به نام خدا
سلام؛
چند وقت پیش، لابلای کسالتهای رقتباری که دست از سرم برنمیدارند، تکالیف علی را چک میکردم. انشا نوشته بود:
"ما در خانواده، دو رگه هستیم [!] یک رگ اصفحانی [با ه جیمی] یک رگ گیلانی. البته من بیشتر اصفحانی هستم چون اصفحان را خیلی دوست دارم..."
خیلی هم عالی!
خیلی هم سپاس میگزارم!
شما گیلان نرفتی که اصفحان را بیشتر دوست داری!
برعکس فاطمه هرجا میرسد میگوید ما گیلانی هستیم!
یعنی یکتنه پرچم کل آبا و اجدادمان را بالا برده.
ولی صرف نظر از تمام اینها، اصلا گیلانی بودن ربطی به ریشه خانوادگی ندارد.
گیلانی بودن یک مکتب است!
هرکس در هرکجای دنیا که غیر از پلو را غذا نمیداند، بیشک گیلانی است!
هرکس که میتواند هفت روز هفته ماهی بخورد و باز هم عاشق ماهی باشد، حتما گیلانی است!
تمام سفرههایی که هرگز خالی از زیتون نیستند، متعلق به گیلانیهاست.
یک گیلانی حتما در خانهاش یک عدد جاروی رشتی دارد، شک نکن!
و بیشک خانهاش جنگلی است که ممکن است تعدادی فرش و صندلی هم آن لابهلا به چشم بخورد.
همه آنهایی که بیاندازه مهربانند و با وجود اینکه پسرشان اصفحانی است! باز هم ساعت ده شب با حداقل امکانات، برایش یک کاکای بینظیر درست میکنند که در امتداد آن انشای قابل تامل! ببرد مدرسه با دوستانش نوش جان کنند، آن هم در کنار گز اصفحان که در تمام شیرینیفروشیهای شهر پیدا میشود! بله، آنها بیشک گیلانیاند.
این را هم بگویم که تمام آنهایی که وقتی با توپ میزنی وسط گلدان زیبایی که با عشق برای یلدا درست کرده بودند و با خاکش یکسان میکنی، بغلت میکنند و میگویند من تو را بیشتر از همه گلدانهای دنیا دوست دارم، گیلانیاند عزیزم ... بله!
ما چُنین انسانهای شریفی هستیم، علی جان!
شما اصفحانی باش!!
..............
پ.ن.
تازه اصلا گیلان را نمیشود غلط نوشت!
خب دیگر به اندازه کافی تنبیهت کردم!

بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 592760