سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

سلام؛ 


هرکدوممون خیلی چیزا تو زندگی داریم.

خانواده، دوست، فرزند،

دارایی، خونه، ماشین،

اعتبار، تحصیلات، شغل،

دل‌خوشی‌هایی که خیلی بهشون مشغولیم،

و هرکدومشون، یه گوشه از دلمونو پر کردن.

خدا هم هست.

خدا هم هست.

اون هم یه گوشه‌ای از دلمون جا داره بالاخره.

خدای ما، خیلی کوچیکه!

جای زیادی نمی‌گیره.

اونقدری جا نگرفته که اگر یه کدوم از این دل‌خوشی‌ها رو از دست بدیم، بتونه جای خالی‌شو پر کنه.

برای همینه که حالمون اینهمه بده.


این روزها که دور و برم پر از اتفاقای غم‌انگیز و از دست‌دادنای جان‌کاهه، خیلی به فراغ فکر می‌کنم.

به اینکه اگر هرکدوم از عزیزانمو از دست بدم، چی می‌شه؟

من که برای غم یه آدم غریبه اون سر دنیا از خواب و خوراک میفتم، نوبت خودم بشه چه واکنشی دارم؟

با شناختی که از خودم دارم، قطعا توی داغ خیلی بی‌جنبه‌ام! و بعید می‌دونم بتونم خودمو سر پا نگه دارم.

خیلیای دیگه‌مونم اینجوری هستیم بی‌تعارف.

خیلیامون.


چهل روز، شش ماه، یک سال و بلکه سال‌ها از فقدان عزیزمون می‌گذره، هنوز داغونیم. هنوز نمی‌تونیم به زندگی برگردیم. هنوز حالمون خیییییلی بده.

علتش چیه؟ 

چرا اینقدر ضعیفیم؟

چون توی دلمون، یه قسمت بزرگ خالی شده که با هیچی نمی‌تونیم پرش کنیم. چون هرکدوم از دلبستگی‌هامون، جای خودشونو گرفتن و نمی‌تونن هم‌زمان، جای دیگری رو هم پر کنن. چون دلبستگی‌های ما، مثل خودمون محدودن (یعنی حد و مرز دارن، اندازه دارن، بی‌نهایت نیستن که بشه بیشتر ازشون توقع داشت).

حتی خدا.

خدای ما اینقدرررر کوچیکه که (اگه نگم کمتر) به اندازه یکی از اون دلبستگی‌های محدودمون جا گرفته و وجود نامتناهی‌شو اینقدر تو زندگیامون محدود کردیم، که عملا خاصیت چندانی نداره.

(اگه می‌خواییم ببینیم خدا چقدر تو زندگیامون جا داره، به واکنشمون نسبت به داغ عزیزهامون نگاه کنیم).

خدای ما یه موجود نامرئیه که یه روزی‌ای می‌رسونه و ما هم ازش تشکر می‌کنیم. 

آرزوهامونم در گوشش می‌گیم و امیدواریم (و درواقع توقع داریم)  برآورده کنه.

اما

امان

از 

وقتی

که

فراغ

برسه،

که

روز 

هجر

سیاه

باد

و 

خانمان

فراغ!

اونوقت دیگه خدا رو بنده نیستیم (البته قبلشم بنده نبودیم، طلبکار بودیم). زمین و زمانو به هم می‌پیچیم. به همه اعتقاداتمون بدبین میشیم. به خدای کوچکی که وظیفه‌اش (نعوذبالله) برآورده کردن خواست و نظر ما بوده و حالا (نعوذبالله) تخلف کرده!!

خدای ما اینقدر بزرگ نیست که همه دلمونو پر کنه. که سایه‌اش همه زندگیمونو پوشش بده و گرمای وجودش، جلوی نفوذ هر سرمایی رو بگیره. اینقدر تو زندگیامون جا نداره که اگه جای کسی یا چیزی خالی شد، متوجه‌ نشیم، یا لااقل نابود نشیم!

زندگی‌های ما پر از درد و رنج‌های ناشی از نقص دلبستگی‌هامونه. دلبستگی‌هایی که موندنی و تموم‌نشدنی نیستن. و اون کمالِ مطلقِ بی‌نهایت هم حقیقتاً تو زندگی‌های ما جای چندانی نداره.

همه این حرفا رو دارم به خودم می‌زنم! این "خود"ی که وضعش از همه وخیم‌تره. 

یه تصوری از خدا واسه خودم ساختم که گاهی جلوش دولا راست می‌شم و گاهی هم باهاش قهرم!

من خدا رو واقعا نمی‌شناسم!

اون خدایی که اینقدرررر بزرگه که با وجودش، هیچ نقص و هیچ کم‌بود و هیچ غم و هیچ ترسی باقی نمی‌مونه رو نمی‌شناسم. لمسش نکردم. نمی‌فهممش!

بلد نیستم درهای قلبمو جوری به روش باز کنم که همه دلمو پر کنه.

که دیگه کم نیارم. 

که دیگه محتاج و متحیر نمونم.

که بزرگ شم.

اینقدری که هیچ غمی، هیچ دردی، هیچ وحشتی، زورش بهم نرسه.

من نمی‌فهمم اون ثروت عظیمو که با وجودش، هرچی از دست بدم، هیچه. 

حالیم نمیشه، 

بلد نیستم، 

نمی‌فهمم.

و نمی‌دونم باید چجوری به این درک برسم!

خوش به حال اون قطره‌هایی که چنان در این دریای بی‌کران حل شده‌اند که توی غم‌ها هم شکرگزارند.

که اگر از داغ عزیزی اشک می‌ریزن، از اون طرف هم پشتشون به خدای بزرگشون گرمه. 

اون خدایی که برای بنده‌اش کافیه و با وجودش، دیگه محتاج هیچی و هیچ‌کس نیستی.

اون خدایی که همه زوایای زندگیتو پوشش می‌ده.

اون ثروت تموم نشدنی،

و عشق بی‌پایان،

که یه‌دونه است ولی برات بسه.

 






تاریخ : سه شنبه 100/9/16 | 10:46 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.