سلام شکرکم!!! (از اون اصطلاحات بودااااا...!!!)
دستگرمی این عکسا رو داشته باش تا بعد:
تولد دو سالگی ات:
(از موقعیت استفاده می کردی و همین که ما مشغول عکس انداختن بودیم تند تند انگشت می زدی به خامه کیکت... اینقدر این کارو کردی که کله ی موشی موشی به کلی رفت!!)
این میز مختصر شاممون بود.. سالاد ماکارونی و ساندویچ سالاد الویه و کشک بادمجون ( فقط برای خالی نبودن عریضه):
تست کن عزیزم... راحت باش!
علی آقا (به قول خودت!!) و فاطمه...
دخترخاله ی مهربون...:
نه ممنون... نوش جان!!!....
بفرما یه کم truccarti....!!..
به زور مجبورت کردم ژست بگیری.. برای عکس کارت تولدت که خودم زحمتشو کشیدم:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
خیلی بی ربط:
این جا هم مثل ایتالیا کلی گل و گلدون راه انداختیم با این تفاوت که برعکس اونجا تراس اینجا خیلیییی یعنی خییییییییییییییییییییلییییییییی کوچیکه.. اینقدر که.... خلاصه خیییلی!!
طبق عادت گذشته یه گلدون (با بدبختی) از سقف آویزون کردم و طبق معمول اسم هیچ کدومم نمی دونم چون گلدونای من اسم خودشونو دارن... این که آویزونه برگ قلبیه... ریسه ای آویزون می شه تا پایین... یه طبقه هم بابا حامد زده و سه تا گلدون از جمله یه یاس (گل آرزوم) روشه که چند روزه پر از غنچه شده و حسابی سر کیفم!! بهش گفته بودم اگه تا قبل از پاییز یه گل هم بدی راضی می شم اما حالا پر از غنچه است.. پایین اون طبقه هم یه شمعدونیه و دو تا گل ناز فرانسوی که خودم قلمه زدم... اینقدر این صحنه قشنگه که پرده اتاق خواب رو به کل جمع کردم یه گوشه تا همیشه چشمم بهشون بیوفته.. صبح که بیدار می شم اول گلهای گل نازا رو می شمرم و کلی لذتشو می برم...
اینقدر این تراس کوچیکه که بعید می دونم بتونم یه عکس درست درمون از این منظره بندازم اما اگه انداختم با یه عکس از تراس قبلیمون تو رم می ذارم رو وبت...
تو تموم مدتی که ایتالیا بودم هیچ وقت ندیدم خونه ای تراس نداشته باشه یا حتی تراسش کوچیک باشه... تراس اصلا مهمترین جای خونه است.. درست برعکس ما که آشپزخونه هامونو معمولا بزرگ و دلباز درست می کنیم چون مهمونداریم اما اونجا چون اهل مهمونداری نیستن آشپزخونه ها خیلی کوچیکن و تراسها خیلی خیلی بزرگ... معمولا به اندازه ی یه اتاق خواب یا بزرگتر...
می خواستم اینو بگم:
وقتی گلدونا رو نگاه می کنم خوشحال می شم که چه سالمن... جک و جونور ندارن و خاکشون تمیزه... اما وقتی می خوام خاکشونو عوض کنم یا گلدونشونو بزرگتر کنم تازه می بینم که لابلای ریشه های به هم پیچیده و تو اون جای تنگ چقدر کرم و جک و جونور زندگی می کنن.. کرمایی که هیچوقت از خاک سرشونو در نمیارن... تا حالا فکرشو کردی اینا چه زندگی ای دارن.. زندگی شون شاید اصلا جالب نباشه اما خیلی شبیه به زندگی خیلی از ما آدمهاست...
تاریخ کرمها داستان های خیلی زیادی از کرمایی داره که به دلایل مختلف سر از خاک دراوردن و شکار پرنده ها شده اند و به شکل فجیعی کشته شدن.. یا بلاهای دیگه ای سرشون اومده.. مثلا صاحب باقچه با دیدن اونا باقچه رو سم پاشی کرده.. البته کرمها موجودات بسیار مفیدی هستن (برای خاکها) ولی خوب ما معمولا خیلی چیزا رو نمی فهمیم!!
این شد که امروز کرمها خیلی سر از خاک در نمیارن.. و از زمان تولد تا زمان مرگشون لابلای همون ریشه ها و تو همون جای تنگ زندگی می کنن و هرگز نمی فهمن درست در چند قدمیشون چه دنیای عظیمی وجود داره
چه لذت هایی.. چه هیجاناتی.. چه چیزای جدیدی برای دونستن و یاد گرفتن.. چقدرررررررررررر زندگی!
ما هم همینطوریم.. یه زندگی تعریف شده داریم.. هرروز یه اتفاق میوفته... هرروز باید به یه جای مشخص بریم مثلا مدرسه دانشگاه یا محل کار... هرروز به افراد مشخصی زنگ می زنیم و غذاهای همیشگی رو می خوریم.. آخر هفته مون همیشه عین همه.. حتی اعتقاداتمون تغییری نمی کنه... خلاصه بدون اینکه بفهمیم و بدونیم و بخوایم هرروزمون عین روز قبله.. هر سالمون عین سال قبل... تولدمون که می شه فکر می کنیم چقدر عمرمون زود می گذره و چقدر بزرگ شده ایم در حالی که چیزی نگذشته چون هنوز تغییر زیادی نکرده ایم... فقط چیزایی که به ما زیاد مربوط نمی شن تغییر کردن مثل اعضای بدنمون... و همه چیزایی که به اراده کس دیگری و بر خلاف اراده ما تغییر می کنن...
اینه که ما اصلا زندگی نمی کنیم.. با دین مشخصی به دنیا میایم و تا ابد با اون زندگی می کنیم بدون اینکه بدونیم چرا و این می شه که بچه مسلمونا مثلا هر جا بتونن و ببخشید! چوب بالا سرشون نباشه نمازه رو نمی خونن و روزه هه رو می پیجونن و حجابه رو....
چون می ترسیم بپرسیم چرا.. می ترسیم عادت هامونو تغییر بدیم.. اینه که در مورد همین اعتقاد همه چیز عادته نه عشق (چیزی که باید باشه)
نمی دونم چی شد حرف اعتقادات شد که اصلا از قبل نمی خواستم راجع به این حرف بزنم اما حالا که پیش اومد فقط یه سوال ساده: مگه می شه آدم کسی رو بپرسته که هیچ عشقی نسبت به اون تو دلش نداشته باشه؟!
فکرشو کردی چرا؟
چرا ما مخصوصا ما ایرانیا اینجوری زندگی می کنیم؟
از تجربه ی اتفاقات جدید می ترسیم.. خطر نمی کنیم.. حتی ترجیح می دیم یه غذای تازه رو امتحان هم نکنیم.. ادویه ی جدیدی به غذاهامون اضافه نمی کنیم مبادا... مبادا چی بشه؟ به چه قانونی بر می خوره؟
و این می شه که یهو قاط می زنیم و کن فیکون می کنیم... کلا کافر می شیم... کلا به سبک اروپایی غذا می خوریم.. کلا عین یه آمریکایی لباس می پوشیم و سبک آوازامون می شه افریقایی.. کلا به سبک سرخپوستان عبادت می کنیم و یهو می خوایم آزاد باشیم!!! آزاد یعنی اینکه بدون هیچ بندی... بدون حتی هیچ نخی!! و بدون هیچ مرزی...
خوبه یه کم از این لاک همیشگی و روزمرگی و تکرار بیرون بیایم.. یه چاره اش سفره.. خوبه آدم بدونه تو این دنیا چقدر آدم مختلف زندگی می کنن که با همه ی تفاوت های فرهنگی و اجتماعی و اعتقادی و سیاسی و ... یعنی به طور کلی با همه ی عادت هاشون چقدر همه به هم شبیه اند...
خوبه آدم بدونه تو چه دنیای بزرگ و در عین حال کوچیکی زندگی می کنه.. یه کم اونورتر چقدر اتفاقات جالب میوفته... چه چیزایی انتظارتو می کشه...
بابا اصلا به زبان آدمیزاد: ببین چه خبره.. کی به کیه.. چی به چیه و اینکه کجا وایستادی...
خوبه آدم یه کم از جایی که همیشه هست فاصله بگیره... بره بالا تا جایی که خودشو به اندازه ی یه مورچه ببینه.. اونوقته که تازه می فهمی بزرگترین دغدغه ی زندگی ات چقدر کوچیک و بی ارزشه.. مشغولیت هات (که همش درگیری و سرت شلوغه و وقت نداری) چقدر ابلهانه است... و آرزوهات....
تازه می فهمی کی هستی و چی می خوای...
و کجایی..
و چرا...
تازه چرا ها شروع می شن... و به دنبالش تصمیم ها...
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
خیلی دوستت دارم
روی ماهتو می بوسم.

بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 64
کل بازدیدها: 595734