بهنام خدا
سلام؛
"مومن" با "صبر" -که رعایت خط مشی "رازداری" هم از لوازم آن است- چون تیری که از چله کمان رها شود، چنان به مقامات عالی رشد میرسد که برای امثال ما متصور نیست.
رازداری، به تنهایی یکی از بالهای پرواز است:
1. فاش نکردن هیچ سری از اسرار مومنین خصوصا انسان کامل ارواحنا فداه.
2. فاش نکردن حال خوش معنوی به هر صورت و هر مقدار.
به نام خدا
سلام
چند تا نکته بگم و بگذرم تا بعدها انشاءالله عمری بود مفصلتر بنویسم و نبود هم رو دلم نمونه!
اول اینکه زیبایی، هیچ تعریف مشخصی نداره و این بدنی که اینهمه بهش مشغولیم، صرفا ابزار زندگیه. مثل بقیه ابزار. آدم که هی کارد و چنگال زندگیشو تزئین نمیکنه.
بله تا حدودی پرداختن به زیباییهای محیط و ابزار برای شادابی زندگی لازمه. بهداشت و سلامت ابزار ضروریه. ولی خدایی اینهمه تزریقات بوتاکس و پدر پوست و مو و اندامو درآوردن، هیچ رنگی از زیبایی نداره.
طبیعت این بدن اینه که وقتی پا به سن گذاشتی، قدری چین و چروک رو پوستت و موی سفید لابلای موهات پیدا شه. تا ابد 18 ساله موندن هم جذاب نیست! زیبایی بسته به وجود و روان آدم داره نه بدنش.
دوم درمورد انتخابات احتمالا نمیرسم مبسوطتر اینجا بنویسم. ته همه بحثها و اختلافنظرهای طبیعی که داریم، ته همه دلخوریها و نارضایتیهای بهحقی که هممون داریم، ما در قبال این انقلاب، در قبال خونهایی که ریخته شده، اسارتها و شکنجههایی که عزیزان این مرز و بوم کشیدن، در قبال جوونایی که همه هستیشونو گذاشتن وسط تا من و تو امروز آزادانه فکر کنیم که میخوایم رای بدیم یا نه، در قبال همه اینا مسئولیم و قطعا و یقینا فردای قیامت باید پاسخگو باشیم. لبخند رضایت شهدا، ارزششو داره که چشم بر همه مصیبتها ببندم و تو میدون انتخابات شرکت کنم. برای نه گفتن به وضع موجود، راهی جز این نیست. والسلام
سوم همه دست و پا زدنها و دغدغههایی که داریم برای رسیدن به آرامشه و آرامش مربوط به جسم و مغز نیست که با قرص و دارو به دست بیاد. آرامش مربوط به بعد روحانی وجود انسانه و فقط و فقط از طریق معنویات به دست میاد. خودمونو گول نزنیم.
نسخههایی که روانشناسان غربی برامون میپیچن، ناظر به بعد مادی انسانه و اگه میخواست کارساز باشه، اینهمه قتل و خودکشی و دیگرآزاری تو جوامع غربی رایج نبود. همه چیز و همهکس رو کنار گذاشتن و فقط به خود بها دادن و شادی و آرامشو تو لذت بردن از زمان حال خلاصه کردن، همهش جفنگیاتیه که سالیان سال مطرح میکنن و هیچ اثری هم نداشته.
الا بذکر الله تطمئن القلوب. هرچی به خدا نزدیکتر باشی، قدرت معنوی بالاتری داری و حالت بهتره و بالعکس. اصلا دین اومده که حال آدمو خوب کنه. همین و دیگر هیچ.
...................
پ.ن: شاید انشاءالله در آینده فرصتی دست داد و دوباره نوشتم (که امیدوارم و قصدم همینه) شایدم نه. همدیگرو حلال کنیم. برای همه دوستان و عزیزانم آرزوی سلامتی، آرامش، شادکامی و توفیقات روزافزون دارم. التماس دعا
به نام خدا
سلام؛
نگاه غلطیه آدم فکر کنه می تونه جلوی مصیبت های دنیا رو بگیره. مصیبت های دنیا، به طور مساوی بین همه تقسیم شده اند1. هرکس از طریقی دچار رنج و اندوه میشه. یکی از طرف همسرش، یکی از طرف فرزندش، یکی از طرف مالش، دوستش، از طرف یه غریبه، یه آشنای دور، اصلا از جایی که فکرشم نمی کنیم. بالاخره می رسه. خوشی و ناخوشی دنیا، مثل یه معجون تلخ و شیرین، به هم آمیخته است. باید با هم چشیده شه. شاید حکمتش اینه که آدم تا هر دو رو نچشه نمی تونه انتخاب کنه. کسی که تلخی رو نچشیده، و زهر غم وجودشو نسوزونده، شناختی نداره که بخواد از رنج فرار کنه. مثل بچه یک ساله ای که هیچ شناختی از مار سمّی نداره. اگه مار ببینه، می ره سمتش و لمسش میکنه.
کسی که طعم خوشی رو نچشیده باشه، چه می فهمه خوشی بی نهایت و لذت بی انتها چه طعمی می تونه داشته باشه؟ که بعد بخواد به خاطرش به آب و آتیش بزنه.
آدم باید یه کوچولو از هردو بچشه که بعد بتونه بین سعادت ابدی و شقاوت ابدی، به اختیار خودش، انتخاب کنه.
نمیشه راه مصیبتو بست. خیلی غلطه کسی تن به ازدواج نده که به دردسر نیفته. کسی بچه دار نشه که رنجشو تحمل نکنه. این راهو ببندی، مصیبتی که قسمتته از راه دیگه وارد میشه. مسیرهای رسیدن مصیبت به صاحبش، بی نهایت اند.
بعضی مصیبت ها اینقدر بی هوا و اینقدر سنگین بر سر آدم کوبیده میشه، که با خودت میگی برای چند سالی، از مصیبت خبری نیست. مثلا یه صبح عالی با کلی انرژی و کلی برنامه های خوب از خواب بیدار میشی، و یهو بووووووووم! یه خبر وحشتناک، یهو آوار میشه روی دار و ندارت و همه چیزو می فرسته رو هوا.
مثلا خبر شهادت حاج قاسم. اون روزا فکر می کردم مصیبت از این بالاتر نیست. به خیالم هم نمیومد که این تازه اولشه. پشت هم اینقدر بلا بر سرمون بارید که نفهمیدیم بهارمون چی شد؟ تابستونمون کجا رفت و پاییز کی رسید؟ حواسمون هست که دو صباح دیگه سالگرد این فاجعه است؟!
حالا امروز، یه مصیبت تازهتر، بزرگتر و سوزانتر سرمون اومده. بعد از تعطیلی حج، داغ اربعین به دلمون چنگ میزنه و ... کسی چه می دونه... شاید این هنوز اولشه...
مصیبت ها، عین رزقی که مادر بین بچه هاش تقسیم می کنه، واسه همه کنار گذاشته شده اند و کاری به بد و خوب آدما نداره... فقط نمی دونم این روزها چرا دوست دارم مکرر بگم: «لا خَلِّفَنیَ الله عَنکُم بِذُنوبی...2»
و اینکه مدام تو ذهنم می چرخه که مردمی که دور حکومت جور جمع می شن و سنگ آمریکا و مذاکره و اینا رو به سینه می زنن، خیلی نمی تونن نسبتی با اباعبدالله علیه السلام داشته باشن که اتفاقا علیه همین چیزا قیام کرده بودن... همه مصیبت ها واسه خطای آدم نیست ولی قطعا خطای آدم، مصیبت زاست...
دیگه آدم مصیبت زده، هزار جور فکر و خیال میاد سراغش دیگه... بقیه اش بمونه پیش خودم ... رنجش هم مال خودم...
.......................................
پ.ن.
1. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «الْمَصَائِبُ بِالسَّوِیَّةِ مَقْسُومَةٌ بَیْنَ الْبَرِیَّةِ»(تحفالعقول/214) یعنی رنج و مصیبت بهصورت مساوی بین مردم تقسیم شده است.
آیتالله بهجت(ره) دربار? این روایت، میفرماید: فقرا در کمبودها و فقر و ناداری باید صبر و شکیبایی داشته باشند و بدانند که آنها هم از نعمتهای دیگری برخوردارند که اغنیا برخوردار نیستند. ثروتمندان بلاها و ابتلائات و گرفتاریهایی دارند که مستضعفان و محرومان ندارند(درمحضر بهجت/68).
2. خداوند مرا به خاطر گناهانم از شما محروم نکند. (فرازی از صلوات بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام، بحارالانوار، ج98، ص226)
3. چقدر دلم برای شبنشستنهای با تو تنگ شده بود.
بهنام خدا
سلام؛
جز اینکه « آدم باید بلد باشه چجوری حرف بزنه! » : ) بایدم بلد باشه کجا وایسته. آدم باید چینش جهان هستی رو به هم نریزه. باید بفهمه اونکه ساختتش، برای کدوم مأموریت ساختتش. هرکس فرستاده شده که یه گوشه از کار دنیا رو بگیره.
بعضیا زود این چیزا رو میفهمن؛ کاراشونو به سرعت انجام میدن. یهو میبینی تو 15 سالگی، کاری میکنن که مردای بزرگ ازش عاجزن. اونا زود کارشونو تموم میکنن و میرن.
بعضیا هم کارایی ندارن. موندنشون بیفایده است. اونام زود میرن.
بعضیا کاراییشون زیاده، زیاد هم عمر میکنن و برکات وجودشون تو عالم جاری و ساریه.
بعضیام مث ما. نه میرن، نه کار میکنن.
ولی به نظرم خدا یه امیدی به ما داشته که تا حالا نگهمون داشته... لابد دیگه : )
آدم خوبه اینو بفهمه.
بعدشم بفهمه جاش کجاست و کجای عالم باید وایسته.
کسی که زنده است باید مفید باشه. نه فقط برای خانواده و دوست و آشنا، برای جهان هستی باید مفید باشه.
آدم باید بگرده مأموریتشو پیدا کنه.
..............................
پ.ن.
1: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ (مومنون، 115) : آیا گمان بردهاید که ما شما را بیهوده آفریدهایم و به سوى ما بازگشت نخواهید کرد؟!
2: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (ذاریات، 56): من جنس و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند.
بهنام خدا
سلام؛
تعلقات، عین کیسههای شنی میمونن که به بالُن وصله. برای رو زمین موندن، آدم باید تعلق داشته باشه؛ خونواده داشته باشه، جا و مکان داشته باشه، دلخوشی داشته باشه... ولی برای رسیدن به آسمون، لازمه یکی یکی گرهی تعلقاتو باز کنه و رهاشون کنه.
تا خودتو از سنگینی تعلقاتت آزاد نکنی، پات از زمین جدا نمیشه!
گاهی دیر میشه. گاهی آدم اینقدر دست دست میکنه که تعلقاتش گرهی کور میخورن و اونوقت با دندون هم باز نمیشن. یهو به خودت میای میبینی نمیتونی پرواز کنی، گیر افتادی!
بند تعلقاتم گرهی کور خورده خدا. گرهای که فقط به دست تو باز میشه؛ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص، 24).
وقت پروازه.
به نام خدا
سلام؛
بهقول باری: «هَرکس یَک شَوقی دارَد...».
و بیشک، هرکس بهواسطه اون شَوقه که زنده است.
و من خیلی خوبم!
و من خیلی شَوق تو را دارم!
و من بیجهت میخندم و عمیقاً خوشحالم!
تو این هیری ویری!!
تو این چندی عمری که از خدا گرفتم، تا حالا دنیا رو اینجوری ندیدم. حال دنیا خیلی خوبه. ظُلمه کسی فکر کنه همهچیز به هم پیچیده و دنیا هرچی سیاهی و نکبت داشته رو کرده و اینجا دیگه جای زندگی نیست!
دنیا تازه داره بهدنیا میاد. این پوسته سیاه شکافته میشه و دنیا از دلش جوونه میزنه، متولد میشه.
این روزها من منتظر نیستم، بیقرارم. دل تو دلم نیست. قلبم بیصدا و پنهانی، تو سینهم پرپر میزنه.
خییییلی حالم خوبه، خدای خوبم. خییییلی خوبم.
اصلا آدم باید فقط از حال خوبش بنویسه. چون نوشتهها میمونن و حس و حالشون مدام تکرار میشه.
خواستم بنویسم که با تمام این احوال من خوبم. و هر بلای دیگهای هم سرم بیاری، باز خوبم.
خواستم بنویسم که چقدر خوشبختم که تو خدای منی و حواسم هست که هوامو داری و قصدت خیره! : )
و خواستم بنویسم که این هوای خوب، این عطر قوی و نزدیک، و این شدت سیاهی و تشویش رو خوب میشناسم و به آرامش بعد از این طوفان، یقین دارم جانا!
و به این شَوق زندهام، دیوانهوار!
..................................
پ.ن:
1. السلام علیک حین تقوم ...
2. یقیناً کُلُّهُ خیر (نیمه خرداد 99)
بهنام خدا
سلام؛
یک زیارت معروفی داریم به اسم زیارت آل یاسین. خیلی محتوای زیبایی دارد. آدم باید هرروز بخواند تا حفظ شود. خصوصاً با نوای زیبای استاد فرهمند، دلنشینتر هم هست و آهنگ قرائتشان کمک میکند راحتتر و سریعتر حفظ شویم.
این زیارت که خطاب به آقا امام زمان (عج) است، مطالب مهمی دارد که منبع آزمون شب اول قبر است و خلاصهای برای شناخت حق و باطل.
بعد از زیارتها، چون قلب انسان به واسطه زیارت سیقل خورده و زنگارهایش برطرف شده و قفل درهایش شکسته و به سوی نور باز شده و آماده دریافت رحمت الهی است، میگویند: «اکنون آنچه میخواهی طلب کن که انشاءالله برآورده میشود». بعضی زیارتهای مهم و کلیدی مثل زیارت عاشورا یا همین زیارت آل یاسین، خودشان کمک کردهاند و دعای بعد از زیارت را آوردهاند. چون آدم گاهی اینقدر بلندنظر نیست که رحمت واسعه الهی را بشناسد تا بتواند آنچه شایسته و برتر است از این خوان گسترده بردارد.
دعای بعد از زیارت آل یاسین هم خیلی محتوای زیبایی دارد. آدم باید اینقدر معانی اینها را بخواند تا زمان قرائت بداند چه میگوید و چه میخواهد. اینطوری، قلب و جانش همراه و همآهنگ با زبانش میشوند و گرفتنیها را میگیرد.
در این دعا برای تمام اجزای وجود آدم، از قلب و سینه و گوش و چشم و فکر و قوت بدن و ... طلب خیر میکند. من میگویم این دعای بعد از زیارت، جایزه آدم است. خیلی ارزنده است. آدم به فکرش نمیرسد این چیزها را بخواهد.
بعد میرود سراغ خصوصیات حضرت مهدی (عج). تا آنجا که میگوید: «المرتقب الخائف». اینجا دل آدم یک تکانی میخورد. بحث اصلی این پست، همین اصطلاح است.
زمانی که حضرت موسی (ع) در کاخ فرعون بزرگ شد و جوان رشیدی شد، بنیاسرائیل در رنج و عذاب زیادی بودند. فرعونیان، تمام نوزادان پسر را میکشتند و زنانشان را برای بیگاری نگه میداشتند. بنیاسرائیل، یک گروه اقلیتی بودند که به عنوان برده در خفت و حقارت زندگی میکردند. یک روز حضرت موسی (ع) از جایی عبور میکردند، میبینند یکی از این قبطیان -که دشمن حضرت موسی و بنیاسرائیل بودند- دارد یکی از بنیاسرائیل – که همکیش حضرت موسی بود- را اذیت میکند و وقتی آن بنیاسرائیلی حضرت موسی (ع) را میبیند، از او کمک میخواهد که بیا مرا از دست این ظالم نجات بده. حضرت موسی (ع) هم با آن قبطی درگیر میشود و میان دعوا مشتی به او میزند و از آنجا که بسیار نیرومند و رشید بوده، آن قبطی جا در جا میمیرد!
بعد از آن کسی میآید که ای موسی! چه نشستهای که خبر به دربار فرعون رسیده و نیروهایش را بسیج کرده که تو را دستگیر کنند. اگر دستشان به تو برسد، حتماً تو را میکشند!
برای همین حضرت موسی (ع) با هدایت خدا، بهسمت مَدیَن فرار میکند و مدام نگران و مراقب بود که گیر فرعونیان نیفتد. این حالت حضرت موسی (ع) در قرآن اینطور بیان شده:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (قصص، 21)
یعنی ایشان در حالی مصر را ترک کرد که نگران بود و هر لحظه منتظر حادثهای و به سبب این اضطراب شدید، از خدا میخواست که پروردگارا مرا از شر این قوم ظالم نجات بده.
امام زمان ما، در حالی به فرمان خدا غایب شد، که هر لحظه بیم آن میرفت که ایشان را هم مانند پدران مظلومشان به شهادت برسانند و دین خدا را نابود کنند. و هنوز هم بعد از اینهمه سال، درحالی ایام غیبت را سر میکنند که «المرتقب الخائف» هستند، یعنی هنوز هم به محض شناخته شدن، ایشان را به شهادت میرسانند. هنوز هم ما اینقدر هوشیار نیستیم که دورِ اماممان را بگیریم و از «بقیه الله» که خدا وجود پرخیر او را برای ما حفظ کرده و اگر لحظهای نباشد، زمین اهل خود را فرو میدهد و تنها راه دریافت فیض الهی برای بندگان است، محافظت کنیم.
ما هنوز ولیّ خودمان را نشناختهایم، همانطور که بنیاسرائیل ولیّ خود را نشناختند. سرجایمان نشستهایم و هی میگوییم چرا امام زمان (عج) نمیآید؟ پس این ظهور چه شد؟! همان کاری که بنیاسرائیل میکردند. وقتی حضرت موسی (ع) از آنهمه ستمی که از فرعونیان میدیدند نجاتشان داد، چه کردند؟ داستان اذیتهای بنیاسرائیل معروف است. منتها ما خودمان را مبرّا از این حرفها میدانیم.
به قول آیت الله بهجت (ره):
«در زیارت حضرت غایب (ع)وارد شده است: «السلام علیک ایّها المهذّب الخائف» [= سلام بر تو ای آراسته بیمناک]. با اینکه انسان خائن، خائف است: «الخائن خائف» و شخص مهذّب و بیگناه و پاک، از کسی بیم ندارد؛ امّا آن حضرت با آن حریم پاک، از اظهار (و نشان دادن خود) خائف است. او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال [بد] ما است که [بیش از] هزار سال در بیابانها دربهدر و خائف است. سبب غیبت امام زمان(ع) خود ما هستیم. زیرا دستمان به او نمیرسد وگرنه، اگر در میان ما بیاید و ظاهر و حاضر شود چه کسی او را میکُشد؟ آیا جنّیان او را میکُشند یا ما انسانها؟ ما پیشتر و در طول تاریخِ ائمه(ع) امتحان خود را پس دادهایم! شاید از بعضی از روایات استفاده شود که عمر حضرت حجّت(ع) در پس از ظهور زیاد نباشد. لذا بعضی از منتظران حضرتش از این جهت ناراحتند، امّا فکر نمیکنند که یک روز [حکومت و زندگی با آن حضرت] به سالها میارزد. دعا میکنیم که خداوند کام ما شیعیان را با فرج امام زمان(ع) شیرین گرداند!»
........................
پ.ن.1. شاید این سوال مطرح شود که مگر ترس و نگرانی در انسان کامل (ائمه اطهار علیهم السلام) راه دارد؟ اگر چنین باشد، آن رشادتها در کربلا چطور توجیه میشود؟
ما دو جور ترس داریم: یکی خوف و یکی جبن.
خوف یعنی حذر ودوری نمودن از چیزی که قدرت برآن دارد(مجمع البحرین ج 3 ص 363).
اما جبن به معنی ترس است ضد شجاعت (لسان العرب ج 13 ص 84).
چیزی که بد و نکوهیده است، جبن است که در ائمه اطهار (ع) و شیعیان حقیقی ایشان راه ندارد. اما خوف به معنی این است که آدم بتواند کاری را انجام بدهد، ولی به خاطر ضررش آن را ترک کند. مثلا من میتوانم سیگار بکشم، ولی به خاطر اینکه میدانم به من آسیب میزند، آن را ترک میکنم. مثل خوف از خدا یا خوف از گناه که در قرآن هم داریم. پس این یک کار عقلانی است و ائمه (ع) هم که عقل کامل هستند، قطعاً از این سیره پیروی میکنند.
پ.ن.2. یعنی وقتی امام زمان ما هم از خدا میخواهد که او را از شرّ قوم ظالم حفظ کند، منظورش ما هم هستیم؟ یا ما از این حرفها مبرّاییم؟!
پ.ن.3. درباره حضرت موسی (ع)
به نام خدا
سلام؛
کلّاً آدم مضطربی هستم. یعنی همینجوری ژنتیکی مدام اضطراب دارم. الآن کموبیش یاد گرفتهام اضطرابم را کنترل کنم ولی پیش از این توی خیلی از موارد، زندگیام بهراحتی مختل میشد. کوچکترین نمونهاش این بود که سر امتحانات پایان ترم دانشگاه، یک ماه تب میکردم! کاملاً بیدلیل !
بسیار حسّاس و شکننده بودم و هر موضوع کوچکی میتوانست برایم تبدیل به کوهی از اضطراب شود. خیلی تلاش میکردم آرام باشم اما راهش را نمیدانستم .آدمهای اینجوری، معمولاً از در و دیوار هم برایشان میبارد. همیشه موضوعی برای تشویش و بههم ریختن پیدا میشود و اگر هم قربانی، چراغ سبز نشان دهد، تقریباً میتواند او را از پا درآورد.
همه ما در زندگی شرایطی مشابه این را تجربه میکنیم. بعضیها قویترند و میتوانند مدیریت کنند. بعضیها هم ضعف نشان میدهند و اجازه میدهند اضطرابات گوناگون، هر بلایی دلشان میخواهد بر سرشان بیاورد. زندگی همین است. بالا و پایین دارد. بهنظرم زندگی شکل الاکلنگی است که یکسرش دنیا نشسته و سر دیگرش، آخرت.
بین اینها باید یک بالانس و توازنی برقرار باشد. نه آنقدر وزنه دنیا را سنگین کنیم که بهکلّی از آخرت بمانیم و نه آنقدر غرق آخرت شویم که دنیا را بر باد دهیم.
ریشه بسیاری از اضطرابات ما همینجاست؛ درست سر این بالانس. توی مشکلات مختلف دنیا -که برای همه بیشک پیش میآید- باید یک نگاه بلندنظرانه داشت. اصطلاح روانشناسان، «از بالا نگاه کردن» است. اما به زبان خودمان، باید حواسمان باشد که چقدر بین این مشکلی که پیش آمده و آنچه رضای خداست، توازن برقرار است. مثلاً پیش میآید که کسی حرفی میزند که آدم دلگیر میشود. این دلگیری چقدر در جهت خواست و فرمان خداست؟ واکنشی که ما نشان میدهیم چقدر به درد آخرتمان میخورد؟ اصلاً درقبال این مشکلی که پیش آمده، هرچند کاملاً دنیایی است (نه عبادی) وظیفه من بهعنوان بنده چیست و چطور باید تصمیم بگیرم؟ اگر رفتاری که پیش میگیرم، ناظر بر هدف غایی است و خودم را گول نمیزنم، بین دنیا و آخرتم توازن برقرار است و این دریای دلم در آرامش و طمأنینه خواهد بود و الّا چه وزنه دنیا را سنگین کنم چه آخرت، دریای دلم همیشه در تلاطم و طوفانی خواهد بود.
«وَ لا تَجْعَلِ الدُّنْیَا أَکْبَرَ هَمِّنَا وَ لا مَبْلَغَ عِلْمِنَا وَ لا تُسَلِّطْ عَلَیْنَا مَنْ لا یَرْحَمُنَا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ» [1]
«پروردگارا! طوری نشود که معادله به هم بخورد و دنیا در نظر من ارزش بیشتری پیدا کند. امیرالمؤمنین (ع) هم -از باب اینکه به در میگویم تا دیوار بشنود- به حضرت امام حسن (ع) فرمود: «وَ لَا تَکُنِ الدُّنیَا أَکبَرَ هَمِّکَ» نکند معادله بههم بخورد! اگر معادله بههم بخورد، آنوقت غصّه و غمّ بر قلبتان مسلّط میشود و اضطرابات بر دل شما حکومت خواهد کرد.» [2]
...............................
1. مفاتیح الجنان: اعمال شب نیمه شعبان؛ عمل ششم.
2. مواعظ، ج4، ص 88
بهنام خدا
سلام؛
*
خدا با پرگارِ «حِکمت»اش، دایرهای رسم کرده بهنام دایره «حق». هرکس از زن و مرد داخل این دایره شود، «صاحبخانه» خواهد شد؛ یعنی صاحبِ حق. و طبیعتاً هرکس صاحبِ چیزی شود، درقبالش مسئولیتهایی را نیز خواه- ناخواه متقبل میشود.
میشود آدم هیچ حقی برای خودش قائل نباشد و اگر میتواند از حکومت و اراده خدا خارج شود؛ از آفریدههایش استفاده نکند، روی زمینش راه نرود و خلاصه برود جایی برای خودش «آزاد» زندگی کند. شاید شد! اما اگر نمیتواند، بخواهد و نخواهد، خوشش بیاید یا نیاید، وارد دایره حق میشود و در مملکت الهی، بهعنوان «بنده» درقبال حقوق بیشماری که دریافت میکند، مسئولیتهای مشخصی را برعهده میگیرد.
مثلاً در این دایره، به زن «زیبایی» و به مرد «اقتدار» میدهند. نهاینکه مرد از زیباییها بینصیب باشد و زن از قدرت و صلابت، تهی؛ بلکه زن بیشتر، زیباییهای وجود را نمایان میکند و مرد، قوّت و صولت را. پس زن را ظریف و پرطراوت آفریدهاند و مرد را محکم و پرانرژی. به زن، دستان نازک و مهربانی بخشیدهاند تا مایه عشق و آرامش شود و به مرد، بازوانی قوی تا مایه ثبات و امنیت گردد.
مرد را «قوّام» قرار دادهاند تا گنجینه گرانبهای وجود زن، در کوچه و بازار رها نباشد و برای تأمین معیشت، نشکند. اگر هم ناچار به حضور در جامعه بود، زن مکلّف است زیباییهایش را پنهان کند و مرد هم مکلّف شده چشمش را نگهدارد. بدیهی است که گنجینههای ارزشمند حاکم را عریان و بیحفاظ، وسط بازار نمیبرند و با همان مراقبت و احترام هم باز دستور «دور باش، کور باش» فریاد میکنند. یعنی احتیاط کنید؛ اگر از جانتان میترسید بدانید و آگاه باشید اینکه درحالِ گذر است، نسبتی با «پادشاه» دارد (ما زنها خیلی باارزشیم؛ چراکه نسبتی نزدیک با پادشاه عالم داریم. ما ناموس خداییم و خدا بسیار باغیرت است).
زن، حقوق و تکالیفی متناسب با مقتضیات آفرینشش دارد و مرد نیز حقوق و تکالیفی خاص خود. هردو هم برای شناخت این حقوق و تکالیف و «کشف خود» آزادند.
اما اینجا یک نکته ظریف وجود دارد؛ در این دایره به «انسان» چیزی فراتر از تمام موجودات دیگر دادهاند و آن «عقل و اراده» است؛ یعنی فرصتی به انسان داده شده که برادریاش را ثابت کند و لیاقتش را نشان دهد. اگر حقوق و تکالیفی که برایش معیّن کردهاند، با قوّت بگیرد و بندگیاش را بهسلامت به مقصد برساند، آزاد میشود و «جانشین پادشاه». اما اگر از موهبتهای الهی سوءاستفاده کند و بخواهد برخلافِ مسیرِ رود، یعنی برخلافِ «فطرت»اش، ادعای آزادی و قُلدری کند، برای همیشه «اسیر» خواهد ماند.
برای رسیدن به «آزادی»، باید «بندگی» کرد و فرصت بندگی بسیار کوتاه است؛ قدر بدانیم!
این خلاصه مسیری است که در آن قرار گرفتهایم.
به همین سادگی.
بهنام خدا
یکزمانی، خواستهای داشتم که خیلی دور و ناممکن بود و به هر دری میزدم، جوابی نمیگرفتم. کارهایم به هم پیچیده بودم و فقط دعا میکردم یکطوری بشود که به این خواستهام برسم و مسائلم حل شود. دعا، دعا، دعا. کارم شده بود خواستن و تمنّاکردن و جواب نگرفتن. کلافه شده بودم. مانده بودم چرا نمیشود.
نمیدانم تجربه کردهاید یا نه، گاهی که آدم در کاری حیران مانده یا سؤالی او را بهخود مشغول کرده و جوابی برایش پیدا نمیکند، خیلی اتّفاقی تلویزیون را که روشن میکند، میبیند که دارند درموردِ همان مسئله بحث میکنند. یا بهطور اتفاقی گفتگوی دو نفر را در مترو میشنود که در همین رابطه، کمک بزرگی به او میکند. یا اتفاقاً دوستی تماس میگیرد و بیخبر از مشکل او، تجربهای را در همین مورد با او درمیان میگذارد که پاسخ سؤالش است.
البته هیچچیز در این عالم اتّفاقی نیست و برای همین، من هم کاملاً غیرِاتفاقی، کتابی به دستم رسید درموردِ دعا (1) که خیلی زیبا این مسئله را برایم باز کرد.
خیلی خلاصه بخواهم بگویم، چکیدهاش این بود که خدا، دعای بندهاش را حتماً اجابت میکند چون او کریم است و در شأن کریم نیست که چیزی از او خواسته شود و او پاسخ ندهد. پس وقتی بندهای دعا میکند، او حتماً اجابتش میکند.
اما اینکه میبینیم به اصطلاح، دعای ما مستجاب نشده و چیزی دستمان را نگرفته، به این خاطر است که ظرفِ وجودیِ ما مشکلی دارد. تصوّر کنید ظرفِ وجودیِ ما مثل کاسهای است که دربرابر باران رحمت الهی گرفتهایم. خدا بیدریغ میباراند اما اگر کاسهی من کوچک باشد، مقدار کمی از آن را دریافت میکنم. اگر کاسهام را سروته گرفته باشم، هیچ چیز از آن باران نصیبم نمیشود. خدا از جود و کَرَمش چیزی مضایقه نمیکند، بیدریغ میبخشد و بیچشمداشت عنایت میکند ولی اشکال اینجاست که من همهی جوانب را سنجیدهام الّا ظرفیت وجودی خودم را؛ یعنی شرایط و زمینهی دریافت خواستهام را (2).
پس وقتی خواستهای دارم، باید نگاه کنم ببینم چقدر فضا را برای دریافت آن، مهیّا کردهام. چقدر زمینه آماده است تا بذری که در دل کاشتهام، جوانه بزند، رشد کند و به ثمر بنشیند.
.............................
1- دعا، از اجابت تا اصابت، فاطمه میرزایی
2- البته دعا حتی اگر به ما اصابت هم نکند، در آخرت برکاتش به ما برمیگردد، جوریکه آدم آرزو میکند کاش بیشتر دعا کرده بود.