به نام خدا
گاهی پیش میآید که بنشینم صفحات زندگیام را ورق بزنم. همین وبلاگ، کانالها، سیر حرکتم، رشدم، کم و کاستیها ... .
گاهی، نگاه که میکنم میبینم اووووه چقدر زندگی کردهام! چقدرررر طولانی. چقدر پرپیچ و خم. چههمه پستی- بلندی!
از کجا شروع شد؟
تا جایی که یادم است، لااقل تا دوران نوجوانی، همهچیز یکدست و عادی بود؛ یک روال دائمی و معمولی.
شاید بعد از انتخاب رشته،
شاید بعد از ورود به دانشگاه هنر،
شاید زمانی که ازدواج کردم،
شاید وقتی هجرت کردم،
یا زمانی که برگشتم ...
نمیدانم.
اتفاقات بسیار بود و حالا همه، زنده و روشن، مثل فیلمی برابر چشمانم حاضرند. به چشم به هم زدنی میتوانم همه را ببینم و مرور کنم.
نمیدانم کجا مسیرم چرخید و چه شد.
کجا سیر میکردم و از کجا سر درآوردم!
اما در هر صورت،
این جریانات اخیر را دوست دارم.
با همه سرگیجهاش،
که هروقت به خودم میآیم، میپرسم این منم؟ من اینجا چه کار میکنم؟
هروقت خودم را در آینه نگاه میکنم،
هروقت روسری میپوشم، چادر سر میکنم، سراپایم را ورانداز میکنم،
هروقت به هر کجا میروم، به هرکس سر میزنم، هرکجا صدایم میزنند خود را میرسانم،
دائم به خودم زل میزنم، این منم؟!
با همه نهیها،
تعجبها،
تاسفها،
با همه سرزنشها،
بیمهریها،
دلشکستگیها،
با تمام غمهای آوار بر دلم که سنگینی بارش، خستهام میکند،
اینجایی که ایستادهام را،
تمام کارهایی که میکنم را،
این مسیر زیبا را،
به غایت دوست میدارم.
بازدید امروز: 44
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 583588