سلام گل قشنگم.
*1
دیروز یه برف حسابی بارید. آدم یادش می ره پاییزه. یه خورده زود بارید اما چه عیبی داره یه خورده زودتر خوشحال شیم اونم از ته ته دل؟؟؟؟؟
صبح رفتیم برف بازی... یه آدم برفی کامل شدی برگشتیم!! اونم به زور! مگه حالا میومدی بالا؟
به حیاط هم قانع نبودی باید می رفتیم تو کوچه که برفش بیشتره!!!
خلاصه حسابی بهمون خوش گذشت و حساااااااااابی برف بازی کردی...
نشسته بودم پای یکی از کارام که جدیدا شروعش کردم... تو هم دور و برم می پلکیدی و بازی می کردی.. هی بهت هشدار می دادم که زیاد بهم نزدیک نشی... هراز گاهی یه چیزی از تو جامدادی ام کش می رفتی و غیبت می زد..
یهو دیدم رفتی بغل جا کفشی داری رو دیوار خط خطی می کنی!!! واااااااااااااایییییی فاطمه از دست تو!!! دویدم مدادو از دستت گرفتم و دعوات کردم حساااااااااااابی!! بعد نگاه کردم دیدم چه نقاشی قشنگی هم کشیدی!! دیننننننننگگ!
ولی خب باید اقتدارمو حفظ می کردم: بدو برو دستمال بیار پاکش کن بدوووووووووو!! دستمال آوردی و همینجور که گریه می کردی و غر می زدی پاکش کردی البته خب نه کامل ولی بازم لازم بود! صحنه خیلی قشنگی بود آدم یاد یونیسف میوفتاد!!!!
غروب ها که می شه زنگ می زنیم به بابا حامد که پس کجایی باز؟ شب شد نیومدی!! این روزا هم زود غروب می شه و ما زود زنگ می زنیم و زود خوشحال می شیمممممم!
وقتی می زنگیم و تو صحبت می کنی می گی مثلا مامان امروز ازم راضی بودی؟ بعد چشماتو یه خورده کوچولو می کنی و یه لبخند بزرررررررررگ می زنی که وادارم کنی بگم آره.. بعد زود به بابا می گی راضی بود برام برف شادی و پاستیل و پفک بخر!!
اما امان از روزی که کار بد کرده باشی... مثل دیروز که دیوارو خط خطی کردی: تا گوشی رو دیدی دستم دویدی اومدی گفتی: مامان ببخشید دیوارو خط خطی کردم خب؟ منم حواسم به شماره گرفتنه و زیر لب می گم خب! بعد زود می گی حالا به باباحامد بگو من دختر خوبی بودم برام جایزه بیاره!!!!!!!!!!!!..... می مونم که چه سریع محاسبه نفس!! می کنی و چه سریعم توبه می کنی و منم چه مهربون! زود می بخشم!!!!!!... سوءاستفاده گری اونم تو سه سالگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
آخه مگه تو چقدری؟ عزیزکم! کوچولو!!
مگه می شه تو رو نبخشید؟!
فکر کنم باید توبه رو از تو یاد بگیرم! زود بگم ببخشید و سر و تهشو هم بیارم! خدا هم پیش خودش فکر می کنه مگه این بنده من چقدره؟ و می بخشه!
هر چند می دونم که دوباره اونکارو می کنی و هرچند که می دونه که دوباره اونکارو می کنم!!
بهت می گم شیطون از ما بدش میاد می خواد ما رو بندازه تو آتیش بسوزیم! می ره تو دلت هی می گه کار بد کن! مامانتو اذیت کن! خرابکاری کن!
با دقت گوش می کنی و می ری... بعد که یه کار بد کردی می گم چرا اینکارو کردی؟ می گی شیطون بود!! رفت تو شیکمم گفت مامانتو اذیت کن!! بهت می گم خوبه خودت می گی شیطون! پس چرا حرفشو گوش کردی؟ مگه نگفتم حرفشو گوش نکن؟ دوست داری ما رو بسوزونه؟
بعد فکر می کنم من هم دقیقا همین کار تو رو می کنم! می دونم شیطونه! می دونم دشمنی آشکاره! می دونم می خواد نابودم کنه! با اینحال گاهی هم حرفشو گوش می کنم!
اگه من دلم برات می سوزه و می گم حالا ایندفعه عیب نداره... حتما خدا هم دلش برام می سوزه و می گه حالا ایندفعه عیب نداره... من که از خدا مهربون تر نیستم، هستم؟!
***
*2
مامانی و باباجونی می خواستن بیان خونمون... هی می گفتی خب بگو علی (پسرخاله/ نابودگر 2) رو هم بیارن... منم خوشحال! فکر کردم الان چند روزه ندیدیش بالاخره دلت تنگ شده و به فکر صلح افتادی! گفتم یه کم جوشو بیشتر کنم: آخه تو که علی رو دوست نداری بیاد چیکار؟ با تمام شدتی که ازت برمیومد گفتی: می بام بدنم بتشمشششششش!!!! (می خوام بزنم بکشمشششششششششش!!!)
بله خب! اینم می شه!!
***
*3
جدیدا به شدت به تلویزیون علاقه نشون می دی و چشم باز می کنی می گی حالا می شه سی دی بذارم؟ آخه شب ها سی دی رو ممنوع کردم!
می گم بله!! و می دونم که یه روز وحشتناک دیگه شروع شده: سی دی ای که هزار بار دیدی و همه دیالوگاشو حفظم باز هی تو مغزم قراره تکرار شه... جالب اینجاس که هر سی دی جدیدی که برات می گیرم می ری تو قالب شخصیتش و ازش تقلید می کنی: الان جدیدا یوگی خرسه هستی و منم شدم بوبو.... دیگه شخصیت خاصی برای باباحامد پیدا نکردی و موقع تقسیم شخصیت ها یه کم فکر کردی و بهش گفتی تو هم ببئی باش!!!!!!
***
*4
رفته بودیم قم برای کارای دانشگاه (واسه عمره دانشجویی). بعد رفتیم خونه خاله مهدیه که قم زندگی می کنه... دارم باهاش حرف می زنم هی می گی مامان مامان!! جوابتو نمی دم!
داد می زنی: مگه من نی نی تو نیستم؟ چرا جوابمو نمی دی؟.... یا گاهی می گی تو مامان نازنین منی!! یا می گی من دختر نازنین تو ام!!! از این چرب زبونی ها!!!!!!!!!!
عمو هادی طبق عادت همیشگی اش در برخورد با کودکان!! فشارت داد و استخونات صدا داد!! خییییییییییلی ناراحت شدی!! اینقدر بهت برخورد که دیگه نگاهش هم نمی کردی!! تا دم رفتن هرچی اومد سمتت روتو ازش برمی گردوندی و دست به سینه بودی از شدت ناراحتی!!!
بعد رفتیم خونه خاله لیلا که خیییییییییلی دوست داره... خونه اونه آزادی مطلق داشتی تا من و بابا میومدیم یکی از اون چشم غره های معروفمونو بهت بریم!! می گفت نه کاریش نداشته باشین بذارین راحت باشه.. حالا خوبه زیاد نموندیم که یخت کامل باز شه وگرنه دیگه رومون نمی شد اونورا پیدامون شه... حسابی شیطونی کردی و همه جا رو بهم ریختی...
بعد رفتیم حرم حضرت معصومه (س) و چادر گل گیرمیزی ات!! رو سرت کردی و رفتی زیارت!
تو راه برگشت حسابی خسته و کوفته بودیم... شب بود و همینجوری که می رفتیم در مورد اونروز حرف می زدیم... بهت گفتم خونه خاله مهدیه رو بیشتر دوست داشتی یا خاله لیلا رو؟ گفتی خاله لیلا با خاله مهدیه... گفتم خونه خاله مهدیه، عمو هادی!! داره هااااا..... زود گفتی نه فقط خونه خاله لیلا!!
الهی قربونت برم!
***
*5
می دونی من این نکاتو رو یه کاغذ یادداشت می کنم که هروقت فرصت شد بیام یه جا برات بنویسم چون این روزا سرم بدجوری شلوغه... اما از طرفی هم دلم نمیاد اینا رو ثبت نکنم برات...
عید قربان خوشحال از اینکه بابا حامد خونه اس تا دیدیم یه آفتاب خوشگل بعد چند روز بارندگی تابیدن گرفته! گفتم فاطمه رو ببریم پارک ملت حیوونا رو ببینه.. خیلی وقت بود قولشو بهت داده بودم اما نمی شد...
اینقدر با حیوونا حرف می زدی و ذوق می کردی که منم از شادی تو سرحال شدم... می دویدی طرف قفس شتر مرغ ها و بلند می گفتی سلاااااااام خانم شتر مرغ!!
از بزها بیشتر از همه خوشت اومد چون هی میومدن جلو به هوای اینکه چیزی بدی بخورن و خیلی دوسشون داشتی...
اینم تو همین بخش اضافه کنم که از اونجایی که خودمون دور هم مهد کودک زدیم!! دارم بهت زبان یاد می دم و الان رنگ ها رو بلدی و بعضی کلمات مثل سیب و مورچه و تبر و توپ و سلام و زنگوله و زنبور و ماشین و گربه و گاو
خودتم با خودت تمرین می کنی: مثلا طبق پروژه هرروزه! می گی رنگامو بیار نقاشی بکشم (یا گواش یا رنگ انگشتی! کلا با رنگ های بی خطر مثل مداد رنگی میونه نداری باید حتما فاجعه خلق کنی!!) بعد شروع می کنی رنگ ها رو به انگلیسی می گی و با خودت بازی می کنی...
خوبه دیگه! تمرین کن عزیزم یادت نره!!
می گن اگه پنج نفر با ملیت های مختلف و زبان های مختلف با یه بچه ارتباط مستمر داشته باشن و هرکدوم هربار به زبون خودشون با اون بچه حرف بزنن بچه تا پنج تا زبان مختلفو می تونه یاد بگیره... خیلی جالبه... دوست داشتم ایتالیایی یاد بگیری اما چون خیلی کاربردش کمه و همون چند تا جمله که بلد بودی هم یادت رفته دیدم فایده نداره به جز اون می ترسم با انگلیسی قاطی کنی... بزرگ شدی خودت برو یاد بگیر!! همه کارو که من نباید بکنم!!
***
خب دیگه دستم از کار افتاد
دعا کن همه مریضا خوب شن مخصوصا خاله لیلای گل
الهی آمین
یاعلی
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 71
کل بازدیدها: 585277