به نام خدا
سلام؛


کار پیش می‌ره. طاقت‌فرسا و طاقت‌فرسا و طاقت‌فرسا.
پر از عشق و امید و شادی‌ام. عین مادری که بار سنگین و سخت کودکی رو در دلش تحمل می‌کنه و لبخند از لبش محو نمیشه. خیلی خوشحالم. وجودم پر نه، لبریز از شعف و شور و هیجانه. لبریز از انتظار.
گفتم انتظار، یادم اومد باری خواستم بگم انتظار، وابسته به امیده و پیوسته باهاش. یعنی اگر امید نباشه، اصلا انتظاری در کار نیست. اگر چشم به راهی، امید داری که چشم به راهی. اگر منتظر وقوع حادثه‌ای، خبری، رسیدن و شدنی، هستی، بی‌شک دلت به امیدی گرمه که اینها رو ممکن به نظر آورده و مجال میده منتظر باشی. امید، خیلی چیز خوبیه. خدا امید هیچ بنده‌ای رو ناامید نکنه.


بالاخره بعد از حدود ده روز، فاطمه بانو موفق شد مدیرشونو ببینه و حرفاشو بزنه. دو تا از همکلاسی‌هاشو که عین بقیه محافظه‌کار و ترسان و گریزانند هم به ضرب و زور! نه شوخی کردم، ان‌شاءالله که با زبان خوش و طیب خاطر!! با خودش برد که زورش بیشتر شه.
هرچند هروقت حرفی زده، دینا ضربه‌ای به پاش کوبیده که تند نره! ولی باز وجودشون بهش دلگرمی داده.
همه حرفاشو زده از صدر تا ذیل. همه همه‌شو. و من دلم همینو میخواست. همین که یاد بگیره مسئول در خدمت مردمه نه مردم برده مسئول. پس باید حرف بزنه و حرف حق بزنه و مطالبه‌گر باشه. و باید نترسه. نه چون دختر منه!!! بلکه چون اصلا چیزی برای ترسیدن وجود نداره.
حالا خیالم راحت شده و خوشحالم و آروم گرفتم.
میتونستم همه این مسائل رو با یه تلفن حل کنم و خیلی فراتر از اینها، ولی خواستم یاد بگیره و رشد کنه.
امروز مدیر دوباره صداشون کرده بود و گزارش پیگیری‌هاشو داده بود. این بهتر و مفیدتر و قشنگ‌تره یا صندلی پرت کردن باران یا بی‌حرمتی‌های یواشکی بقیه بچه‌ها؟!
خوشحالم.


جلسه شورا رو نپیچوندم چون پیچوندن خیلی کار زشتیه! دیر رسیدم ولی به لطف خدا اینجا ایرانه و هیچ قراری سر موعد مقرر برگزار نمیشه. حتی وقت کردم نماز مغرب و عشا رو بخونم و برم علی اکبر رو که حسابی خسته و کوفته بود، برسونم خونه و دوباره برگردم و تازه برسم به ابتدای جلسه! همین قدر آن‌تایم!!

دوست دارم مدت زیادی خونه بمونم و بیرون نرم. خیلی دوست دارم. هیچ چیز به اندازه این رفت و آمدها و ارتباطات و گفت و شنودها و دیدارها و نگاه‌ها و هیاهوها و شلوغی‌ها، نفسم رو نمی‌گیره. دوست دارم از خونه بیرون نرم. یه زمان طولانی.
مردم‌گریز شده‌ام. دل‌گیر و دل‌زده و نامطمئن.


سال داره تموم میشه و بذار بشه.
بذار سال جدید زودتر بیاد و بذار امید داشته باشیم.
بذار فکر کنیم حال زمین و زمان قراره بهتر شه.
بذار چشمان اشک‌بارمون رو پنهان کنیم و لبخند زورکی بزنیم و تصاویر غم‌بار رو از ذهن و دلمون بتکونیم.
بذار زمانه نو شه.






تاریخ : سه شنبه 101/12/23 | 12:2 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.