به نام خدا
سلام
قربون صحن و سرای خالیت یا غریب الغرباء... تولدت مبارک حضرت سلطان...
چطور باور کنم بین دست های من و ضریح تو اینهمه جدایی افتاده. چطور باور کنم باید بیام خیابون امام رضا، گنبدتو از دور تماشا کنم تا کمی التهاب دلم بخوابه. چطور باور کنم زیارت حرم جدت امیرالمومنین (ع) دیگه رویایی شده برای اسیران زمان.
آه از این زمان. آه از این زمانه. آه از کورسوی امیدی که خاموش شد. آه از آتشی که شعله گرفته و وجودمو میسوزونه. آه از این آتش مکرر...
...................
پ.ن.
1: شب میلاد امام رضا (ع)، تیر 99
2: وقتی یهو بیهوا درد میاد و بند بند وجودتو پر میکنه، وقتی نفست بالا نمیاد، وقتی قطرههای درشت عرق از پیشونی و گونههات سر میخوره و لای موهات گم میشه، وقتی هربار به سختی چشم باز میکنی و گیج زمانی که تو رو بلعیده، خیره میمونی به چراغ مربع مربع سقف و پرده سبز و چک چک سرم لعنتی که تموم نمیشه، زیر لب، با همون نفسهای تکه پارهات، بگو: یا ایها الانسان ما غرّک بربّک الکریم.
3: گیر زمان و زمینم. گیر چیزی که شما بندش نیستین ولی منو در بندش میپسندین. شنیدم سجیتکم الکرم امام رضا... طاقتم لبریز شده... اشکم از سر ناشکری نیست... دلتنگی داره بیچارهام میکنه... چارهای کنید برای کسی که به شما امید بسته...
بازدید امروز: 135
بازدید دیروز: 117
کل بازدیدها: 584923