به نام خدا
سلام؛
علی اکبر اصرار داره روزه بگیره.
شبهای ماه رمضون، من و فاطمه تا صبح بیداریم و نیمههای شب سحری میخوریم.
اصلا برکتی که تو ساعات نیمهشب هست، تو هیچ ساعت دیگهای از شبانهروز پیدا نمیشه. فکر میکنم بازدهی فکری که آدم تو این ساعات داره (به خاطر سکوت بینظیرش و تمرکز و آرامش کاملی که داری) هیچوقت دیگه دست نمیده.
مهمترین و حساسترین و ظریفترین کارها رو توی نیمهشب، بهتر و دقیقتر از هر وقت دیگهای میشه انجام داد.
نیمهشب فقط متعلق به خودته و فقط تویی و خدای خوبت.
خیلی حس خوبی داره. شبنشینی، دل آدمو زنده و با نشاط نگه میداره. حال آدمو خوب میکنه. هرچی صبح میدوی، میدونی که نیمهشب، یه عالمه وقت برات کنار گذاشته و دلت گرمه و خیالت راحت.
در هر حال، اگر با همه این تفاسیر هنوز به نیمهشب ایمان نداری، فقط اضافه میکنم که بعضیا آدم نیمهشباند و من از اون دستهام و هیچ اصرار بیشتری برای چشاندن شهد نیمهشب، به اهل روز ندارم :)
بله میگفتم.
علی اصرار داره با ما بیدار بمونه و سحری بخوره و وقتی علی بیداره ...
- آناکوندا چقدر بزرگه؟
- چی؟!
- آناکوندا! بزرگترین مار دنیا.
الان اینو از کجا پیدا کردی که با قیافه جدی زل زدی به من و متعجب هم هستی از اینکه مامانت با این سن و سالش هنوز نمیدونه اسم بزرگترین مار دنیا چیه؟! لابد الانم داری تو دلت میگی پس تو دانشگاه چی یادتون دادن؟!!
بذار موضوعو خیلی ظریف جمعش کنم:
- نمیدونم والا. ولی میدونم مار بوآ اینقدر بزرگه که میتونه یه فیل درسته رو قورت بده.
با چشمای گرد، همینجور که داره سحری میخوره، منتظر بقیهشه. ای بابا! بدتر افتادم تو دام!
- بعدشم که میخوردش، شیش ماه یه گوشه میخوابه تا غذاش هضم شه. همونجور درسته قورتش میده. بدون اینکه بجوه.
- شیش ماه میخوابه؟؟ پس چجوری میره دستشویی؟!
قاشق همینجوری بین زمین و آسمون تو دستم بلاتکلیف مونده. حقیقتا تا حالا به این قسمت موضوع فکر نکرده بودم! آخه چجوری؟!
- جنگلهها! مارا که نمیرن توالت فرنگی!
میخنده! خیلی بلاست. ولی من خیییلی مامان خوبیام و همچنان سوالاشو جواب میدم!
- وال بزرگتره یا بوآ؟
- به نظرم وال خیلی بزرگتر باشه.
- ولی قدش به درخت سکویا که نمیرسه؟!
خدایا این اطلاعاتو کی به تو فسقلی داده که اینجوری مامانتو آچمز کنی؟! خیال کردی! الان دو تا اطلاعات تخصصی رو میکنم تا ببینی مامانت چههمه چیز بلده (به قول مشهدیها!).
- نه فکر نمیکنم. سکویا بزرگترین موجود زنده دنیاست (دیدی؟!). از وال هم بزرگتره. هیشکی قدش به سکویا نمیرسه (تامام!)
باز منتظر بقیهشه. تموم شد دیگه. اصلا یه جوری سوال میپرسه که یه ساعت جوابش طول بکشه و خودش غذاشو تموم کنه و تو یه ریز واسش حرف بزنی!
آخرشم که خیالش راحت میشه، میگه:
- میشه دراز بکشم؟
الان سحریتو خوردی، جواب سوالاتم گرفتی، دیگه کاری باقی نمونده هان؟! چشماش قرمز شده. صبحها زود بیدار میشه. عادت نداره اینهمه دیر بخوابه.
- دراز بکش. ولی معدهات پره. سرتو بالا بذار.
میخزه رو مبل راحتی و به سه شماره خاموش میشه. انگار یهو برقش میره!
من موندم و سکویا و آناکوندا و بوآ و ...
و دعای سحر!!
دعای سحر!
همون که هی وسطش میگه: بدو الان اذان میشه! (حالا با یه لحن مناسبتر!).
بازدید امروز: 153
بازدید دیروز: 190
کل بازدیدها: 584614