سلام عزیز دلم...
من خوبم تو هم خوبی...
امروز کلی باغبونی کردم... هوا خیلی خوب شده و به یاد همیشه که یه دستم تو گِل بود و یه دستم به گُل!! باز بعد از مدتها رفتم سراغ باغبونی...
اما می گن هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه و هیچ گلدونی گلدون خود آدم نمی شه! با این گلدونای غریب که به زودی رفیق هم خواهیم شد کلی حرف زدم به یاد گلهای خودم که الان دیگه از وجودشون قطع امید کرده ام! می دونم هیشکی دیگه نیست بهشون برسه و حتما الان اکثرشون از بین رفته اند!
راستی رُم برف اومده! باورت می شه؟! بعد از 5 سااااااااااال...
اما هوای اینجا خیلی خوب شده و تقریبا گرمه... 5 تا گلدون نرگس کاشته ام و بقیه رو هم دارم خالی می کنم که بابایی ات و بابا جونی ات گل بخرن که بکارم....
یادش به خیر پنجره های خونمون و گلدونام و فنچام!! وای که چقدر گاهی هوای خونمونو می کنم... همون خونه ی کوچولوی با صفا که بیشتر با وجه بیرونی اش زندگی می کردم! با همه ی اونهمه گلی که داشتم... اینقدر داشتم که قلمه می زدم به دوستام هم می دادم... دلم برای حسن یوسفام و شمعدونی خوشگلم و اون مو بلنده برگ قلبی که همیشه جلوی همه از سقف آویزون بود و گل رز بزرگم که از همه بزرگتر بود و همیشه غنچه هاش و گلهاشو می شمردم و کیف می کردم و خلاصه همه ی همه اشون که روز به روز خوشگل تر می شدن یه ذره شده... آدم بغضش می گیره...
چقدر به همشون دلبسته بودم... چقدر دوسشون داشتم باهاشون حرف می زدم... دونه به دونه همه ی برگاشونو دستمال می کشیدم حتی اون سوزنیه که هزارتا برگ داشت و سه تا گلدون بزرگ ازش داشتم... همیشه برق می زدن و هرکی میومد خونمون کیف می کرد... وای خدایا چقدر با این حرفا هوایی می شم... دلم واسه ی همه چیز خونمون تنگ شده... کتابام... رختخواب خودم... حتی دلم برای جارو زدن خونم تنگ شده! برای تابلوهام... برای دوچرخه ام... برای پارک دم خونمون... برای کبوترهایی که هرروز شیش صبح میومدن براشون نون لیدل خرد می کردم... برای فنچام که اگه صداشون نمیومد دلتنگشون می شدم...... برای هرچی که فکرشو کنی...
شاید بعد از به دنیا اومدنت با هم سه تایی برگردیم برای جمع کردن وسایل و باقی کارا... اما می خوام بگم تو این دنیا به هیچ چیزی نمی شه دل بست...
به این فکر می کردم که وقتی برگردیم ایران اگه بابایی فلان کار رو بکنه اینقدر درآمد خواهیم داشت و باهاش می شه اینطوری زندگی کرد و فلان کار رو انجام داد... حالا اگه کنارش فلان کار دیگه رو هم بکنه اینقدر دیگه درآمد خواهیم داشت و کاراهای بیشتری می شه باهاش کرد... حالا اگه اینقدر سرمایه داشته باشیم می شه باهاش چه کارها کرد...
... و خلاصه هی بافتم و بافتم .. بعد یه لحظه به این فکر کردم که ما هرچقدر هم که جمع کنیم و ثروت داشته باشیم باز هم به کارهای بزرگتری دست می زنیم که ناخودآگاه وادارمون می کنه باز هم به دنبال ثروت بیشتری بریم...
و هرچقدر هم که ثروتمندترین آدم دنیا بشیم باز هم برای به دست آوردن بیشتر و بیشترش دست و پا می زنیم...
بعد به ثروت فکر کردم و دیدم چه خوبه آدم پی ثروتی بره که هرچی بیشتر جمعش کنه سربلندی بیشتری براش بیاره نه حرص و طمع بیهوده... و دنبال ثروتی باشیم که با مرگمون مجبور نشیم ازش دست بکشیم و حتی در همین دنیا هم جاودانه امون کنه...
دومین خواسته ای که ازت دارم اینه که دنبال این ثروت بی انتها بری که خیر دنیا و آخرت برات داشته باشه...
به دنبال ثروت محبت برو که هیچ نهایتی نداره و هرچی بیشتر داشته باشی بیشتر خودت و دنیات ازش بهره مند می شن و به دنبال ثروت علم برو که جاودانه است و مرگ نداره و مالکش رو جاودانه می کنه... به دنبال ثروتی باش که تو رو به معدن هستی و به خالقت نزدیک و نزدیک تر کنه و به دنبال ثروتی باش که کسب هرچه بیشترش خودت و خدات رو راضی تر می کنه...
همیشه دوستت دارم و برات بهترین آرزوها رو دارم...
می بوسمت عسلک چهارماهه!

بازدید امروز: 116
بازدید دیروز: 162
کل بازدیدها: 594739