به نام خدا
سلام؛
هدیه، هرچی که باشه، خیلی جذابه.
ولی وقتی با هدیهگیرنده تناسب داشته باشه،
یعنی از محبت عمیقی ناشی شده که حاصل شناخته.
مثلا معمولا برای من عطر و گل و کتاب میارن.
یعنی جز اینکه دوستم دارن، منو خوب هم میشناسن.
خواستم بگم خیلی خدا منو دوست داشته که هدیهای مثل تو بهم بخشیده. تو بهترین چیزی هستی که میتونم آرزو کنم و خود خود اونی هستی که همیشه میخواستم.
خوش اومدی به دنیای من!
زیباترین و مهربونترین و دلارامترینم.
امروز لابلای دوندگیهای همیشگی، مدام چشمم به ساعت بود.
خواستم بیام مدرسه دنبالت که سورپرایز شی، نرسیدم.
وقتی اومدی و ناهارتو خوردی، گفتم بپوش بریم باغ کتاب.
کلی ذوق کردی.
میدونستم که هیچی تو دنیا بیشتر از این خوشحالت نمیکنه که با هم بریم باغ کتاب.
منم عاشق باغ کتابم. چقدر حس و حال خوبی داره.
بگذریم از ترافیک فاجعه رفت و برگشت.
ماشینو هرچند با فاصله خیلی زیاد، ولی در عوض تو سایه پارک کردم و از اول طی کردیم که هر کی بره پی کار خودش و تو فضای به اون بزرگی، گیر همدیگه نباشیم.
وقت برگشت، بارون گرفته بود.
ماشین عین زمان جنگ که با گِل استتار میکردن، سر تا پا گلی شده بود.
اما عجب بارون خوشگلی بارید.
گفتم: ببین خدا میدونست تو چقدر بارون دوست داری، روز تولدت همچین هدیهای بهت داد.
بوی باران،
بوی سبزه،
بوی خاک ...
تولدت مبارک فاطمه جانم،
عسلم،
عشقم.
.............
وقتی رسیدیم خونه، دیگه پاهام حسابی درد گرفته بود. رانندگی تو ترافیک هم مزید علت شد. حالا فرض کن تو این شرایط، ببینی آسانسور هم خرابه و مجبور شی چهارطبقه خودتو بکشی بالا.
تازه توی طبقه سوم هم یه سوسک بزرگِ دیوونه انتظارتو بکشه، از اینا که اگه هولش کنی قاطی میکنه نمیدونه کدوموری فرار کنه.
بعد که با هر مصیبتی رسیدی بالا، تازه برق بره. بعد بیاد، باز بره. و این بیست بار تکرار شه!
و درست در همین هنگامه، باباجونی هم زنگ بزنه که دارم میام اونجا و اهل غذای بیرون هم نباشه و تو بمونی زار و داغون که الان شام چی درست کنم؟!
سپاس خدای را که باویشکا را آفرید!
عکس رفیق شفیقت بلو جان هم بماند به یادگار:
بازدید امروز: 140
بازدید دیروز: 190
کل بازدیدها: 584601