سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام آنکه دوستش دارم و تو دوست‌ترش داری
سلام؛


روزها، بارها و بارها، از کنار عکست رد میشم و نگاهت می‌کنم و نگاهم می‌کنی و هر دو لبخند می‌زنیم؛ لبخند آشنایی به آشنایی.
طاقت اینهمه محبت بی‌دریغ نگاهت رو ندارم. نگاهم رو زود می‌گیرم و رد می‌شم:
  + از من راضی هستی؟


................
- چرا اینقدر خودتو اذیت می‌کنی؟!
- از سر بیچارگی!


+ تو بیچاره‌ای رو خریدار هستی؟


................
دوست دارم بگم و دوست ندارم بگم.
سکوت می‌کنم و می‌خندم و سرمو پایین می‌ندازم.
هر کی هر چی می‌خواد بگه.
هر کی.
هر چی.
تویی که همه‌جا پیچیدی، تویی که عین آتشی، درست وسط قلبم نشستی و شعله گرفتی، شعله گرفتی و نور می‌بخشی، تویی که دوستت دارم و دوست‌ترم داری،

+ تو این مدلی راضی هستی؟ 
...............


من که راضیم. من که به تمامی از مثل تویی راضیم. من که همه جوره از قراردادمون راضیم و پاش هستم؛ هر جور، هر جا، هر وقت، هر اندازه. من اومدم که باشم و بمونم. رسمی.
+ تو مهاجری رو -اندکی، به کوتاهی، گوشه‌ای- جا می‌دی؟

 ................


کاش می‌شد آن روز (یا آن شب، یا آن روز تاریک، هرچه) بر زمینم نمی‌گذاشتی و بی‌خبر، مستوری نمی‌گزیدی. کاش قدرشناس بودم. کاش می‌فهمیدم.

چه‌ها که بر سرم نیاوردی ای غفلت!

چه‌ها که بر سرم نیاوردی!

چقدر سخت است خرابه‌ای را بازساختن.

چقدر سخت است.






تاریخ : پنج شنبه 102/4/29 | 9:33 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.