به نام خدا
سلام؛
به جز بوی اسپند، عطر گلاب رو هم خیییلی دوست دارم. یه اسپری کوچک دارم که توش گلاب ریختهام و گاهی به صورتم اسپری میکنم. خییییلی حالمو خوب میکنه. انگار یه مشت شادابی و دلخوشی میپاشم تو صورتم. عین اسپری ضد حریق، احساسات منفی، خستگی و خوابآلودگی، و استرسهامو به طور کامل خاموش میکنه. و کلی توصیفات عرفانی دیگه... اونوقت با این اوصاف، این درسته که تو برای چُنین چیزی طنز بسازی؟!
- میخوای برات یه جوک تعریف کنم؟
- اوهوم!
- میدونی به کسی که زیاد به خودش گلاب بزنه چی میگن؟
- چی؟
- میگن گلابی!
عایا من حق ندارم دور خونه دنبالت بدوم تا گیرت بیارم اون زبونتو ببرم بدم گربهها بخورن؟! آدم در لفافه به مامانش میگه گلابی؟!
........
قبل از خواب معمولا با هم صحبت میکنیم و البته تو صحبت رو کش میدی که دیرترتر بخوابی!
بهت میگم بعد از ماه صفر میخوام واست تولد بگیرم، دوست داری چیکار کنیم؟
میگی ببین من یه زمین فوتبال میخوام با یه کیک رئال مادرید. همه دوستای کلاسمونم میخوام دعوت کنم.
بعد شروع میکنی به چینش تیم خیالیت و یکییکی اسم دوستاتو میگی و پُستشونو تعیین میکنی ... همینجور تو ذهنت فوتبال بازی میکنی و واسه من گزارش میکنی. دِ بخواب بچه!
..........
بچه آرومی هستی با سیمایی به شدت معصوم و دلبهرحمآورنده! اصلا اهل زد و خورد نیستی و تمام تحرک و شیطنتت خلاصه میشه تو فوتبال و شوت زدن. اما با اینهمه، یه وقتایی هم صبرت سرمیاد:
چند وقت پیش با کلی هیجان و افتخار تعریف میکردی که یه پسره تو باشگاه اذیتت میکرد و تو هم حسابی کتکش زدی!
بابا گفت: یکی اذیتت میکنه برو به مربیتون بگو دعواش کنه. تو نزنش.
گفتی: وقتی خودم از پس کار برمیام چرا به یکی دیگه بگم؟!
خودت از پس کار برمیای؟! این اصطلاحاتو کجا یاد میگیری تو؟!
...........
ببین علیاکبر!
اینا رو میخواستم روز تولدت بنویسم نشد. حالا از دوم شهریور تا 18 شهریور، اینقدرا هم راه نیست. همچنان که از 1393 تا 1402، چندان راهی نبود. چشم به هم گذاشتیم، پسر مهربون و آروم و خوشخندهای که شکل فرشتهها بود، شد 9 ساله. چشم به هم گذاشتیم.
صبح داشتم خاطرات کوچیکیاتونو براتون تعریف میکردم. شماها خیلی دوست دارین از این حرفا بزنم. چون بچه که بودین خیلی بچههای خوبی بودین و منم همش چیزای خوب خوب براتون میگم . تو خصوصا هی دوست داری بعضی جاهاشو باز تکرار کنم:
- من تا از خواب بیدار میشدم میخندیدم؟!
- کوچیک بودم اصلا اذیتت نکردم؟
- اینقدر هندونه دوست داشتم با کله میرفتم تو ظرف هندونه؟
- خیلی خوشحال شدین خدا منو بهتون داد؟
هی دوست داری از اینجور حرفا بزنم و کلی ذوق میکنی.
بچهها تشنه محبتند و اینکه کسی عاشقانه دوستشون داشته و بابت وجودشون خوشحال باشه.
این نیاز بچهها، از هر چیزی اضطراریتره و رفع این نیاز میتونه بستر مناسبی برای رشد و موفقیت براشون فراهم کنه.
حالا فعلا همینجوری در لفافه تولدت مبارک تا بعد از ماه صفر ببینم چه پسری هستی!
خیلی دوست دارم. خیلی خوشحالم خدا تو رو بهمون داد. قبل از تو فکر نمیکردم پسرداشتن میتونه اینقدر شیرین باشه. تو بهترین پسر دنیایی. مهربون، مسئولیتپذیر، صبور، و خیییییلی دوستداشتنی.
بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583698