به نام خدا
سلام آقا؛
سلامی از دور،
از کسی که باز هم جاماند.
مگر می شود کسی قصد شما را بکند و راهش ندهید؟
مگر می شود کسی همه مقدماتش را بچیند و راه بیفتد و دست رد به سینه اش بزنید؟
جا ماندن ما، از باب تعلقات ماست که مثل پاره سنگ هایی به دست و پایمان آویزان است و پروازمان را دشوار کرده.
گاهی توجیهاتی است که برای از سر باز کردن فیض پیاده روی اربعینت، پشت هم قطار می کنیم.
گاهی بندِ کار، درس، زندگی -زندگیِ بی تو- می مانیم.
گاهی... چه می دانم!
او که اهلش نباشد، همیشه یک گاه و بی گاهی برای خودش دست و پا می کند.
چقدر امسال دلم آنچاست.
چقدر حالم بد است.
چقدر تلاش کردم بیایم پای پیاده به پابوستان.
اما نشد.
من هم بند تعلقاتم ماندم.
قسمت این بود شاید تا بفهمم برای حسینی بودن، قبل از هرچیز باید آزاد بود.
باید «حُـــر» شد؛
آزاد از هر قید و بندی.
برای رسیدن به شما، باید به دار و ندار خودمان پشت پا بزنیم،
تا بتوانیم به حق بگوییم:
هم? دار و ندارم، حسین!
از بند تعلقاتم آزادم کنم.
پر پروازم بده،
حسین!
قرارمان باشد سال بعد، حرم تا حرم،
به شرط حیات،
ان شاءالله...
......................................
پ.ن. از اربعین پارسال، دل تو دلم نبود که امسال دیگر راهی شوم. گذرنامه که تمدید شد، بلیطم را هم رزرو کردم، ولی باید اهل می بودم که نبودم!
بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 71
کل بازدیدها: 585301