به نام آنکه دوستش دارم
دیروز تماس گرفته بودند که رزومه مختصری اعلام کنم. هرچی فکر کردم چیز خاصی به نظرم نرسید!
وسط جنگلی کوهستانی بودم و تو نخ درخت کهنسال پهنی که سراپاش پر از شکاف بود و جون میداد برای لانه گزینی. و دنبال راهی قابل عبور برای بالاتر رفتن و کشف دستنیافتنیها. و پیگیر صاحبان آوازهای گوشنواز در لابلای شاخهها. و حواسم دنبال ثبت حس و حال زیبا و بکری بود که در محاصرهاش بودم. چشم و گوش و نَفَس و لامسه، در کار ضبط بودند و این وسط، جای جنبیدن زبان نبود مگر به تحسین این جمال کامل.
برای لحظاتی، تمام فعالیتی که در این سالها داشتم، از جلوی چشمم گذشت؛ پراکنده، متعدد، گوناگون، و گاهی بی ارتباط با هم.
همگی غیررسمی و با اهداف شخصی (و نه سازمانی) بودند.
حوصله شمردن نداشتم و به چشمم هم چیز قابل ذکری نیومد. پس فقط مختصری از تحصیلات رسمی اندکم گفتم و اینکه بیشتر فعالیتم هنریه (و به کار شما نمیاد). باز خودشون سوابق همکاریای که پیشتر داشتیم رو با سماجت اضافه کردن.
به چه درد میخوره این حرفا؟! حیف قلم، حیف کاغذ، حیف وقت، که بخواد صرفِ ثبت پارههای ناچیز گذشته بشه. چه بهتر که آدم ثبت کنه چقدر کارِ نکرده داره!
دَر این اِنقِلاب، آنقَدر کار هَست که میتَوان اَنجام داد، بی آنکه هیچ پُست، سِمَت، حُکم، و اِبلاغی دَر کار باشَد ... (شَهید بِهِشتی رَحمَهُ الله عَلَیه).
............
هرچند اینکه سخت شکستی دل من است
غمگین مشو که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم، قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
چشمان من مسیر تو را گم نمیکنند
فانوس اشکهای من از بس که روشن است
جای گلایه پیش تو چون شمع سوختم
لب باز کردهام به زبانی که الکن است
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خواب بد، سزای من «از یاد بردن» است
![](http://www.Parsiblog.com/PhotoAlbum/emozionante/Thumb_64020.jpg)
بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 107
کل بازدیدها: 589958