سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 به نام خدا
سلام؛

 

همه‌ی شیطونیاشو می‌کنه، همه‌ی شلنگ‌تخته‌هاشو می‌ندازه، از صبح تا شب نمی‌گه حالت چطوره، وقت خوابش که میشه یهو میشه فرشته‌ی مهربون.
هی میگه: قربون چشات برم، قربون لپات برم، قربون دماغ چاقت برم ... بعد که تموم میشه، پتو رو با لگد میندازه پایین، میگه حالا تو بگو...
آخه من قربون چیت برم؟

- سرده.. پتو رو نزن کنار..

- خییییلی گرممه!

- قربون چشمای قشنگت برم، قربون لپای گردالوت برم، قربون اون دندونت برم که یه ساله افتاده دیگه درنمیاد، قربون.... قربون این انگشتت که بریدی برم...

ادای بریدن انگشتشو درمیاره، صداشو هم: خیششش!

- نمیخوام بگی! واقعا بی‌عقلی بزرگی کردی!

- میخوام بی‌عقلیمو برات تعریف کنم ... داشتم در پاستیلو اینجوری می‌بریدم (رو هوا، چاقوی خیالی رو تو دستش حرکت میده) یهو تخت تکون خورد و خیشششش، رفت تو دستم! (با دقت تو چشمام نگاه میکنه تا مطمئن شه دلم قشنگ ریش شده).

آخرشم که تعریفش تموم میشه، میگه: با تشکر از شکیبایی شما! و ریز میخنده!
الان من قربون چی‌چیت برم؟ اون زبونتو بدم گربه‌ها بخورن؟!

-چشماتو ببند!

- اصن این چسبه نمیذاره بخوابم.. صدا میده!

- فاطمه کوچیک بود، میخواست نره مدرسه، صبح هی میگفت سرم درد میکنه، دلم درد میکنه، بعد که میدید حربه‌هاش کارگر نیست، میگفت اصن این پشه‌هه نذاشت من دیشب بخوابم!

- میشه چسبشو باز کنم؟

- نه بذار فردا بیدار شدی باز میکنم.

- اگه خوب نشده بود چی؟

- میرم از اون مورچه‌ها میارم، بخیه صحرایی میزنیم! (تو یه کلیپ دیدیم بومیان افریقایی برای بخیه کردن زخم‌هاشون از مورچه‌های وحشی استفاده میکردن. اونا رو میگرفتن رو محل زخم، جوری که وقتی گاز میگیره، دو طرف زخم به هم بچسبه. وقتی گاز میگیرن دیگه دهنشونو باز نمیکنن و اونا هم تن مورچه رو جدا میکنن و اینجوری چند تا بخیه‌ی طبیعی روی زخمشون میمونه و مانع عفونت میشه).

غش غش میخنده! بچه پررو!
بوی شامپو اکتیو میده. دیگه بزرگ شده خودش میره حموم. میرم می‌بینم لیفش خشکه، یا برس پشتش. میگم پس خودتو چجوری شستی؟ میگه مامان من بزرگ شدم، خودمو قشنگ شستم. موهاشم خودش سشوار میکشه، یه گروه میرن چپ، یه گروه راست، یه عده هم رو پا وایستادن! داره بزرگ میشه...

 خوش به حال بچه‌ها. یهویی خوابشون میبره. عین این ماشین کنترلی‌ها که از در و دیوار بالا میرن، سر و صدا راه می‌ندازن، بعد یهو شارژشون تموم میشه یه گوشه غش میکنن!
فارغ از همه چیز و همه کس...
بی‌خیال عالم و آدم...

...............
پ.ن.
علی اکبر الان 8 سالشه. از این کارای عجیب هیچ وقت نمیکنه. اهل خرابکاری و کارای خطرناک نیست. برای همین وقتی دیدم از دستش شرشر خون میریزه، شوکه شدم. برق از سه فازم پرید. ولی خب، وقتی بابام میگه بخیه نمیخواد، یعنی دیگه شکر خدا، لازم نیست دنبال مورچه‌گازی بگردم! ((لبخند شیطانی))








تاریخ : دوشنبه 101/11/10 | 12:36 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.