سلام بر بوستان سبز قلبم....!!!
گل زیبای من این پست با پاکی و طراوت تو سازگاری ای نداره.. اینبار بذار واسه دل خودم بنویسم...
فکر می کنم به تعداد و تنوعی که انواع گناهان دارن توجیح و تعریف برای گناه وجود داره.. هرکی به شیوه ی خودش گناه رو تعریف می کنه و به همون شیوه بارشو نادیده می گیره... دوست داشتم یه تعریف خوشگل برای این نهایت زشتی پیدا کنم می بینی که شدنی نیست... با خودم فکر کردم اصلا گناه یعنی چی؟ چون این روزا می بینم که هرکی هر کاری می خواد می کنه و به هر طریقی توجیهی براش پیدا می کنه و متاسفانه روز به روز هم فراگیر تر و اپیدمیش گسترده تر می شه.. امروز می بینم که بین آدم حسابی ها!! هم داره رواج پیدا می کنه..
اما راستی گناه یعنی چی؟ به نظر من گناه یعنی هر کاری که وقتی داریم انجامش می دیم حواسمون نیست (= مطمئن نیستیم= یقین نداریم و ... ) که خدا داره نگاهمون می کنه که اگه حواسمون باشه و مطمئن باشیم و یقین داشته باشیم که خدا داره ما رو می بینه اون کار رو انجام نمی دیم.. ما یا خدا رو قبول داریم یا نداریم.. یا عاشقش هستیم یا ازش متنفریم... یا باور داریم که هست یا باور داریم که نیست.. به توجیح و تعریف هاشم کاری ندارم.. با خودمون که دیگه تعارف نداریم.. یا مسلمونیم یا نیستیم... اگه نیستیم که هیچی اصلا جای بحثی نیست.. اما اگه ادعا داریم که مسلمونیم (دقت کن: اگه حتی فقط ادعاشو داریم) پس عاشقانه خدا رو می پرستیم.. پس هرچیزی که معشوقمونو ناراحت کنه گناهه.. هرچیزی که غمی به دل معشوق بنشاند گناه است... به همین سادگی!!
حالا چی خدا رو ناراحت می کنه؟
شیطون وقتی آفرینش ما رو دید با خدا کل انداخت که من اعتباری رو که برای این بنده هات قائلی به صفر می رسونم تا بهت ثابت کنم انسان ارزششو نداره! انسانی که " از کف خاکی که بر بادش توان داد" ساختی ارزش اینو نداره که مثل تو خدایی بهش بنازه و به دیگر آفریده هاش که عمری عبادتشو کرده بودن بگه در برابر این شاهکارم سجده کنید!!
خدا آبروی مثل من و تویی آدمیزاد رو خرید.. گرون هم خرید.. یعنی بالامون خیییییییییییلی پول داد... خب؟! حالا نمی تونه ببینه من و توی ساده دل با این دشمن خونی (که دشمنی آشکار است نه پنهان و آشکارا دشمنی می کند و ضربه می زند نه پنهانی) رو هم بریزیم و عزممونو جزم کنیم که خودمونو دستی دستی نابود کنیم و به خاک سیاه بنشونیم و اراده کنیم که پست و بی ارزش باشیم... آخه می دونی ما حیفیم!! لابد یه چیزی هستیم که خدا اینهمه بالامون پول داده! باور کن!
اینه که خدا دلش به حال ما می سوزه.. چون ما اینقدر ارزششو داشته ایم که نماینده های خدا روی زمین باشیم.. نماینده یعنی چی؟ یعنی سفیر.. دیدی هر دولتی یه سفیر به کشورهای مختلف می فرسته.. سفیره حکم صاحب اون دولت یعنی رئیس جمهور رو داره و حرفش و عملش باید مطابق با اون باشه وگرنه لایق عنوان سفیری نیست و برش می گردونن... ما هم سفیرهای خدا هستیم که فرستادتمون زمین.. حالا کی و چرا و چگونه اش بمونه... حالا که خدا ما رو انتخاب کرده لابد یه شایستگی ای تو وجودمون دیده دیگه... پس باید حرفمون و عملمون مطابق با خواسته های خدا باشه... مطابق با برنامه ای که خدا تنظیم کرده.. این خواست و برنامه چیه؟ همین که بهش می گن برنامه ی سعادت انسان... بزرگ شی تو دینی می خونی!
واسه اینکه تنها نباشیم و در برابر حملات چپ و راست شیطون سردرگم نشیم خدا هرازگاهی برامون پیامبری از بین خودمون انتخاب کرد.. این پیامبرا محکم ترین مردم زمان خودشون بودن که به هر بادی نمی لرزیدن و استوار می موندن.. یعنی باید هم مقاوم و استوار می موندن چون بعد از رسالتشون انواع طوفان ها رو تجربه می کردن... هر بار هر پیامبری اومد عده ای مخالف و عده ای موافق داشت..
مخالفا اونایی بودن که عاشق زیبایی های فریبنده ی دنیا شده بودن و نمی تونستن از این زیباروی دلفریب چشم پوشی کنن.. و خداییش که دنیا بی اندازه زیباست هرچند به همون اندازه هم نامرده و عاشقاشو به خاک و خون می کشه... اصلا لذت می بره که عده ای رو مچل خودش کنه و دنبال خودش بکشه و ذلالت و بدبختی شونو ببینه و پوزشونو به خاک بماله... اینم یه جورشه دیگه!
موافقا اونایی بودن که ته دلشون یه چراغی هنوز سو سو می زد.. به این می گن فطرت.. یه چیزایی وقتی به دنیا اومدیم تو دلمون گذاشته بودن مثل چراغ که هرچی از خدا فاصله بگیریم فیتیله ی چراغو کشیدیم پایین و نورش کم می شه و هر چی به سمت خدا بریم چراغمون شارژ می شه و پرنورتر می شه... اینه که اونایی که هنوز کامل چراغاشونو خاموش نکرده بودن جذب صحبت های پیامبر می شدن که در واقع با فطرتشون همخونی داشت..
اما هرکدوم از پیامبرا که از دنیا می رفتن یا کشته می شدن بعد از مدتی حرف و یادشون هم از بین می رفت تا اینکه خدا اراده کرد پیامبر اسلام رو به رسالت مبعوث کنه.. حضرت محمد (ص) که اومد دینی آورد که تا دنیا دنیاست باقیه و حتی شده در حد اسمی و یادی دینش پابرجاست و کتابی آورد که دست هیچ بنی بشری نمی تونه نقطه ای بهش اضافه یا ازش کم کنه...
اما اختلاف ها درست همون وقتی تو دین ما پیدا شد که پیامبر از دنیا رفت..
کینه ها رو کینه ها انبار شد.. هرکی اومد یه مسلک جدید آورد... این میون دشمن هم بیکار نبود و زمانی که خودی به نابودی خودی کمر همت بسته بود دشمن هم سودجویی کرد و مکاتب و فرقه های مختلفی واسمون طراحی کرد که حالشو ببریم.. اختلاف نظرها روز به روز پررنگ تر و عمیق تر شد و الکی الکی شدیم هفتاد و دو ملت...
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه... چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
آره دقیقا افسانه!! افسانه پردازان سر و کله شون پیدا شد و هرکی در قالب رمان و داستان های کوتاه و بلند حرف از فلسفه زد و عرفان... پشت سر هم عرفان های کاذب ظهور کردن و کاسه کوزه ی ما رو در هم شکستن
حالا ما موندیم حیرون و سرگردون که راه کدومه چاه کدومه
اینه که حالا واقعا تعریف دقیقی از واژه ای به این مهمی نداریم: گناه!!
واقعا ما به چی می گیم گناه؟
تو آرایشگاه خانومایی که ناخن مصنوعی می کارن (از سر جبر دوران!!) و اصرار هم دارن که نماز بخونن!! حکم وضوی جبیره رو صادر می کنن و به همدیگه توصیه می کنن!
وقتی صحبت از خدا و ایمان می شه هرکی می رسه می گه ایمان باید تو دل آدم باشه.. آدم باید دلش پاک باشه! آدم باید نیتش پاک باشه... ما قصد گناه که نداریم (هرچند عملا گناه می کنیم اما دلمون که پاکه!!) .. ما اعتقادات خودمونو داریم.. بالاخره هرکی واسه ایمانش یه راهی باید پیدا کنه... به نظر ما می شه نماز هم نخوند.. مگه خدا به نماز ما احتیاج داره؟! می شه هر کار خلاف دیگه ای رو هم انجام داد و ته دلمون هم خدا رو دوست داشته باشیم.. خدا هم که ما رو دوست داره و موضوع حله... نه؟! واااااااااللللااااااااااااااااااا....
حالا واقعا می شه آدم کسی رو (تصور کن آدمی رو) دوست داشته باشه و تو عمل بهش ثابت کنه من دشمن تو ام؟ نه! خداییش!! می شه آدم طرفدار یه آدمی باشه و بره تو لشکر دشمناش رو رفیقش شمشیر بکشه و بگه ته دلم که عاشقتم...!!
بابا بی خیال تو رو خدا... باور کن خدا به عشق من و تو اونم من و توی آدمیزاد هیچ احتیاجی نداره... (با تاکید موکد خوانده شود!!).. هیچ نیازی نداره... باور کن!
حالا چجوریه که تو سپاه دشمنای خدا جمع شدیم.. لباس دشمنای خدا رو می پوشیم.. سلاح دشمنای خدا رو دستمون می گیریم... شمشیرم از رو می بندیم.. حرفمون حرف دشمنای خداست... فعلمون فعل دشمنای خداست.. به شادی دشمنای خدا شادیم و به غمشون اندوهگین... اونوقت ته ته اعماق قلبمون می گیم خدایا دوستت دارم!!! تو چرا باور نمی کنی من دوستت دارم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به نظرت چقدر علامت تعجب بذارم جواب می ده؟!!!!!!!!
نه دیگه.. یه کم هم ته دلمون منطقی باشیم تو رو خدا!... با خودمون که دیگه تعارف نداریم... همه کاری بکنیم و بگیم مسلمونیم؟ بابا چرا اینهمه تعارف کنیم؟! خب مسلمون نیستیم!! چرا با خودمون رودربایستی داریم؟!
حق اینه که آدم یا مسلمونه و دیگه کمترین کاری که می کنه نماز می خونه یا مسلمون نیست... اگه مسلمونی برای نمازت باید وضو بگیری... توجیح و تفسیر و خدا می بخشه و از این حرفا رو بریز دور... اگه سالمی که شکر خدا! وضوی جبیره دیگه چه صیغه ایه؟ بابا چرا آدم خودشو به زحمت بندازه؟! نمازی که باطله خب نخون... به همین سادگی!
هر کاری میایم بکنیم می گیم ما قصد گناه نداریم خدایا تو هم شاهد باش هااااا... یه وقت فکر نکنی قصد گناه داریم هیچ هم خوفی نداریم که ممکنه به گناه بیفتیم.. اصلا ما استثناییم... اونایی که خدا تو قران گفته منظورش ما نبودیم که!.. منظورش آدمای معمولیه... ما که بابا دیگه کسی هستیم... گناه چیه؟ خطا چیه؟ لغزش چیه؟ ما از همه ی اینا مبراییم!! خدایا تو خودت که بهتر می دونی!!!!!!!!
مجلس حرام می ریم... آخه زشته دعوت کردن نریم ناراحت می شن.. بابا صله رحمه... مجلس حرام چیه؟ ... (خودمو می گما!!)... می ترسیم که پس فردا برامون پشت چشم نازک کنن و پشت سرمون حرف بزنن.. دیگه تحویلمون نگیرن و اصلا از فامیل تردمون کنن...
هیچ چیزی گناه رو توجیح نمی کنه... هیچ چیزی!! این حرف خداست..
چرا مایی که خدا رو دوست داریم و واقعا هم دوستش داریم قیافه هامون، ظاهرمون، لباس پوشیدنمون، حرف زدنمون، حرکات و رفتارمون، معاشرتمون، و در مجموع همه ی وجودمون شبیه دوستای خدا نیست؟
چرا همش می گیم ما که هیچوقت علی (ع) نمی شیم! خب معلومه که نمی شیم... اما مگه سعی کردیم یه قدم هم که شده به علی(ع) نزدیک شیم؟
چرا با این بهانه ها فاصله هامونو با دوستای خدا زیاد و زیادتر می کنیم؟ حالا که شبیه دوستای خدا نمی شیم خودمونو شبیه دشمنای خدا کنیم!! خدایا شاهد باش که ته دلمون هنوزم دوستت داریمااااا... هرچند شمشیرامونو از رو بستیم اما دلمون که با توا... فکر کنم تو کربلا هم بیشتر لشکر یزید ملعون ته دلشون خدا رو دوست داشتن... حتی شاید ته دلشون امام حسین (ع) رو هم دوست داشتن... منتها یا روشون نشده بیان کنن.. یا دیگه جبر روزگاره دیگه!!
حالا هی بشینیم بگیم اللهم کن لولیک الفرج
کدوم فرج؟ مگه اونایی که پیامبرا و ائمه رو کشتن و اینهمه مسلمونا رو آزار و اذیت می کنن لشکر جنیان بودن؟ نه بابا! همشون آدمن... آدمیزاد.. مثل من و تو... خیلی هاشونم ته دلشون خدا رو دوست داشتنا... قصد گناه هم نداشتن!! نیتشونم هم پاک بوده!!... اصلا دلشون پاک پاک بوده... یکیش ابن ملجم... مگه کم عبادت خدا رو می کرد... عاشق خدا بود... شب و روز هم عبادت می کرد.. واجبات که هیچی ته مستحبات رو هم دراورده بود.. آخرش هم با دلی پاک و سرشار از عشق و ایمان به خدا بهترین بندگان زمانش رو شهید کرد... قصد گناه هم نداشتا می خواست ثواب کنه و عاقبت به خیر شه!! باور کن!
خب حالا ما چیکار کنیم؟ ما که تو واجباتمونم لنگ می زنیم... اصلا فرض کن الان امام غائبمون (روحی فداه) حاضره و جایی رو کره ی زمین مشغول امور مسلمینه.. نه دقیقا می خوایم چیکار کنیم؟ هیچی!! ما خیلی هنر کنیم خودمونو جمع کنیم!!
باور کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (... و یک دنیا علامت تعجب که اینجا مجالش نیست!)
یه کم قضیه رو پیشرفته ترش کنیم:
گناه یعنی تمام لحظاتی که بی یاد معشوق سپری شه...
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت... باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
اووووووووووه... له شدیم زیر بار اینهمه گناه!! بذار پس ثوابا رو بشماریم: لحظاتی که به یاد خدا بودم دقیقا چند ساعت در بیست و چهار ساعت شبانه روزمه؟ بیست ساعت؟ ده ساعت؟ پنج ساعت؟ چند دقیقه؟ چند ثانیه؟ لحظه ای؟ اصلا لحظه ای بوده که به یادت باشم؟ نماز هم خوندما... اما نمی دونم سر نماز یاد چی بودم؟! یاد امتحانام؟ یاد خانواده و دوستان؟ یاد مشکلات و مصائب؟ هرچی بوده در راستای درس بوده استاد!! باور کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هفته ی بی خیالی که تو پست قبلی ام اومد خوب پروژه ای بود... می خوام یه هفته هم یه تمرین جدید کنم.. اسمشم بذاریم هفته ی یاد... یاد یار؟! یادآوری؟ هفته ی خیال...
آره اسمشو بذاریم هفته ی خیال... خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم........ دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
پس این هفته که از همین لحظه شروع می شه هفته ی خیاله... خطا هم بسیار جایز!
ألم یَأنِ للذین ءامنوا أن تخشع قلوبُهم لذکر الله» ... آیا وقت آن نرسیده است که قلب های آنان که به خدا ایمان دارند در برابر یاد او خاشع شود (حدید،16 ) .....
صبح که پا شدم یادش می کنم... خواستم چیزی بخورم یادش می کنم.. خواستم حرفی بزنم یادش می کنم.. خواستم کاری بکنم یادش می کنم.. حتی اگه کار کوچیکی مثل آشپزی بود... بذار ببینم می تونم یا نه... هفته ی بی خیالی که خیلی راحت بود اما این هفته به نظرم پر از ارور خواهد بود!! اما ارزششو داره.. یه محکی خودمونو بزنیم ببینیم چی می شه
تو هر لحظه که یادم بود به خودم یادآوری کنم یادشو... تا حواسم باشه داره نگاهم می کنه.. صدامو می شنوه...
نزدیک تر از رگ گردن...
باور کن!!
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 88
کل بازدیدها: 585445