سفارش تبلیغ
صبا ویژن

EMOZIONANTE
 
لینک دوستان

امسال هم گذشت.فیلم مجنون، بهترین فیلم جشنواره شد.    هرچند به نظرم با "احمد"، دوشادوش بالا بودند ولی درنهایت، با اینکه احمد به لحاظ عاطفی بیشتر مخاطب را تسخیر کرد و جلوه‌های بصری قوی‌تری داشت، ولی مجنون بی‌نقص‌تر بود و بالاخره بهترین شد. مجنون جایزه‌های متعددی گرفت و در مجموع مشخص است خیلی نظر هیئت داوران را جلب کرده که واقعا باید به آقای نادران تبریک گفت. البته ساختن چنین مضامینی، خود از پیش بردن و رسیدن است و چیزی بالاتر از این نیست که هنرمند، تخصصش را چنین به‌جا و موثر به کار اندازد.

آقای افخمی به‌عنوان بهترین کارگردان انتخاب شدند.

خیلی خوشحال شدم که آقای جواد عزتی بالاخره سیمرغ گرفتند؛ هرچند در مقام کارگردان اول و نه بازیگر. ولی درهرحال فکر می‌کنم خیلی وقت است حقشان بود.

برای خانم مارال بنی‌آدم هم خیلی خوشحال شدم. بازی درخشانی داشتند.

فکر می‌کنم امسال، هرچند فیلم‌های ضعیف و سخیف هم داشتیم، اما گامی از گذشته جلوتر آمدیم. چهره‌های جدید، کارهای جدید، نگاه‌های نو و اثرگذار، همه امیدبخش بودند. به امید جشنواره‌هایی درخشان‌تر و آثاری فاخرتر و ماندگار.






[ یکشنبه 102/11/22 ] [ 11:13 عصر ] [ آگاهی ]

فیلم "احمد" را ندیدم. اشکم مجال نداد. اما آنچه از پس پرده‌های مکرر اشک درک کردم، همه شکوه و زیبایی بود. دست‌مریزاد جناب امیرعباس ربیعی. گل دقایق نهایی جشنواره بود احمدتان.
روایت فیلم، فراز و فرود بی‌نظیری دارد و صحنه‌ها سرشارند از عاطفه و احساس. پر از خشم و هیجان و اشک و اضطراب و امید. زیباترین صحنه فیلم به نظرم سکانسی است که مرد روحانی از امید دادن به مردم و زنده کردن یاد خدا در دل‌هایشان عاجز شده، و هم‌زمان جنازه دختر خردسال خانم دکتر از راه می‌رسد که از بخار نشسته بر پلاستیکی که رویش کشیده‌اند، معلوم می‌شود زنده است و معامله خانم دکتر با خدا -که فرزندش را زیر آوار رها کرده و به کمک مجروحین رفته- سودمند بوده.
از آن فیلم‌های جگرسوز و دردآور است که یک لحظه مخاطب را از دست نمی‌دهد. پر از صحنه‌های شکوهمند است که در طول جشنواره امسال، برای اولین بار شاهد بودم سالن مملو از جمعیت، بارها و بارها برای هر سکانس به وجد آمدند و دست زدند و اشک ریختند.
بازی بی‌نقص و بی‌نظیر تینو صالحی در نقش حاج احمد کاظمی، به نظرم شایسته بهترین بازیگر نقش اول مرد باشد. حاج احمد، اصلا انگار خودش در فیلم بود. همان حرکات و سکنات، همان اخم و همان لبخند. خودش بود. باورپذیر و همراه‌کننده. هرچند توقع ته‌لهجه اصفهانی داشتم ولی این جزئیات در شکوه فیلم گم بودند واقعا. روایت، شروع و پایانش، فراز و فرودهایش، پیامش، همه بی‌نظیر بود. گریم‌ عالی بود. صحنه‌پردازی‌ها عالی بودند. خالی از حشو و زیاده‌گویی. خالی از شعارزدگی. واقعی و بی‌نقص.
روایت مربوط است به بیست و چهار ساعت ابتدایی زلزله بم که حاج احمد در ساعت ابتدایی آن در آنجا حاضر شد و با بحرانی عظیم و خردکننده مواجه گشت. حادثه در دوره‌ای از تزویر و خدعه و خیانت اتفاق افتاد که در جریان روایت به خوبی قابل لمس شده. فکر نمی‌کنم برای آن حادثه عظیم، هرگز کاری با این عظمت انجام شده باشد. و برای آن شخصیت بی‌نظیر هم. حرف‌ها نو و اتفاقات، کمتر شنیده شده بودند و در مجموع، واقعا جذاب کار شده.
فکر می‌کنم جشنواره فیلم فجر، جای چنین نمایش‌هایی است. چیزی که سکانس به سکانس، در روحت حک شود و تا مدت‌ها با خودت داشته باشی‌اش. چیزی که ارزش وقت گذاشتن داشته باشد. اگر می‌خندی، اگر اشک می‌ریزی، اگر مضطرب می‌شوی و به هیجان می‌آیی، ارزشش را داشته باشد.
احمد، بهترین فیلمی بود که امسال دیدم. فیلم خوب یعنی همین. یعنی یک حرف خوب با شیوه‌ای زیبا بیان شود و به هدف برسد. یعنی تمام عوامل از نویسندگی و کارگردانی تا بازی‌ها و صحنه و لباس و گریم و فیلمبرداری، تا تدوین و موسیقی و ... همه و همه یکپارچه و یکدست باشند. تخصص نمی‌خواهد؛ مخاطب عام می‌فهمد هماهنگی یا عدم هماهنگی را. این است که اثری دلنشین و اثرگذار می‌شود و باقی می‌ماند. احمد، یک فیلم ارزشمند است.






[ جمعه 102/11/20 ] [ 8:0 عصر ] [ آگاهی ]


پیش از گفتار
کلاس دوم دبستان بودم. آنقدر به اشعار کتاب فارسی علاقمند شده بودم که می‌گشتم دنبال کتاب شعر. در کتابخانه منزلمان، دیوان حافظ و دیوان پروین اعتصامی را پیدا کردم. از پس خواندن اولی که برنیامدم، ولی دومی بر دلم نشست. دیوان، قطع جیبی بود با کاغذ کاهی. کوچک و سبک. پس همه‌جا با خودم می‌بردمش، حتی مدرسه. مدت‌ها به عکس روی جلد، چهره پروین، نگاه می‌کردم و هرمقدار که می‌توانستم از آن چاپ قدیمی با آن اشکالات ویرایشی و افتادگی حروف، با آن سواد اندکم بخوانم، بارها و بارها می‌خواندم و حفظ می‌شدم. خصوصاً خاطرم مانده که این شعر را خیلی دوست داشتم:
ای گربه تو را چه شد که ناگاه
رفتی و نیامدی دگر بار
بس روز گذشت و هفته و ماه
معلوم نشد که چون شد این کار ...
همین که دانستم فیلم "پروین" درمورد زندگی "اختر چرخ ادب، پروین است" کافی بود که خودم را به سانس آخر برج برسانم.


 

گفتار
روایت، خطی و کلاسیک است، و گاهی درصورت نیاز به راوی، راویان مختلفی از نقطه‌نظر خود ماجرا را شرح می‌دهند. گریم پروین، حسابی تو ذوق می‌زند،  زیادی تصنعی و ضعیف است و هرچند بازی بسیار قوی و پرمایه مارال بنی آدم مدام در تقابل با آن است اما تا آخر فیلم، این درگیری پابرجاست، و حیف!
ضعف دیگری که به چشم می‌آید پرداختن زیادی به برخی شخصیت‌های حاشیه‌ای و فرعی مثل آگرین است که کارکرد چندانی در روایت ندارد و اشاره و گذری کفایت می‌کرد. درعوض، پدر پروین یا برادرش، چندان پرداخته نشده‌اند و همچنین افراد اثرگذاری مثل ملک الشعرای بهار یا دهخدا، همه در حاشیه‌اند.
روایت اما گویا و طراحی صحنه و لباس، خوب هم‌آهنگ است. بهزاد عبدی در جای‌جای اثر، از اشعار پروین در موسیقی کار وام گرفته و مجموع تمام اینها، فیلمی است شعرگونه و لطیف و روان.
ساخته محمدرضا ورزی به تهیه‌کنندگی شریفی‌نیا، مفاهیم عالی بسیاری دارد و به برهه‌ای از تاریخ پرداخته که آزادی زن را در برداشتن حجاب خلاصه کرده‌اند و حضور او در محافل ادبی، اجتماعی، سیاسی، و ... به‌کلی ناپذیرفتنی است. روحیات شاعرانه خالق چنان اشعار بی‌بدیل، به زیبایی به قالب تصویر درآمده، خالی از هجو و دیالوگ‌های طولانی و شعارزدگی.
درمجموع، پرداختن به زندگی مفاخر و تاریخ این مرز و بوم، کاری در خور ستایش است و فیلم "پروین" یک اثر تاریخی خوب و دیدنی است.




[ چهارشنبه 102/11/18 ] [ 12:23 عصر ] [ آگاهی ]

فیلم خوب، فیلمی است که حرف خوبش، باورپذیر باشد. فیلم هرچقدر بتواند مخاطب را به درون خود بکشد و با خود همراه کند و در طول روایت، او را از دست ندهد، همان مقدار موفق است. تمام عوامل، از موسیقی، طراحی صحنه و لباس، گریم، فیلمبرداری، تدوین، فیلم‌نامه، و درنهایت کارگردانی، همه در خدمت همین موضوعند.
"مجنون" آمیزه‌ای است دل‌ربا از عاطفه و رشادت؛ فیلم‌نامه‌ای قوی و روایتی زیبا، با فیلم‌برداری خلاقانه و موسیقی هم‌آهنگ (مجید انتظامی) که همه با هم اثری جذاب آفریده‌اند؛ حاصل اولین همکاری عباس نادران با سازمان اوج.
واقعاً توقع نداشتم اولین اثر آقای مهدی شامحمدی اینقدر خوب درآمده باشد؛ نمایی زیبا از شهید مهدی زین‌الدین در عملیات بزرگ خیبر، جزیره مجنون.
سابقه مستندسازی شامحمدی در فیلمبرداری این اثر کاملاً نمایان است و کار را دیدنی کرده.
بازی خوب بازیگران، قابل تحسین است. سجاد بابایی در نقش شهید مهدی زین‌الدین واقعاً درخشید و محمد رشنو در نقش مجید زین‌الدین. همچنین شبنم قربانی در نقش همسر شهید، بازی متفاوت و خوبی به نمایش گذاشت.
گریم در نگاه اول به نظر می‌رسد ضعف دارد (که دارد) ولی بازی خوب سجاد بابایی این ضعف را به باد فراموشی می‌دهد. همچنین تدوین گاهی از سرعت روایت جا می‌ماند؛ مثل صحنه گفتگوی برادران زین‌الدین زمانی که ماشین جوش آورده. 
درعوض بعضی صحنه‌ها واقعاً عالی‌اند: سکانس عقب‌کشیدن پیکر شهید حسن‌پور، از آن صحنه‌های فوق‌العاده است. همچنین سکانس پرواز مهدی زین‌الدین بر فراز منطقه جنگی در حالی که منوری برای هدایت افرادش در دست دارد.
در مجموع فکر می‌کنم نمایش خوب و اثرگذاری است از ذکاوت و دلاوری جوانی که در حدود بیست و پنج سالگی، فرماندهی یک لشکر را برعهده دارد، آن هم در عملیات عجیب و غریبی که هزاران فیلم از این دست، تنها می‌توانند گوشه‌ای از عظمت آن را منعکس کنند.
دل‌بریدن و دلاوری، دو بال پرواز شهیدند که در این فیلم، به‌خوبی به تصویر کشیده شده.
معمولاً برای نشان دادن شخصیت یک قهرمان جنگی، بیشتر روی دلاوری‌های او فوکوس می‌شود و کمتر از لطافت‌های روحی او سخن به میان می‌آید. شاید به این دلیل که عاطفه را جدا از جنگ می‌دانیم و در این ژانر، بیشتر در جستجوی مرگیم تا زندگی. ولی در دفاع مقدس -چنان‌که در کربلا- ما با دریایی از عواطف بی‌نظیر مواجهیم که اتفاقاً موتور محرک جنگاوری و رشادت هم هست. روایت‌هایی که هر دوی اینها را در تار و پود خود دارند، روایت‌های موفق و درستی هستند، نه آنها که از قهرمانان دفاع مقدس، شمایلی مشابه ابرقهرمانان هالیوودی ارائه می‌کنند. این فیلم به خوبی این مهم را درک و ارائه کرده است.
یکی از قوت‌های این فیلم‌نامه که آدم را به وجد می‌آورد، حذف گفتگوی زائد و دوری از شعارزدگی است. روی این نکته زیاد دقت می‌کنم و واقعاً لذت بردم که بعد از مدت‌ها، در این ژانر یک فیلم خوب دیدم.
درنهایت فکر می‌کنم آقای شامحمدی به عنوان اولین تجربه فیلم‌سازی در ژانر دفاع مقدس، خوب از پس کار برآمده و "مجنون" از آن کارهای پرمخاطب خواهد بود که هم در داوری جشنواره و هم در اکران سینمایی خواهد درخشید.
از آن کارهاست که شخصاً علاقه دارم دوباره ببینم.

 


[ سه شنبه 102/11/17 ] [ 8:34 صبح ] [ آگاهی ]

با سابقه‌ای که از آقای جواد عزتی در نظر داشتم، فکر می‌کردم "تمساح خونی" اثری در ژانر اجتماعی باشد. اما طنز است، آن هم چه طنزی!
همین اول بگویم که از آموزه‌های فیلم دریافتم که تمساح خونی، اصطلاحی است در پوکر که به فردی اطلاق می‌شود که چیزی برای از دست دادن ندارد و با دست خالی، ریسک‌های بزرگ می‌کند.
کاراکتر آقای عزتی در طنز، بی‌نظیر است. لااقل آنقدر خوب هست که بی‌نیاز باشد از ولنگاری و شوخی‌های جنسی برای به خنده انداختن مخاطب!
هم‌آهنگی جواد عزتی و عباس جمشیدی‌فر، زوج کمدی جذابی ساخته که بر قوت طنز می‌افزاید.
بعید نمی‌دانم که این کار، پرفروش‌ترین فیلم سال شود. مردم به خنده و نشاط نیاز دارند و از فیلم طنز استقبال می‌کنند و چه بهتر که در میان طنزها، این فیلم بدرخشد.
هرچند بخش‌هایی از فیلم با فرهنگ غالب ما بیگانه و نامأنوس است (قمار پوکر) اما در مجموع، فیلم سلامتی است که برخلاف طنزهای رایج، می‌توان با خانواده دید.
اولین اثر جواد عزتی در کسوت کارگردانی، پر از حرکت و نشاط است. بازی هم‌آهنگ بازیگران به همراه فیلمبرداری خوب سامان لطفیان، در قالب طنز اکشن، اثر را جذاب و مخاطب‌پسند کرده. طنزی خالی از لودگی و فحاشی. از آن طنزهای نادر!



[ سه شنبه 102/11/17 ] [ 8:30 صبح ] [ آگاهی ]

 

بهروز شعیبی با "آغوش باز" به سه عاشقانه‌ی در هم تنیده پرداخته است که ماجرای سه مدل زندگی زوج‌های گوناگون است با سه مدل ارتباط عاشقانه.
تا امروز بهترین فیلمی است که در جشنواره دیدم و بالأخره یک نفس راحت کشیدم.
فیلم‌نامه بسیار زیبا و لطیف است. فراز و فرود مناسبی دارد. چرخش صحنه‌ها در ماجراهای گوناگون، کسالت‌آور یا گیج‌کننده نیست و تمام صحنه‌ها زیبا و گیرا هستند و با وجود تلاقی روایت‌های گوناگون، همه با ظرافت در هم تنیده و مرتبطند و در نهایت، نقشی زیبا را رقم می‌زنند. حرف اضافه، کنش اضافه، و المان نامتجانس و ناهم‌آهنگ ندارد.
موسیقی درست و به جاست. انتخاب بازیگران مناسب است. طراحی صحنه و لباس و همچنین گریم هم‌نوا با ساختار فیلم هستند.
فیلم، داستان دارد؛ سر و ته دارد، نتیجه و پیام دارد. یعنی دست آخر که بلند می‌شوی، چیزی به تو بخشیده تا با خود ببری.
خلاصه ... دستمریزاد.
فکر می‌کنم بهترین فیلم آقای شعیبی باشد و استقبال خوبی هم داشته باشد (با خانواده ببینید).




[ یکشنبه 102/11/15 ] [ 11:14 عصر ] [ آگاهی ]

طنز گیشه‌ای، طنزی است که برایش فرق نمی‌کند از هنرمند بهره بگیرد یا هرکسی که صرفاً کاراکتر خنده‌دار دارد. برایش فرقی نمی‌کند چه بگوید و چگونه بگوید. برای طنز گیشه‌ای فقط خنداندن مخاطب هدف است، به هر قیمتی. برای همین است که به هر نابهنجاری چنگ می‌اندازد؛ ولنگاری، مشروبات الکلی، انواع مخدر، زن‌بارگی، خیانت، ... . هرچه. فرقی نمی‌کند؛ مزخرف، دری‌وری، چرند.
طنز گیشه‌ای، یک جمله است: "می‌خندانم، پس فروش می‌کنم".
طنز گیشه‌ای یعنی رضا عطاران. یعنی سروش صحت.
طنز گیشه‌ای یعنی "صبحانه با زرافه‌ها"؛ ماجرای چند مرد عیاش که دغدغه‌ای جز شکم به پایین ندارند. ماجرایی هم در کار نیست. قصه‌ای هم نیست. سر و تهی هم نیست. پیام و نتیجه‌ای هم نیست. پس اخلاق هم نیست، انسانیت هم جایی ندارد، و خدایی هم نیست. و حالا که خدایی نیست، زندگی و مرگ هم بی‌معنایند. پوچی، به تمامی.
در خدمت چنین ساخته‌ای، بازی خوب هادی حجازی‌فر و موسیقی خوب و هم‌آهنگ مهیار علیزاده، و طراحی صحنه و فیلمبرداری، همه هیچ و پوچند.
حالا برخی منتقدان دست‌وپا بزنند که از فضای ذهنی سروش صحت بت بسازند و به‌جای واژه مأنوس و آشنای "چرند"، بگویند ابزورد، چیزی از چرندی اثر کم نمی‌شود!!
البته منتقدان گناهی ندارند، امثال سروش صحت هم. همچنان که وزارت فرهنگ و ارشاد بی‌گناه است. بالأخره جشنواره فیلم فجر است و باید ستون فیلم‌ها تنگاتنگ هم چیده شود و رقابت، گسترده باشد! مخاطب هم گناهی ندارد اگر استقبال می‌کند.
سلیقه مخاطب برای خندیدن، تا حد یک طنز گیشه‌ای تنزل پیدا می‌کند، پس عوامل باز طنز گیشه‌ای سخیف‌تر می‌سازند و باز مخاطب، پایین‌تر می‌آید و این چرخه، همچنان در گردش است.
در فقدان طنز فاخر، همه این اتفاقات کاملاً طبیعی است.


[ یکشنبه 102/11/15 ] [ 12:16 عصر ] [ آگاهی ]

کودکی جنوبی، یک ماهی صید می‌کند که حامل شیئی است پرماجرا. داستان، حولِ‌محور انگشتری می‌گردد که از داخل شکم ماهی پیدا شده؛ انگشتری بزرگ با نگین سبز درشتی که طرحی از حرم امام رضا علیه‌السلام دارد.
با صید ماهی، سفر انگشتر شروع می‌شود و دست به دست می‌رود و حوادثی را نشانمان می‌دهد تا درنهایت برساندمان به حال و روز مادر شهیدی که سال‌هاست چشم‌به‌راه فرزند است.
طرح داستان، واقعاً زیباست، جای پردازش بسیاری دارد، و در بخش نگاه نوی جشنواره جا گرفته (هرچند گویا به اعلام اسامی جشنواره نرسیده و قدری مهجور مانده). صحنه‌پردازی‌ها، گریم، و موسیقی از نقاط قوت کار هستند که همان ابتدا توجهم را جلب می‌کنند. انتخاب بازیگران هم متناسب با طرح و سازگار با روایت است. اما تمام اینها را نقص بزرگ کار به حاشیه می‌کشاند: شعارزدگی، آن هم بسیار فراتر از افراط!
دیالوگ‌ها به‌شدت طولانی، غیرضروری، و سرشار از شعار و کلیشه‌های تکراری‌اند (که اگر نگویم تمام فیلم‌های ما گرفتار این معضلند، غالب آنها قطعاً هستند).
بسیاری از صحنه‌های فیلم، بی‌نیاز از دیالوگ و خود به اندازه کافی گویا هستند. مثلاً در صحنه گفتگوی رئیس بیمارستان اعصاب و روان با کاندیدای مجلس که برای تهیه عکس‌ تبلیغاتی به سراغ جانبازان آمده، دیالوگ به شکل مضحکی اضافه و شعاری است؛ آنقدر که صدای مخاطب را درمی‌آورد؛ درحالی‌که همان نمایش صحنه‌ها کفایت می‌کرد.
یا در صحنه‌ای که یک بیمار بدحال فضا را شلوغ می‌کند، نمایش احوال جانبازان اعصاب و روان در یک سکانس هنری کافی است و می‌تواند برای مخاطب به‌قدر کافی گویا باشد.
یا صحنه پایان فیلم که مادر (ثریا قاسمی) بعد از سفری طولانی بالأخره رسیده به اروند (محل شهادت فرزندش)، همین نمایش کنش‌ها، حالات، و نگاه مادر، بس است؛ حرف نمی‌خواهد.
زیباتر است که به ذهن و خیال مخاطب مجال حرکت دهیم، اجازه بدهیم ببیند، درک کند، و حق قضاوت و تصمیم‌گیری داشته باشد، نه اینکه با یک‌سری شعارهای تکراری و کلیشه‌های خسته‌کننده‌ و مکرر، بخواهیم کشان‌کشان او را به هدف خود برسانیم.
چقدر جذاب‌تر می‌شد اگر همین طرح را در قالب یک فیلم کوتاهِ بدون دیالوگ (یا با حداقل دیالوگ) می‌دیدیم؛ با جولان همان صحنه‌های زیبای عاطفی (مثل حضور مادر روی قایق، مثل افتادن انگشتر در حوض، مثل غوطه‌ور شدن "سید" در رود با دست‌وپای بسته به سیم خاردار، و ...).
به نظرم در بخش امتیازات جشنواره، حذف گفتگوهای زائد باید امتیاز ویژه داشته باشد و برویم به سمت گویاسازی نمایشی و فاصله‌گرفتن از سخنوری‌های بی‌حاصل (مثل آثار آقای مجیدی).
همچنین فکر می‌کنم عرصه‌هایی مثل دفاع مقدس، نه عرصه‌ تجربه، که جولانگاه بازدهی تجربه‌ها هستند؛ چراکه عرصه‌ای حساس، بسیار پرداخته‌شده، و مأنوسند و لذا هرگونه اعواجی، به‌شدت چشم را می‌زند.
به‌نظرم امثال آقای محمدحسین حقیقت، برای شروع و کسب تجربه، باید به موضوعات دیگری ورود کنند که این حساسیت را ندارند و بعدها با دست پر برگردند به این قبیل موضوعاتی که مورد دغدغه ایشان است.
و باز باید گفت: ما متخصص داریم، متعهد هم داریم، اما متأسفانه "متخصصِ متعهد" انگشت‌شماری داریم که البته همان‌ها هم، همه‌شان پای کار نیستند.

 


[ شنبه 102/11/14 ] [ 12:48 عصر ] [ آگاهی ]

پیش از گفتار:

جشنواره امسال با "دروغ‌های زیبا" افتتاح شد.
به فال نیک می‌گیریم! هرچند هنوز سعادت دیدنش دست نداده.
برج میلادم؛ خانه اصلی جشنواره فجر 1402. عجب برفی گرفته! یک‌بند از صبح می‌بارد. ترافیک که صدالبته، ولی باز به موقع رسیدم. همین که وارد شدم، اعلام کردند دو دقیقه مانده به اکران فیلم "دو روز دیرتر". یعنی دو دقیقه دیرتر رسیده بودم، شروع فیلم را از دست می‌دادم!
بدو ورود به سالن، موقع بازبینی کارت‌ها، فریادهای یک نفر توجهم را جلب می‌کند که درست در یک قدمی من، کنترلش را از دست داده و با حرص و خشم فریاد می‌کشد: مردی بلند قد و لاغر با موهای جوگندمی کوتاه، که گرفتار در میان دستان بازدارنده اطرافیان، نیمی می‌گوید و نیمی را می‌جود. درنهایت او را بیرون می‌برند اما آنچه بلافاصله  به‌عنوان "فحاشی اصغر نعیمی" در برخی رسانه‌ها منتشر می‌شود، کذب محض است و صِرف بازارگرمی. من خودم از نزدیک شاهد بودم. کارگردان "دو دقیقه دیرتر" به هر علتی از ورود به سالن اکران فیلم خودش محروم شده بود و حالا یا او را نشناخته بودند یا به هر علت دیگری، گویا برخورد لفظی بدی هم با او صورت گرفته بود که باعث چنین وضعی شد. شنیدم که یکی از متصدیان سالن، بلند گفت: "وقتی هر کسی را ..." و او در پاسخ فریاد کشید: "من هرکسی نیستم".
بگذریم.


گفتار:

فیلم با آواز فرهاد آئیش شروع می‌شود که مثل غالب فیلم‌ها، از گویش ترکی به‌عنوان چاشنی طنز ماجرا بهره گرفته. البته گویا باید طنز باشد ولی من چیزی از تعریف طنز در آن نمی‌بینم جز شوخی‌های بسیار زیاد و بسیار زننده جنسی که سر تا ته فیلم را دربرگرفته. راستش این مدل طنز سخیف، اگر زمانی به‌خاطر تازگی و نامأنوسی خنده‌دار به‌نظر می‌رسید، حالا دیگر لبخند هم از مخاطب نمی‌گیرد و مدلی است که به‌سرعت کهنه و مشمئزکننده شده؛ درست مانند شوخی با افراد تاسی که از گلاه‌گیس استفاده می‌کنند! نخیر! خبری از طنز نیست.
ماجرای فیلم در خدمت تبلیغ فرزندآوری است که به نوبه خود نگاهی قابل تحسین دارد. زوج جوانی به اصرار پدر دختر، به‌صرافت فرزندآوری می‌افتند. پدر "مریم" معتقد است خروجی خانواده (مرگ و میر) از ورودی آن (تولد) پیشی گرفته و فرزندان خانواده باید این مسئله را چاره کنند. پس برای ترغیب آنها وعده مالی قابل توجهی می‌دهد و فرزندان، از جمله مریم و همسرش به تکاپوی فرزندآوری می‌افتند.
فیلم‌نامه البته بیش از اندازه سطحی و بچگانه به نظر می‌رسد. آیا واقعاً با داده‌های این فیلم، جوانی هست که به نظرش برسد "هرآنکس که دندان دهد، نان دهد؟"
نه! پردازش این موضوع در فیلم، بیشتر شعاری و رؤیایی می‌نماید تا اثرگذار.
یکی از موضوعاتی که داستان را خیلی متزلزل کرده، عدم وجود یک ایدئولوژی واحد است. یک جا باز شدن قفل توسط یک رمال سبب فرزندآوری می‌شود و یک جا شنیدن صدای قلب نوزاد، خیال سقط را از سر پدر و مادرش می‌پراند: "خدایا شکرت!".


داستان، مثل غذای نیم‌پخته می‌ماند؛ جا نیفتاده.

بازیگران در کلیشه‌های سابق خود تکرار می‌شوند و درنهایت، انگار داری فیلم ایرانی دهه پنجاه می‌بینی! خالی، خالی، خالی.
اگر مزاحمت برای همسایگانم در ردیف صندلی‌های تنگ سالن نبود، همان نیم‌ساعت اول بیرون می‌رفتم.




[ جمعه 102/11/13 ] [ 9:8 عصر ] [ آگاهی ]
          

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 163
کل بازدیدها: 568861