دوران نوجوانی را باید و سزاست که دوران "عشق" بنامیم.
تا پیش از این، در زمان کودکی، والدین کودک را تماشا میکردند، او را میآراستند، و لذتش را میبردند.
حالا در نوجوانی، این خود اوست که خود را تماشا میکند، دقت دارد، مدام به ظاهرش رسیدگی میکند، توجه دیگران و نوع نگاه و قضاوت ایشان نسبت به خود را واکاوی میکند، و میخواهد بداند کیست، چگونه است، و چه باید باشد.
شناخت و معرفت، اولین قدم در وادی عشق است و نوجوان، این غلیان بیحد را مدام مییابد که باید کسی را با تمام وجود، دوست بدارد؛ دوست داشتنی عاشقانه.
پس زیبایی را در مادر میبیند، عاشق او میشود.
محبت پدر، دلش را گرم میکند، عاشق او میشود.
کمالی در دوستان، او را به ستایش وا میدارد،
جذب حُسنی در معلم، همکار، استاد، یا حتی یک رهگذر میشود.
با اینهمه، در تمام این مسیر، "نقص" به تمامی خودنمایی میکند.
میفهمد که کامل نیست و تمام این زیباییهای دلربا هم ناقصند.
سپس به حکم آن جوشش گریزناپذیر قلبش، عاشق جنس مخالف میشود،
ازدواج میکند، نقص میبیند.
عاشق فرزندش میشود، نقص میبیند.
و همینطور ...
تا بالاخره جایی در زندگی، فطرت دستنخورده و پاکش، درمییابد که اکنون به راستی عاشق است و به راستی این معشوق، کمال مطلق است و پرستیدنی؛
همانی است که میتوان برایش جان داد.
همان که "مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه؛
آنکس که مرا طلب کند، مرا مییابد و آنکس که مرا یافت، مرا میشناسد و آنکس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و آنکس که مرا دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکس که من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او میباشم.
قدم اول این عروج بیبدیل، همان گامهای نخست نوجوانی است.
همان که باید مراقبش بود.

بازدید امروز: 49
بازدید دیروز: 71
کل بازدیدها: 590105