به نام خدا
سلام؛
حرف اصل و نسب که میشه، همه باید سکوت کنیم و چشم بدوزیم به لبان مبارک "پدر" و گوش بسپریم به کلامش. بیاینکه پلک بزنیم یا نفس بکشیم.
کافیه وسط سخنانی بدین چونان مهمی، یکی روشو برگردونه و خدای نکرده خدای نکرده، دم گوش بغل دستیش پچپچی کنه. پدر به سرعت صحبتش رو قطع میکنه و عینهو اساتید دانشگاه، از اون نگاههای نافذِ توام با سکوتِ خُردکننده حواله طرف میکنه، تا طرف از شرم و خوف، سر به زیر افکنده و عبرتی شود برای سایرین.
پدر همیشه ماجرا رو اینجوری تعریف میکنه، بی کم و کاست، بی کلمهای تغییر:
- ما اصالتاً اهل کُمساریم [هیچکدوممون -جز پدر- نمیدونیم کمسار کجای دنیاست ولی دیگه برای هممون یه مکان مقدسه!]. قدیم، گیلان اینهمه شهر که نداشت. رشت و فومن و شفت و ... همه دهات بودند. مرکز گیلان، کمسار بود و کمسار شهر بود. حتی تیمور لنگ هم توی سفرنامهاش از کمسار و مردم خوبش نوشته [دَمِ تیمور گرم! راضی به زحمت نبودیم!].
و ادامه میده:
- پدربزرگ من، اهل کمسار بود و اون زمان چون املاک زیادی داشت، برای اینکه بالای سر زمین و رعیتش باشه، یه عمارت بزرگ میسازه نزدیک شفت. بچهها که بزرگ میشن، همونجا ازدواج میکنن و تو همون عمارت ساکن میشن. پدربزرگم عاشق کربلا بود و سالی یه بار با اسب میرفت کربلا. بعد مرگش هم طبق وصیتش توی کربلا دفنش میکنن. مادربزرگم هم طبق وصیتش تو قم دفن شد.
همیشه همین قصه عیناً تکرار میشه.
همینطور در مورد اسم خانوادگیمون:
- اون زمان وقتی میخواستن کاری رو در جایی اجرایی کنن، میرفتن پیش بزرگ اون منطقه و از طریق اون، موضوع رو با مردم مطرح میکردن. یه بار مسئول ثبت احوال اومد پیش پدربزگم و گفت میخواییم برای مردم "سجل" صادر کنیم. پدربزرگم هم طبق عادت همیشگیش شروع کرد به سوالپیچ کردن طرف: "سجل چیه؟ به چه درد میخوره؟ برای چی میخوایین رو مردم فامیلی بذارین؟ فامیلیشونو چی میخوایین بذارین؟" و خلاصه طرف که حسابی جواب پس میده، دست آخر میگه ببخشید حالا اجازه میدین فامیلی شما رو بذارم "آگاهی" (چون زیاد سوال میکرد)؟! اون وقتا اینجوری بود. مثلا میرفتن سراغ یکی، میدیدن بالای درخته، فامیلیشو میذاشتن "بالادرختی"! اینجوری فامیلی میذاشتن.
بععععله! خلاصه چُنین شد که ما پدیدار گشتیم.
و چُنینتر شد که فهمیدم خون اجدادمون تمام و کمال در رگهای علیاکبر جاریه و حق بود فامیلیشو میذاشتن "آگاهی". اینقدر که سوال میکنه! ولی خب مامور ثبت احوال که این چیزا سرش نمیشه. رفته دیده اجداد پدری علی اکبر نشستن دستهجمعی مشغول حک کردن هستن، فامیلیشونو گذاشت "حکاکان"!
بازدید امروز: 154
بازدید دیروز: 190
کل بازدیدها: 584615