به نام دوست
سلام؛
نه پای آمدن دارم،
نه تاب نیامدن.
نه روی ماندن،
نه طاقت دل کندن.
بی تو چگونه زندهام؟!
ای کاش اینطور میان زمین و آسمان، بر زمینم نمیگذاشتی.
که هم زمین از سنگینی من خسته است،
و هم من از تنگی زمین به تنگ آمدهام.
و از این دلتنگی به تنگ آمدهام.
و دیگر نای دلتنگی ندارم.
و از این ناتوانی به تنگ آمدهام.
کی وقتش میرسد؟
میبینی که.
نمیشود که نمیشود که نمیشود!
بی تو چگونه سر کنم؟
آخر ای سنگدلِ سیمزنخدان تا چند
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان، تا چند
خار در پای گل از دور به حسرت دیدن
تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند
گوش در گفتنِ شیرین تو واله تا کی
چشم در منظرِ مطبوع تو حیران تا چند
بیم آنست دمادم که برآرم فریاد
صبرِ پیدا و جگر خوردنِ پنهان تا چند
تاریخ : شنبه 102/4/31 | 12:26 صبح | نویسنده : زاهده آگاهی | >
درباره وب
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
امکانات وب
بازدید امروز: 65
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583709