سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام نوگلکم!!

اعتراف می کنم بی تعارف که روزای سختی رو می گذرونیم.. من و بابا حامد که جای خود تو هم این روزا حال چندان خوبی نداری...

امان از این تهران!! هرچی بیشتر می گذره اعتقادم راسخ تر می شه که داریم تو یه کارخونه صنعتی زندگی می کنیم که تنها چیزی که توش دیده می شه دود و شلوغی و سر صدا و همهمه است...

اعتراف می کنم که هیچوقت فکرشو نمی کردم که زندگی اینجا به این وحشتناکی باشه...

هرچند ما خیلی هم از این محیط دور نبودیم و تو تموم این سالها سالی یک بار میومدیم اما به قول دوستی تا زندگی نکنی نمی فهمی.. همیشه مهمون بودیم و بعد هم فرصتو غنیمت می شمردیم و سفری می کردیم و خلاصه یکی دوماهی که ایران بودیم مثل برق و باد می گذشت و چیزی که می موند خاطره های خوشش بود و بعد هم دلتنگی و لحظه شماری برای سفر بعدی...

حقیقت اینه که تهران واقعا جای زندگی نیست... همانطور که ایتالیا هم به کل جای زندگی نبود... اما موضوع اینه که تهران فقط یه شهر صنعتیه که کارگرانش باید صبح زود بیان و کار کنند و شب ها به شهرهاشون برگردن و اصلا جای اینکه یه خانواده بخواد توش زندگی کنه نیست.. واقعا تعجب می کنم که اینهمه آدم چطور اینجا زندگی می کنن.. بعد از هفت ماه که از اومدنمون می گذره تو خونه ی خودم چشمام می سوزه بس که هوا فاجعه است... جالب اینجاست که هیچ کس برای هشدارهایی که مسئولین می دن پشیزی ارزش قائل نیست و مثلا روزی که می گن هوا فاجعه است بچه ها و پیرا بیرون نیان می تونی مطمئن باشی که تمام پارک های شهر مملو از وجود بچه ها و پیرهاییه که اصلا متوجه عمق فاجعه نیستند.. و روزی که طرح زوج و فرد برای ماشین ها می ذارین می تونی کاملا اطمینان داشته باشی که احدی به این طرح احترام نمی ذاره و همه ماشین ها اعم از زوج و فرد، تک سرنشین، چند سرنشین و یا شاید هم بی سرنشین!! دود زا و تاریخ مصرف گذشته تا فراری و غیره همه به صورت مسالمت آمیز در آن واحد در شهر دارن طردد می کنن و هیچ اتفاق خاصی هم نمیوفته!!

اینکه در تهران مردم برای حرف مسئولا که هیچی برای جون خودشون و عزیزاشون پشیزی ارزش قائل نیستند یک مبحث پیچیده ی جامعه شناسی و روانشناسیه که جا داره جدی در مورد مباحثه بشه!! البته با حضور همین مردم!!

اما راستی می خوام بدونم که تو شهرهای دیگه هم همین شرایط وجود داره.. البته در مورد آلودگی هوا که هیچ شهری تو دنیا به گرد پای این تهرون خودمون نخواهد رسید... شک نکن!

اما اینهمه خیره سری راستی چرا؟

فقط می دونم از وقتی پام به ایران رسیده جدا به معنای واقعی کلمه دارم دور خودم می چرخم.. به قدری گیجم که انگار افتادم وسط گردباد.. باورت می شه تو این هفت ماه هیچ برنامه خاصی انجام نداده ام؟ حالا سه چهار ماهشم برای اسباب کشی و جابجایی تخفیف!! تو سه چهار ماه اخیر من اصلا نمی دونم باید چکار کنم؟! حتی یه برنامه تفریحی ساده مثل مثلا استخر برام یه معضل پیچیده و بزرگه... فقط اینو می دونم که به هیچ وجه وقت ندارم!! اما اگر بپرسی چیکار می کنی که وقتت اینقدر پره واقعا خودم هم توش می مونم!!

یه احساس سردرگمی توام با ناامنی دارم... نا امنی از این نظر که هیچ اعتباری به آینده نیست!

خلاصه من یه جور درگیرم بابا حامد بدتر از من و تو هم این وسط به هرحال تحت تاثیر قرار می گیری

دارم یه فکر جدی می کنم که از این تهران فرار کنیم

اما هرچی فکرشو می کنم به این نتیجه می رسم که باید با همه ی فامیل یه جا اسباب کشی کنیم و از تهران در بریم وگرنه فایده نداره

اگر قرار به این بود که هم غربت بکشیم و هم دور باشیم که همون ایتالیا می موندیم

این روزا قراره یه پروژه بگیرم.. دانشگاه مجازی هم کم و بیش مشغولم و هرچند نمی رسم خوب و مرتب درسا رو بگیرم اما همچنان مشغولم.. باز اگه این پروژه هه جور شه یه کم برنامه دار می شم...

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

هنوز پمپرزت می کنم اما دیروز یه چند ساعتی بازت گذاشتم اما چشم ازت برنمی داشتم و هر طور بود هراز گاهی می بردمت دستشویی و تو هم کم و بیش همکاری می کردی .. باز جای شکرش باقیه که جایی نجس نشد.. باید بزنم پشتش هرجور شده از شر این پمپرز خلاصت کنم...

خیلی خوب صحبت می کنی و خیلی سریع هم حرفها رو تقلید می کنی

نقاشی هات یه جورایی سر و سامون گرفتن و دو تا چشم می کشی که خیلی برام جالبه دو تا ابرو هم زیرشون می کشی و بعد هم یه دماغ دراز می ذاری وسطشون و یه کم اونطرفتر هم خط خطی می کنی که لابد موهاشه

خیلی نقاشی هاتو دوست دارم

دوستت دارم






تاریخ : سه شنبه 89/9/9 | 5:19 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.