظرم مخاطب اصلی هستند) دارد.
فیلم، حولِمحور یک «عروسک» میچرخد. عروسکی که همدم هر دختری است درراستای هدف مادری او در آینده. پس همان اوّل معلوم میشود که سیبل نشانهگیری، «مادری» است (میتوانم فصلها درموردِ این هدفگیری دقیق و پُرتکرار بنویسم، اما نه اینجا).
از اوّل با هم طی کرده بودیم که گوشی دست من باشد و صحنههایی که زیادی ترسناک هستند را جلو بزنم (قبلاً زیاد دربارهاش شنیده بودم). سکانس به سکانس فیلم را با دقّت تماشا میکردم؛ مثل غزالی که حین چَرا، مراقب حملههای احتمالی به فرزندش هست (در همین حد میتوانستم از جراحت روح و روان فاطمه که فقط از شدّت کنجکاویِ حاصل از پیامهای جستهوگریخته همکلاسیهایش اصرار به دیدن فیلم داشت، محافظت کنم. از همانها یادگرفته بود دانلود کند و بهتر دیدم با هم فیلم را تماشا کنیم تا روزی، یواشکی و تنها ببیند). بااینحال القای ناامنی و ترس که در تمام صحنههای فیلم موج میزد، اثر خود را میگذاشت: خانهای کهنه و تاریک در فضایی کِرِم- قهوهای، دور از شهر و بدون هیچ همسایه نزدیکی؛ دختر افلیجِ یتیمی که بههمراه خواهرش و دخترکان یتیم دیگر، با راهبهای به آن خانه مهاجرت کرده بودند تا در ازای الطاف انساندوستانه صاحبخانه، موردِ شکنجه نیروهای شیطانی محبوس در آنجا باشند؛ اصرار بر القای قدرت بیپایان شیطان که هیچ نیرویی در هستی جلودار آن نخواهد بود و حتّی تلاشهای روحانیت (نماد کارگزاران خدا) برای خنثیکردن آن، تنها اثری مقطعی (بهلحاظ زمانی و مکانی) دارد؛ خدایی که اصلاً وجود محسوس و قابلِتوجهی ندارد و تنها حضورش، بهصورت نیرویی محدود در اختیار و اراده روحانیت و بدون هیچ اثر قابلِتوجهی است؛ در پایان هم پیروزی و بقای مُسلّم شیطان.
شاید یک دختر نوجوان درطولِ فیلم به این فکر نکند که چرا همه بچهها باید «دختر» و همگی هم باید «یتیم» باشند؟ چرا اینقدر «بیپناه» و «بیجاومکان» هستند؟ چرا شیطان باید در یک «عروسک» حلول کند؟ چرا مخاطب اوّل شیطان، باید «فلج» باشد و چرا دوستانش او را طرد میکنند؟ اینهمه «نیروی شیطانی» چه توجیه عقلانی میتواند داشته باشد؟ «خدا» کجاست؟
اما درهرصورت، تمام اینها کلیدواژههایی است که خواهناخواه بر او اثر میگذارد. هرچند فاطمه، صحنههای پر از خونریزی و خشونت و شوکهای غافلگیرکننده فیلم را ندید، امّا ماهها درگیر مسئله ترسش بودیم؛ هر روز هنگام غروب آفتاب بهشدّت گریه میکرد و بالا میآورد؛ برای مدّت زیادی جسارت و اعتمادبهنفسش بهشدّت کاهش پیدا کرد، مکرّر به جلسات کاردرمانی و مشاوره برده شد و خلاصه برای چند ماه، زندگی تمام خانواده مختل بود که خود، دفتر خاطراتی جدا میطلبد. حالا هم که بهتر شده، تمام عروسکهایش را جمع کرده و گذاشته انباری. میگوید: «من از این آدمیزادهایی که همینطور بیحرکت به آدم زُل میزنن بدم میاد!»
آنابل بهعنوان یک اثر سینمایی، فیلم قابلِتوجهی نیست. پر از کلیشههای تکراری و قدیمی است که نتوانسته پشتِ فیلمبرداری قوی و مونتاژهای نسبتاً حرفهای پنهان بماند. داستان، یک مبنای خندهدار و کسلکننده دارد. امّا با تمام اینها، روی مخاطب خاصّ خود، اثر قابلِتوجهی میگذارد. اینگونه اثرگذاریها، اتّفاقی نیست. برای آن، سرمایهگذاری عظیمی میشود، طرح و برنامه دقیقی چیده میشود، تلاش پیگیر و شبانهروزی میشود. چنین است که امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «آگاه باشید! قسم به آنکه جانم به دستان اوست، دشمن بر شما پیروز خواهد شد. نه بهدلیل آنکه آنها سزاوارتر از شما نسبت به حق هستند، بلکه بهدلیل آنکه آنها در امرِ باطلِ خود، ثابتقدماند...» (نهجالبلاغه، خطبه 97)
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 61
کل بازدیدها: 583193