سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام جیگرییییی............

بعد از غذا می گیم الحمدلله... مرسی خدا جونی اینهمه چیزای خوب خوب بهمون دادی...

بهت می گم خدا کوش؟ با چنگالت بالا رو نشون می دی می گی اون بالاس

می گم می بینیش؟ می گی آره...

می گم چه شکلیه؟ با همه ی اجزای صورتت لبخند می زنی و می گی این شکلیه...

الهی قربون شکل ماهت برم با اون دل صاف و خوشگلت که اینقدر قشنگ همه چیزو می بینی...

حالا دیگه درست صحبت می کنی.. خیلی چیزایی که قبلا جابجا می گفتی مثل روشن و خاموش یا بالا و پایین یا کم و زیاد رو حالا دیگه درست سر جاشون می گی...

وقتی روسری سرت می کنی یا یواشکی رژ مامانو می زنی و احساس بزرگ شدن و خوشگل شدن بهت دست می ده یه دستتو می زنی به کمرت و کسی رو تحویل نمی گیری یعنی که دیگه کسی شدی برای خودت!! همینطور وقتی کسی ازت تعریف می کنه که چقدر دختر خوبی هستی چقدر خانومی یا چقدر خوشگل شدی و ....

وقتی این حرکاتتو تماشا می کنم خیلی جلوی خودمو می گیرم که نخندم ولی آخر سر پقی می زنم زیر خنده و تو هم می خندی می گی مامان چرا می خندی؟ منم زود می گردم یه چیزی دور و بر پیدا کنم و مثلا می گم دارم به اون آقا شیره می خندم که آدمو اینجوری نیگاه می کنه!! و تو در حالی که هنوز داری ریز ریز می خندی می گی داری به من می خندی؟

الهی قربونت برم...

وقتی بزرگ شدنتو تماشا می کنم احساس می کنم زمان به سرعت برق و باد می گذره و باید لحظه لحظه اشو دو دستی چسبید و به یاد سپرد و خوشحالم که خاطراتتو اینجا می نویسم چون همین حالا که فقط دو سال و نیم از داشتنت گذشته وقتی به آرشیومون سر می زنم می بینم چه لحظه های بامزه ای که به این سرعت یادم رفته و به کلی فراموششون کرده بودم...

خدا رو هزاران بار به خاطر داشتنت شکر می کنم...

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

پس نوشت:

گلاب به روتون توی دستشویی چهار تا شمع صورتی گذاشته ام که هر وقت احساس می کنم وقتشه می گم فاطمه جونی بدو بریم شمعا رو فوت کنیم و خوشبختانه دو روزه که این ترفند جواب داده و به هوای شمع ها قدم رنجه می کنی و میای تو دستشویی و وقتی کارتو می کنی شمعا رو فوت می کنی و دست می زنیم!

 






تاریخ : دوشنبه 89/12/23 | 2:56 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.